بیش از دو دهه است که دنیایی از پژوهشهای تاریخی شهری و محلی و هویتی از قلمش تراویده است. این سرنوشت شاید برای دکتر ابوالفضل حسنآبادی از همان روزهایی نوشته شد که نوجوانی او در زادگاهش، نیشابور، با کتاب پیوندی عجیب خورد. همه آشنایان میدانستند آقا ابوالفضل پسر اهل مطالعهای است و هیچ کتابی از دستش راه گریز ندارد.
گاهی میشد برای 7 تا 10 ساعت پشت میز کتابخانههای شهر مینشست و با کتاب خلوت میکرد. او در چهارده سالگی همراه مادر و دو خواهرش برای همیشه به محله طالقانی مشهد آمد.
دو سال است که مدیر مرکز نسخ خطی آستان قدس است و 20 سال قبلش را در مرکز اسناد و بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی مشغول به خدمت بوده است.
در طول سالهای خدمتش نخستین کتاب تاریخ شفاهی در ایران را در سال 82 نوشته است و نخستین ترجمههای تاریخ شفاهی (از زبان انگلیسی به فارسی)هم متعلق به اوست. حدود15سال پژوهش در زمینه تاریخ شفاهی خراسان و مشهد دارد. 22هزار مصاحبه درباره خراسان در دوران مدیریت او در مرکز اسناد گردآوری شده است که 14هزار گفتوگو فقط خاص مشهد است.
او دارای چندین مقام برتر در جشنوارههای متعدد مرتبط با تاریخ شفاهی است و از سویی نفر اول تاریخ شفاهی خراسان محسوب میشود و عضو هیئت مدیره انجمن تاریخ شفاهی کشور است. در زمینه زیارت و و قف، پژوهشهای بسیاری دارد و در زمینه وقفهای اولادی که در شکل گیری مشهد نقش کلیدی داشتهاند، نقش پر رنگی داشته است.
پایاننامه دوره ارشدش درباره اوقاف و شجره سادات رضوی، در زمان خودش به عنوان کتاب سال در جشنواره رضوی سال88 انتخاب شد. پایاننامه دکترایش نیز با موضوع تاریخنگاری محلی در تاریخ معاصر ایران، بسیار مورد توجه واقع شد. با اختلاف زیاد هیچ کسی هنوز نتوانسته در زمینه هویت شهری و تاریخ محلی به اندازه او در کشور کامل و تخصصی کار کند.
سال1353 در مرکز شهر نیشابور به دنیا آمده و سال 67 همراه مادر و دو خواهرش به محله طالقانی مشهد آمده است. از همان ابتدا تاکنون سی سال بیشتر است که در همین محله ساکن است.
اطرافیانش او را به عنوان یک فرد کتابخوان میشناسند. میگوید: من در بین آشنایان و دوستان به کتاب خواندن معروف بودم. امکان نداشت کتابی را در جایی ببینم و نخوانم. یک روزنامه روی زمین میدیدم، برمیداشتم و میخواندم. 10سالم بود که میرفتم کتابخانه و عضو همه کتابخانههای شهر هم بودم. داستان و راستان از اولین کتابهایی است که خواندهام.
کتاب «قصههای خوب برای بچههای خوب»مهدی آذری یزدی خوب بود. کلیله و دمنه را خیلی دوست داشتم. خودم هم نمیدانم چرا اینقدر به کتابخواندن علاقه داشتم. درسهایم هم خوب بود. قلم نوشتن هم داشتم. یادم است انشاهای خوبی مینوشتم. بعد از اینکه در چهاردهسالگی آمدیم مشهد، در همان نوجوانی تا دانشگاه گاهی میشد که میآمدم همین کتابخانه حرم و 10ساعت یکریز کتاب میخواندم.
کتابهای تاریخی را خیلی دوست داشتم. کتابهای ذبیحا... منصوری را؛ کتاب سینوههاش را خیلی دوست داشتم. خواندن کتابهای خارجی را هم از یک بازه زمانی آغاز کردم. کتابهای همینگوی را در دوران دبیرستان خیلی میخواندم. همچنین کتابهای جک لندن را خیلی دوست داشتم. از بین ایرانیها سووشون و کلیدر جزو کتابهای تأثیرگذار برایم بود. من امروزم را مدیون آن کتاب خواندنها هستم.
