قفل موتورش را میزند و خیالمان را راحت میکند که فرصت کافی برای گفتگو با ما را دارد. این را به جبران همه بدقولیهایی میگوید که انجام مصاحبه را به تعویق انداخته است. عاشق ورزش کشتی است. به نظر میرسد این عبارت کلیشهای و پرتکرار، بهترین شروع برای گفتن از جوانی از محله خیرآباد است که مجبور است بهخاطر جفتوجورکردن هزینههای ورزشی، صبح تا شب را کارگری کند و دیر و زودشدن وقت مصاحبه هم به همین دلیل است.
شرایط کار وقتش را تنگ و محدود کرده است. هروقت صحبت از ورزشکاران موفق نوجوان و جوان در رشته کشتی فرنگی میشود، نام امیررضا برزنونی هم به میان میآید. قهرمانی که سالهای سال بهخاطر تبحر و مهارتش روی سکو رفته است، طلا گرفته، برنز، نقره و...، اما پشت سرخوشی مدالهای رنگارنگ، کلی حکایت و روایت و قصه دارد و آرزو.
امیررضا برزنونی، جوان نوزدهسالهای است که مثل خیلی از پسربچهها اول پابهتوپشدن را تجربه کرده و ساعتها با همسنوسالهایش در محله فوتبال و گلکوچک بازی کرده است، اما بعدها علاقه برادر بزرگترش به کشتی فرنگی، او را هم جذب این رشته کرد و دونفری با هم سراغ آن رفتند و خیلی زود این رشته همه زندگیاش شد.
حالا صحبت درباره دنیای ورزش، او را به وجد میآورد؛ «اولینبار که روی تشک رفتم و مقابل حریف قرارگرفتم، برایم هیجانانگیز و جذاب بود. کشتی فرنگی با آزاد تفاوت مشخصی داشت و در آن، گرفتن پایین بدن و پا ممنوع بود. کمکم قواعد و فنون این رشته ورزشی دستم آمد.
روزها گذشتند و دیگر فوتبال و بازی در کوچه را فراموش کرده بودم. هیجان و جذابیت این رشته برایم خیلی بیشتر بود. شاید باورتان نشود، اما هرلحظه منتظر بودم درس و کلاس تمام شود و برویم سر تمرین. خانوادهام نیز همراه بودند و دوست داشتند یک ورزشکار حرفهای شوم. البته ورزشکار حرفهایشدن کار سادهای نبود.»
امیررضا با خنده، گوشهای شکستهاش را نشانمان میدهد و میپرسد «چند بار ضربه دیده باشم، خوب است؟» و بی آنکه منتظر پاسخی باشد، ادامه میدهد: برای حرفهایشدن باید پیه هر سختی را به تن میمالیدم. باید دوری از خانواده را در آن سنوسال کم، تاب میآوردم. بیدارخوابیها و سرما و گرما را تحمل میکردم؛ علاوهبر آن رشته کشتی آسیب و مصدومیت زیاد داشت.
غیرممکن بود که سر تمرینها آسیب نبینم. تا دلتان بخواهد ابرو و بینی و گوشهایم شکسته است. دیگر به این قضایا عادت کردهام. البته ورزشگاه قدس نزدیک منزل بود و برای تمرین در مشهد مشکل رفتوآمد و هزینههای مربوط به آن را نداشتم. از همه اینها گذشته، محمدرضا عادلی مربیام بود؛ فردی دلسوز و اثرگذار که بهجرئت میتوانم بگویم در پیشرفت خیلی از نوجوانهای محله نقش داشته است.
رشد و پیشرفت امیررضا از سالن قدس در محله خیرآباد به یکباره تا استان کشیده شد و بعد از آن به کشور رسید. ذوق انتخابشدن برای تیم ملی، قند را توی دل او آب میکند و با اشتیاق تعریف میکند: با پیروزیهایی که در رقابتهای مختلف به دست میآوردم، آقای عادلی روی من حساب ویژهای باز کرد. تمریناتم روزبهروز بیشتر میشد.
برای نوجوان دوازدهسیزدهساله، تمرین و دوری از خانواده و اینکه مدام در اردو باشد سنگین است، اما برای امیررضا این هم بخشی خاطرهانگیز از زندگیاش بوده است؛ «در سیزدهسالگی به اولین اردو رفتم. اما شروع جدی آن به سال۹۶ و اردوی بناب آذربایجان برمیگردد که در مسابقات کشوری شرکت کردم و رتبه آوردم.
