کد خبر: ۶۶۵۶
۰۱ فروردين ۱۴۰۳ - ۱۰:۰۰

آداب و رسوم نوروزی مشهدی‌ها

دو هفته قبل از عید نوروز مادرم «دانو» می‌پخت. گندم، نخود، عدس و ادویه، دانوی مادرم را تشکیل می‌داد. پس از آماده شدن دانو، مادرم مهره‌ای آبی‌رنگ را داخل ظرف دانو می‌انداخت.

بعضی‌ها می‌گویند نوروز، قدیم‌ندیم‌هایش خوب بود، الان که خبری نیست، بعضی‌های دیگر معتقدند بهار، بهار است؛ قدیم و جدید هم ندارد. بعضی‌ها  هم می‌گویند رسم‌ورسوم نوروز دارد فراموش می‌شود، اما بعضی دیگر می‌گویند هنوز هم نوروز با رسم‌ورسومش اجرا می‌شود. در این گزارش مردم مشهد از خاطراتشان گفتند، از نوروز‌های گذشته، از رسومی که در نوروز اجرا می‌کردند و بعضی‌هایش را هنوز هم به‌جا می‌آورند.

برپایی سفره هفت‌سین در جبهه

حسن تجعفری یکی از ساکنان منطقه دو مشهد است که در عملیات کربلای ۵ مجروح شده است. از او درمورد خاطرات نوروز‌هایی پرسیدیم که در جبهه حضور داشته است. تجعفری روز‌هایی را به یاد می‌آورد که رزمندگان در همان شوروحال جنگ، دور سفره هفت‌سین جمع می‌شدند و با هم خوش بودند.

سفره هفت‌سین در جبهه به فراخور موقعیتمان فرق می‌کرد؛ مثلا اگر در خط مقدم بودیم و قرار بود سال تحویل شود، هر چیزی که می‌شد با آن سفره هفت‌سین را بچینیم، پیدا می‌کردیم. گاهی برای خنده، نارنجک، آرپی‌جی و... را روی چفیه‌مان می‌گذاشتیم و دورهم جمع می‌شدیم.

در خط مقدم، شرایط مهیا نبود تا رسوم ایرانی را اجرا کنیم، اما پشت خط اوضاع فرق می‌کرد. پشت خط در خوابگاه دور سفره واقعی جمع می‌شدیم. عکس یادگاری می‌گرفتیم. فضای شادی ایجاد می‌شد، حتی به دیدوبازدید هم می‌رفتیم. شوخی می‌کردیم و می‌خندیدیم. در سفره‌مان آجیل مشکل‌گشایی بود که مردم برایمان به جبهه فرستاده بودند.»

تجعفری معتقد است اکنون حال‌وهوای نوروز فرقی نکرده است و هر سال نوروز حس خوبی به انسان می‌دهد: «من هنوز حس کودکی را دارم. نوروز که می‌شود، ذوق می‌کنم. حال تازه‌ای دارم. دلم می‌خواهد تنگ ماهی، وسط سفره هفت‌سین باشد. دلم می‌خواهد لباس نو بپوشم. دلم می‌خواهد کنار سفره هفت‌سین بنشینم.»

وی ادامه می‌دهد: به‌نظرم حال‌وهوای مردم در نوروز به شرایط بستگی دارد. در هشت سال دفاع مقدس، نوروز مردم با جنگ گره خورده بود.این جانباز ساکن موسوی‌قوچانی می‌خندد و می‌گوید: در هر حال سبزی‌پلو با ماهی ما ترک نمی‌شود. هر سال، شام شب عیدمان، سبزی‌پلو با ماهی است. این شام با همه شام‌های طول سال فرق می‌کند.

