لحن قاطع و حرکات ورزیدهاش نشان از ساعتها تمرین دارد. با قامت کوچکش وسط کتابخانه ایستاده است. نقالی را با صدایی غرا همراه با حرکات دست و بدن بهخوبی اجرا میکند. اجرای او درواقع بیتهایی از شاهنامه است که با چاشنی هنر بازیگری و استعداد ذاتیاش برای ما میخواند.
محمدفاضل عزیزی سیزدهسال بیشتر ندارد و عضو چندساله کتابخانه نوابصفوی در ابتدای خیابان مصلی۳ در محله چهنوست؛ کتابخانهای که به گفته کتابدارش، دستکم صدجلد کتاب درباره فردوسی و شاهنامه دارد.
دیگر کتابخانه پرطرفدار منطقه ۶، کتابخانه آیتالله شیخهاشم قزوینی است؛ این کتابخانه هم دویستجلد کتاب در اینزمینه دارد. این دو کتابخانه شاید تنها پایگاههای فرهنگی منطقه باشند که رد و نشانی از شاعر حماسهسرای ایرانی دارند. علاقهمندان به شعر و شاعری هم میدانند که برای شاهنامهخوانی باید به همین کتابخانهها مراجعه کنند.
به مناسبت ۲۵اردیبهشت، روز پاسداشت زبان فارسی و بزرگداشت فردوسی، تصمیم گرفتیم که سری به این دو کتابخانه بزنیم و شاهد نقالی عضو کتابخانه نواب صفوی هم باشیم. در منطقهای که حتی یک معبر، مدرسه یا کانون فرهنگی به نام فردوسی ندارد، همین ظرفیتها هم غنیمت است.
جستوجوهایمان در این منطقه، برای پیداکردن رد و نشانی از فردوسی، ما را به کتابخانهها میکشاند. اول به کتابخانه نوابصفوی در ابتدای خیابان مصلی میرویم. دستکم صدجلد کتاب مرتبط با فردوسی در مخزن اصلی دارند. شاهنامه هم بیشترین مخاطب بزرگسال را میان این کتابها دارد؛ مخاطبانی که اغلب بهمناسبت شب یلدا یا سال تحویل این کتابها را به امانت میبرند. اما بخش ویژه این کتابخانه، بخش کودکان و نوجوانان است. پنجاه جلد کتاب مصور در قفسهها چیدهاند و بچهها استقبال خوبی از داستانهای شاهنامه کردهاند.
یکی از اعضای نوجوان این کتابخانه، محمدفاضل عزیزی است؛ نقال کوچک و خوشبیانی که لابهلای همین قفسهها به شاهنامه و شاهنامهخوانی علاقهمند شده است. اولینبار یکیدو سال پیش داستان رستم و اسفندیار را در کتاب درسیاش میخواند. بعد از آن کتابی مصور از شاهنامه را از کتابخانه به امانت میبرد. شاهنامهخوانی معلمش در کلاس هم تأثیر زیادی بر او میگذارد و تصمیم میگیرد داستانهای شاهنامه را حفظ کند و نقالی را بیاموزد. پدر و مادرش هم در این مسیر حامی او میشوند.
محمدفاضل چند دوره در کلاسهای فن بیان و نقالی شرکت میکند تا چموخم کار را بیاموزد. حالا هم در خانه شاهنامه میخواند و تمرینهایش را ادامه میدهد. بخش موردعلاقهاش هفتخان رستم است. خان اول را هم بیشتر دوست دارد؛ همان که وسط کتابخانه با صدای بلند برایمان اجرا میکند. دلش میخواهد بعد از این بخش، بهسراغ داستان رستم و اسفندیار برود.
لباسهای رنگارنگی را که به تن دارد، پدر و مادرش برایش خریدهاند، اما چوب نقالیاش را خودش درست کرده است. میگوید:یک نقال خوب باید حتما چوب نقالی هم داشته باشد، اما چوب اصلیاش بیستمیلیونتومان است! از چوب درخت گردو ساخته شده و تصاویر شاهنامه هم روی آن حک شده است. من خودم شاخه درخت حیاطمان را بریدم، سمباده زدم و دورش چسب برق پیچیدم.
مقصد بعدی، کتابخانه آیتالله قزوینی است. کتابدار همان ابتدا ما را بهسمت مخزن اصلی راهنمایی میکند؛ جاییکه یک قفسه کامل را به منابع مربوطبه فردوسی اختصاص دادهاند. او میگوید: کتابخانههایی که براساس ردهبندی موضوعی منابعشان را تقسیم کردهاند، یک عدد اختصاصی برای هر ردهبندی دارند. فردوسی هم در کتابخانه ما یک عدد اختصاصی دارد. خیلی از شعرا شماره خاص ندارند، اما برای شعرای بزرگ که منابع بسیاری دارند، معمولا این شماره اختصاص مییابد.
شاهنامه فقط بخش کوچکی از کتابهای این قفسه را تشکیل میدهد؛ به گفته زهرا عدلی، پژوهشها، تفسیرها و کلی کتاب دیگر درباره شاهنامه حتی بیشتر از خود این کتاب به امانت برده میشوند؛ او میگوید: شاهنامه سخت و سنگین است و خوانندههای خاص خودش را دارد. کتابهایی که شاهنامه را به نثر روان برگرداندهاند، طرفدار بیشتری دارند.
اما به نظر میرسد که بیشترین طرفداران شاهنامه، مخاطبان نوجوان این کتابخانه باشند. در بخش نوجوان، دستکم پنجاهجلد کتاب مربوطبه فردوسی وجود دارد. کتابهای مصور که داستانهای شاهنامه را همراه تصویر روایت میکنند، پرمخاطب هستند. زهرا عدلی یکی از این کتابها را باز میکند. برگه استرداد ابتدای کتاب را نشانم میدهد. تعداد مُهرها و تاریخهای روی برگه را نشان میدهد که تعداد زیادی از اعضای نوجوان از سال گذشته تا امروز، کتاب را به امانت بردهاند.
بخش دیگری از این منابع در قسمت کتابهای جیبی قرار دارند. این بخش پر از کتابهای کوچک و کمقطر است. یک ردیف را اینجا به شاهنامه و فردوسی اختصاص دادهاند. کتابهای جیبی را ورق میزنم. اکثرا شامل بیتهای منتخبی از شاهنامه هستند.
زهرا عدلی توضیح میدهد: همه کتابهای مربوط به شاهنامه که بهصورت پراکنده در بخشهای مختلف دیدهاید، دستکم دویستجلد هستند. اما برخی از آنها بیخواننده درکنار قفسهها خاک میخورند و آنطورکه باید و شاید خوانده نمیشوند.