از آن زمان، خودم را بیشتر باور کردم و فهمیدم موفقیت را با تمرین و ممارست و تلاش میتوان به دست آورد. مربیام هم خیلی روی من حساب میکرد. خوشبختانه از رقابتها دست خالی بیرون نمیآمدم. تعداد مقامهایی که به دست آوردم خیلی زیاد است. رتبه اول کشوری در اردبیل و دومی در سنندج و سومی در تبریز و خرمآباد امیدوارکننده و قوت قلب بود تا با علاقه بیشتری تمرینها را ادامه بدهم.»
انتخاب برای تیم ملی، رسیدن به همان باور طلایی بود که امیررضا شبانهروز برای محققشدنش تلاش میکرد و این تجربه شیرین چندسال خاطرهانگیز را برای او رقم زد. با اشتیاق تعریف میکند: از سال۱۳۹۷ تا سال گذشته عضو تیم ملی نونهالان و نوجوانان بودم. آرزوی قلبی هر نوجوانی است که درجهیک باشد. دوست داشتم مثل حمید سوریان، نام کشتی فرنگی را پرآوازه کنم.
از همان اول دلم میخواست مدال طلای المپیک را به دست آورم و بههمیندلیل هم درس میخواندم و هم کار میکردم و هم ورزش؛ بههمینخاطر نتیجه کار خیلی میچسبید. در مسابقه با حریف اوکراینی، او را شش بر صفر بردم، در مسابقه با کشتیگیر ارمنستان با پیروزی و نتیجه هفت بر صفر از زمین بیرون آمدم، مسابقه با قزاقستان نیز ۱۰ بر دو تمام شد.
در فینال هم حریف آذربایجانی را شش بر چهار بردم. هنوز هم که از این رقابتها صحبت میکنم، حالم خوب میشود. وقتی نتیجه عرقریختنها را میدیدم و دستهایم به نشانه پیروزی بالا میرفت، بسیار لذتبخش بود. دعا کنید مدال طلای المپیک را در دست بگیرم.
البته با شکستن کتف، ورق زندگی امیر رضا برمیگردد و او مدتی از شرکت در مسابقات بازمیماند، اما امید به آینده روشن، او را برای ادامهدادن تمرینها مشتاق میکند. میگوید: سال گذشته در یکی از رقابتها کتفم آسیب دید و شکست و نتوانستم در مسابقات شرکت کنم، اما تمریناتم ادامه دارد.
این اتفاق واقعا مرا ناراحت کرد، اما میدانم زندگی ورزشی بدون این ماجراها نیست. ورزش صبوری را به ورزشکار میآموزد. هر شکست برایم درسهای زیادی داشته است؛ اینکه قرار نیست من ناامید شوم. میدانم المپیک در انتظار من است. با قاطعیت این را میگویم.
امیررضا از برادرش میگوید که ورزش را به خاطر خدمت سربازی کنار گذاشته، اما او مصمم است تا آخر برود، حتی اگر مجبور باشد برای تأمین هزینهها کارگری کند و از خواب و خوراکش بزند. میگوید: شاید در نگاه اول، کشتی رشته کمخرجی به نظر برسد، اما دستکم ماهیانه بین ۸ تا ۱۰ میلیون هزینه دارد. من پای هزینههایش هم ایستادهام. کارگری میکنم و این پول را به دست میآورم.
باوجود قولی که به ما داده است، باید زودتر سر کار برگردد، اما دلش نمیآید از تلخ و شیرین سالهایی که با ورزش گذرانده است، نگوید. جزئیات ماجراها را با اشتیاق تعریف میکند: مسابقات کشوری سال۱۳۹۹ در اردبیل برگزار میشد.
یادم است ۴۵ کیلو بودم و برای این مسابقات باید خودم را به ۴۱ کیلو میرساندم. کمکردن وزن در چند روز، کار خیلی سخت و نفسگیری بود. خوشبختانه چندروزه توانستم خودم را به وزن ایدهآل برسانم و اتفاقا اول هم شدم و چقدر ایستادن روی سکوی اولی چسبید.
تلخی برخی ماجراها هنوز هم خاطرش را میآزارد؛ میگوید: در «مسابقات جهانی کشتی فرنگی کودک»، حریفم از قرقیزستان بود و شش بر صفر جلو بودم. چهل ثانیه به آخر مسابقه مانده بود که حریف در یک لحظه، ضربهای به چشمم زد، کمرم را گرفت و مسابقه را به نفع خود تمام کرد. البته خطا بود، اما داور خیلی راحت از کنار آن گذشت. دیرش شده است و باید به کارش برسد.
میگوید: مسئولان این همه دم از حمایت از ورزشکاران میزنند، اما رشته کشتی خیلی غریب است. ما استعداد ورزشی کم نداریم که باید حمایت شوند و چراغ این رشته را روشن نگه دارند. بعد بیآنکه منتظر تأیید یا رد حرفش باشد، میرود.