تجعفری معتقد است در این بین رسمی که شکل‌وشمایلش تغییر کرده است، چهارشنبه‌سوری است: «وقتی کوچک بودم، بوته جمع می‌کردیم. بوته‌ها را توی کوچه می‌چیدیم. آن را آتش می‌زدیم و از رویش می‌پریدیم. شعر می‌خواندیم. می‌خندیدیم و خوش بودیم. چهارشنبه‌سوری فقط در چهارشنبه‌سوری برگزار می‌شد ولاغیر. حالا از دو هفته جلوتر صدای ترقه می‌آید. آن‌قدر هم صدای این نارنجک‌ها و ادواتِ عجیب وغریب، زیاد است که واقعا باعث سلب آسایش مردم می‌شود.»

او ادامه می‌دهد: نهایت شیطنت ما در کودکی و نوجوانی این بود که سوزن دارت را خالی می‌کردیم و مواد سر کبریت را داخلش می‌ریختیم. وقتی سوزن را به‌سمت هدف نشانه می‌گرفتیم، منفجر می‌شد و صدایی ایجاد می‌کرد، اما چهارشنبه‌سوری‌های حالا تلفات می‌دهد.

 

حرکات ژانگولری پسر همسایه

علی‌حسین جوان ساکن محله نوده است. او ۳۰ سال دارد و شغلش آزاد است. از خاطرات کودکی‌اش که می‌پرسم، می‌گوید: پدرم در بندر کار می‌کرد. قبل از عید برایمان لباس می‌فرستاد. یک سال در جیب شلوار لی‌ای که برایم فرستاده بود، یک توپ پینگ‌پنگ گذاشته بود. تمام عید با آن توپ بازی می‌کردم. سال که تحویل می‌شد، به روستای پدرم می‌رفتیم، بعدش هم به روستای مادرم. تمام عیدمان به دیدوبازدید اقوام می‌گذشت.

وی ادامه می‌دهد: وقتی به روستا می‌رفتیم، می‌دانستیم که اقوام‌مان در روستا دست‌ودلبازند و کلی عیدی جمع می‌کنیم. همین‌طور هم می‌شد. وقت برگشت، هرچه دلمان می‌خواست، برای خودمان می‌خریدیم.

وقتی حرف از خاطرات گذشته می‌شود، کوچه‌شان را به خاطر می‌آورد و پسر همسایه را که با کارهایش همه را سرگرم می‌کرد: «همسایه‌ای داشتیم که در خانه‌اش ضبط داشت. آن وقت‌ها هیچ همسایه‌ای در خانه‌اش ضبط‌ صوت نداشت. چهارشنبه‌سوری که می‌شد، پنجره خانه‌اش را باز و صدای موسیقی را زیاد می‌کرد.

توی کوچه، جعبه‌های چوبی میوه را آتش می‌زدیم و از رویش می‌پریدیم. یکی از پسر‌های همسایه توی دهنش نفت می‌ریخت و چوب سوخته‌ای را از میان آتش برمی‌داشت و با فشار، نفت را به‌سمت چوب نیم سوخته می‌ریخت. چنان آتشی از دهانش بیرون می‌زد که من و بروبچه‌های محل انگشت‌به‌دهان می‌ماندیم.»

 

پخت آش در اولین چهارشنبه سال

عصمت دانا شصت‌وهشت‌ساله و ساکن خیابان ابوطالب است. او نیز درمورد رسوم کهن نوروز می‌گوید: مادر همسرم با ما زندگی می‌کرد. او هر سال نوروز در اولین چهارشنبه سال، آش‌رشته درست می‌کرد و معتقد بود که با این کار، رشته زندگی‌مان باز می‌شود و در طول سال کارمان گره نمی‌خورد.

 ادامه می‌دهد: بچه که بودم، مادرم سمنو می‌پخت. شبی که می‌خواست سمنو بپزد، خاله‌ها و عمه‌هایم به خانه ما می‌آمدند. چند نفر از خانم‌های همسایه هم بودند. هیچ‌وقت یادم نمی‌رود. شب سمنوپزان از عمرم حساب نمی‌شد. با دختر‌های فامیل تا نیمه‌شب بازی می‌کردیم. سمنو را که می‌پختند، دیگ را به اتاقی می‌بردند و تا صبح درش را باز نمی‌کردند.  مادرم و خانم‌های فامیل، دعا می‌خواندند و ذکر می‌گفتند. بعضی فامیل برای سمنوی مادرم نذر می‌کردند.