خودش نقاط عطف زندگیاش را پذیرش در دانشگاه و محل کارش میداند. تعریف میکند: دانشگاه دولتی اهواز رشته عربی قبول شده بودم با رتبه هزار. من آن زمانها در دبیرستان بچه سر به زیر و مؤدبی بودم. دوست داشتم دبیر تاریخ شوم. اتفاقاتی پیش آمد که با آن رتبه خوب سر از آن دانشگاه درآوردم. البته تجربه بدی هم نبود، اما آن رشته را اصلا دوست نداشتم و اولویت آخرم بود. یک پسر هجدهساله که تا همان سال 71 فقط تا مشهد و نیشابور رفته بود، حالا بیشتر از هزارکیلومتر آنسوتر در اهواز در رشته عربی قبول شده بود.
لحظهای که پایش به خاک اهواز میرسد، هوا جهنمی بوده است. دمای شهر 48 درجه است وفصل خرماپزان. قصدش این میشود که برگردد، اما سه چهار روزی که میماند خونگرمی مردمان شهر پشیمانش میکند.بعد از آن چهار سال تحصیلی و اخذ مدرک کارشناسی، به مشهد میآید و دنبال کار میگردد. چون پدرش فوت شده بود، کفالت موقت مادر را میگیرد و سربازی نمیرود. سه سال به هر دری میزند، کاری پیدا نمیکند.
در همان گیر و دار استخدامی در سال85 که بحث بهسازی روستاها میشود، او از طرف شرکتی برای نقشهبرداری روستاهای خراسان اعزام میشود که کاری پاره وقت بوده و فقط چند ماه طول میکشد. تعریف میکند: از روستاهای کلات رفتهام تا روستاهای نیشابور، سبزوار ، اسفراین، تایباد و بیرجند.
تقریبا برای آن کار همه روستاهای خراسان را رفتهام. هر کدام یک هفته زمان میبرد. خیلی لذتبخش بود. یکی از دلایل علاقهام به تاریخ محلی و تاریخ شفاهی از همینجا شروع شد. با مردم یک هفته زندگی میکردم. مراسم، عزاداریها و عروسیها را میرفتم. در ذهنم این تجربه مانده بود تا اینکه سال 77 ارشد تاریخ قبول شدم. آن علاقه در مسیر تحصیلم خیلی تأثیر داشت. تازه فهمیده بودم چه میخواهم. بعدها همان تجربه را در مستندسازیهایم به کار بردم.
جرعهای چای مینوشد و نفسی تازه میکند، بعد ادامه میدهد: اکنون با خانمم هم صحبت کنید، همیشه به من میگوید همه زندگیات پخش است. کتابها و فیشهایت. همه پژوهشگرها به لحاظ پژوهشی شلخته به نظر میرسند. وقتی در حال پژوهش هستند، چندین کتاب و جزوه باید اطراف آنها باشد.
جملهای دارم که البته کمی درد هم دارد، اینکه پژوهشگری که خانوادهاش از او راضی باشند، پژوهشگر نیست. این ذات پژوهش است. همسر آقای زرینکوب میگفت که بعضی وقتها که آقای زرینکوب پژوهش داشت، من تا دو روز او را نمیدیدم. پژوهشگر همین مدلی است. گاهی اوقات مدتها فکر میکنم تا یک خط مینویسم. گاهی در خواب چیزهایی میبینم و همانها را به محض اینکه صبح بیدار میشوم مینویسم.
بعد از مصاحبه استخدام شدم. سال 79 بود. اول بهعنوان کارشناس تاریخ شفاهی مشغول شدم و بعد از آن، یک سال طول نکشید که مدیر بخش تاریخ شفاهی شدم
سرنوشت دست دکتر را میگیرد و اتفاقات بسیاری برایش رقم میزند تا او را میرساند به اتفاق عجیب استخدام در آستان مبارک امام مهربانیها. یک ماه پیش از استخدام برای کتاب خواندن به کتابخانه حرم میآید و با خودش میگوید میشود یک روزی من هم کارمند اینجا شوم. یک ماه بعد، آگهی استخدام را میبیند.