 

آداب و رسوم نوروزی مشهدی‌ها

 

خانه‌تکانی منزل پیرزن‌ها

حسن ولی زاده پنجاه‌وهشت‌ساله است و ساکن نوده. او درمورد خاطرات نوروزش می‌گوید: مادر و دو خواهرم هر سال کار‌های خانه‌تکانی را یک ماه قبل عید شروع می‌کردند. دو هفته مانده به عید، خانه برق می‌زد. بعد از بازی در کوچه، جرئت نمی‌کردم تا پایم را نَشسته‌ام، وارد خانه شوم.

دو هفته مانده بود به عید، مادر و خواهرهایم با خانم‌های فامیل مشورت می‌کردند. اگر بیماری در فامیل داشتیم که نتوانسته بود کار‌های عیدش را انجام بدهد یا پیرزن فامیل، دخترهایش وقت نکرده بودند که خانه‌تکانی‌اش را انجام بدهند، به خانه آن‌ها می‌رفتند و در خانه‌تکانی کمک می‌کردند.

او ادامه می‌دهد: ما کرمانج هستیم. کرمانج‌ها رسم دارند اگر یک نفر در فامیل یا همسایگی فوت کند، خانه‌تکانی نکنند. در کوچه ما در خیابان نوده، پنج خانواده کرمانج زندگی می‌کردند. یادم هست یک سال خانم همسایه فوت کرد.

هیچ‌کدام از این پنج خانواده خانه‌تکانی نکردند؛ چون معتقدند خانه‌تکانی و نوروز باید به خوشی باشد. اگر همسایه‌مان داغدار است، ما هم نباید خوش و خرم باشیم، حتی آن سال به دیدوبازدید عید هم نرفتیم. سفره هفت‌سین هم در کار نبود، حتی لباس نو نپوشیدیم. انگار خودمان عزیز از دست داده بودیم.

ولی زاده در ادامه می‌گوید: پدرم همیشه تاکید داشت حتما شب عید، برنج بخوریم. مادرم در هر شرایطی برنج می‌پخت و توی خورشت روغن زرد می‌ریخت؛ چون اعتقاد داشت که اموات بوی غذا را حس می‌کنند و بوی خوش غذا باید از خانه خارج شود.

 

راز مهره آبی‌رنگ توی دانو

این کرمانج ساکن نوده اضافه می‌کند: دو هفته قبل از عید نوروز مادرم «دانو» می‌پخت. گندم، نخود، عدس و ادویه، دانوی مادرم را تشکیل می‌داد. پس از آماده شدن دانو، مادرم مهره‌ای آبی‌رنگ را داخل ظرف دانو می‌انداخت. سر سفره با ملاقه به اسم هر یک از اعضای خانواده دانو را توی بشقاب می‌ریخت. از کوچک‌ترین فرد خانواده شروع می‌کرد به اسم بردن، مهره به نام هر کسی که درمی‌آمد، آن سال، سال شانسش بود.

 

آداب و رسوم نوروزی مشهدی‌ها


باز گذاشتن در و پنجره و ورود برکت به خانه

عشرف قربانی، چهل‌وهشت‌ساله  ساکن خیابان نوده است. او مادر دو دختر است و همین روز‌ها مادربزرگ می‌شود. خاطرات نوروز خانم قربانی هم خواندنی است: «یادم هست وقتی بچه بودم، وقت سال‌ تحویل، مادرم من را می‌فرستاد تا پنجره و در حیاط را باز بگذارم. من هم می‌رفتم گوشه در حیاط را باز می‌گذاشتم، طوری‌که داخل خانه دیده نشود.

مادرم می‌گفت وقتی در و پنجره باز باشد، رزق و روزی لحظه سال‌ تحویل وارد خانه می‌شود.» او ادامه می‌دهد: سال‌ تحویل‌هایی که به حرم می‌رفتیم، وقتی به خانه می‌رسیدیم، کوچک‌ترین فرزند خانه با قرآن و آینه وارد خانه می‌شد. مادرم توی کیفش، قرآن و آینه می‌گذاشت و به دست خواهرم می‌داد. همیشه دلم می‌خواست جای او باشم. دست بر قضا قدم خوبی هم داشت. تا وقتی خواهرم به دنیا نیامده بود، این وظیفه بر‌عهده من بود.

مادرم می‌گفت وقتی در و پنجره باز باشد، رزق و روزی لحظه سال‌ تحویل وارد خانه می‌شود


اسکناس‌های نو، لای قرآن

سهیلا ناظرزاده، یکی دیگر از ساکنان منطقه ماست. او از به یادآوردن خاطراتش حس خوبی دارد؛ چراکه پس از یادآوری آن‌ها بلندبلند می‌خندد و بر این باور است که حتی فکر کردن به خاطرات نوروز، قشنگ است.

ناظرزاده این‌طور ادامه می‌دهد: من دهه شصتی هستم. نوروز ما دهه شصتی‌ها با پیک نوروزی گره خورده است. همه ۱۳ روز عید، وجدان‌درد بودم. شب سیزده‌به‌در از نگرانی خوابم نمی‌برد. خوش‌به‌حال بچه‌های این دوره که از شر پیک نوروزی خلاص شده‌اند.

او ادامه می‌دهد: سال تحویل هر سالمان، در حیاط پدربزرگ و کنار سفره هفت‌سین، آغاز می‌شد. تا پدربزرگ زنده بود، همه عمه‌ها و عموهایم یک‌جا دور سفره بودیم. سال که تحویل می‌شد، من که اولین نوه پدربزرگم بودم، می‌رفتم و دستش را می‌بوسیدم.

او هم قرآن را باز می‌کرد و اسکناسی نو از لای آن درمی‌آورد و به من می‌داد. آن‌قدر خوشحال می‌شدم که حد نداشت. هنوز آن حس خوشحالی را به خاطر می‌آورم. پدربزرگم که رفت، نوروز ما در خانه پدری آغاز می‌شد. پدرم، پسر بزرگ خانواده‌اش بود. همه فامیل بعد از سال‌تحویل به خانه ما می‌آمدند و تا روز بعد میهمان داشتیم.

 

سبزه‌های مادر

زهرا علیجانی، یکی دیگر از ساکنان منطقه ماست. او که ساکن خیابان عبدالمطلب است، به سبزه‌های نوروزی مادرش  اشاره می‌کند و می‌گوید: مادرم دست خوبی در سبزه گذاشتن داشت. دو هفته مانده به سال نو، شروع به گذاشتن سبزه می‌کرد. مقداری گندم یا جو گاهی هم عدس را در ظرفی می‌گذاشت و مرتب آن را مرطوب نگه می‌داشت.

پس از چند روز سبزه‌ها جوانه می‌زد و به‌مرور تبدیل به سبزه می‌شد. او ادامه می‌دهد: وقتی سبزه‌ها رشد می‌کرد، مادرم می‌گفت وقتی رویش دست می‌کشی، صلوات بفرست.

من در کودکی، روزی چندبار به سبزه‌ها دست می‌کشیدم. مادرم برای دور سبزه به‌جای روبان، خودش بندی قرمز می‌بافت. رنگ قرمز کاموا دور سبزه پرپشت، آن‌قدر قشنگ بود که از دیدنش کیف می‌کردم.با هرکدام از مردم که صحبت می‌کردیم، خاطرات نوروز به وجدشان می‌آورد. نوروز وقت نو شدن است و وقت نگاهی نو.

* این گزارش شنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۶ در شماره ۲۸۵ شهرارا محله منطقه ۲ چاپ شده است.

 

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44