خودش تعریف میکند: این آغاز کار پژوهشیام در زمینه تاریخ شفاهی بود. انگار خدا داشت هدیهای به من میداد. داشت برایم تعبیر میشد که چرا من عشق تاریخ، باید در آن مقطع از زمان در رشته عربی پذیرفته میشدم؛ آن هم در آن شهر. آستان مبارک برای استخدام لیسانس عربی میخواستند و فوق لیسانس تاریخ.
بعد از مصاحبه استخدام شدم. سال 79 بود. اول بهعنوان کارشناس تاریخ شفاهی مشغول شدم و بعد از آن، یک سال طول نکشید که مدیر بخش تاریخ شفاهی شدم. پازلهای سرنوشت تاریخیام از همان جا در کنار هم جور شده بود.
خاطره روز اول بعد از استخدام دکتر حسنآبادی شنیدنی است؛«روز اولی که آمدم، قبل از ورود به مرکز اسناد رو به حضرت کردم و تشکر کردم که این قدر زود خواستهام برآورده شده و یک چیز دیگری از او خواستم که گرفتم. رو به حضرت کردم و گفتم ذرهای از دانش خودت را به من بده و کاری کن که من راهم باز شود.
بعد آمدم کتابخانه و آن راهی که خواسته بودم خیلی زود برایم محقق شد. بنده اعتقاد دارم در اثر همان خواسته است که در حوزهای مانند تاریخ شفاهی کار کردهام که کمتر کار شده است. چند سال پیش کاری در حوزه اسناد انجام دادم که در نوع خودش عالی بود.
چند وقت است که تاریخ محلیای را شروع کردهام که اگر تا دو سال آینده به اتمام برسد در نوع خودش بینظیر است. یکی از دلایلی که از این دستگاه نرفتهام همین است. خیلیها به من میگفتند چرا دانشگاه نرفتهای و استاد نشدهای؟ میگویند آن کار پول بیشتری دارد و بی دردسرتر است اما من دلایل قویای داشتم که در این دستگاه ماندم.»
حرفهایش را با گفتن از مهربانیها و همراهیهای همسرش ادامه میدهد؛«یادم هست زمانی بود که خانمم خیلی ناراحت بود. حق هم داشت. سالها با پژوهشگر زندگی کردن اصلا کار راحتی نیست. از همان بدو ازدواج خیلی همراهم بود. ما مثل خیلی از افراد نیستیم. پای تلویزیون نیستیم و خیلی در بین خانواده حضور نداریم.
من چیزی که خواسته بودم را گرفته بودم. نفر اول دکترا بودم و اولین کسی بودم که درباره تاریخ محلی کار کرده بودم
وقتی به خانه میروم یک ساعت شاید با خانوادهام باشم و بعد میروم سراغ کارهای خودم . خیلی با بچهها وقت نمیگذارم و فشار زیادی روی همسرم است. یادم هست یکبار وقتی دکترا گرفته بودم، خیلی خانمم مصر بود که استاد دانشگاه شوم، همسرم خانم مریم وثوقزاده، لیسانس جامعهشناسی دارد ودر راه پیشرفتم خیلی فداکاری کرده است.
یک روز خیلی اصرار کرد و من ناراحت شدم و در دلم گفتم شاید حق با اوست، اما من به این دستگاه تعهد اخلاقی داشته و دارم. من از امام رضا(ع) چیزی گرفته بودم و قولی داده بودم. شب خوابی دیدم که برای من نشانهای از سوی حضرت بودنصف شب وقت اذان بیدار شدم. به خانمم گفتم این خواب را دیدهام. آن خواب در دوران کاریام خیلی تأثیر داشت. من چیزی که خواسته بودم را گرفته بودم. نفر اول دکترا بودم و اولین کسی بودم که درباره تاریخ محلی کار کرده بودم. من هر چه که دارم از موهبت امام مهربانیهاست.
محله تعریف دارد. هویت فرد از خانه شکل میگیرد. هویت انسان تابعی است از خانه، محل و سرزمین. اینها هیچ کدام از هم جدا نیستند. هر سرزمینی هویت خود را از محله میگیرد و هر محلهای هویتش را از خانه میگیرد. به هر نسبتی که هر کدام قوی باشند، هویت دیگری قویتر خواهد بود.
وقتی از هویت و تاریخ محلی یاد میکنیم تابع یک ساختار جغرافیایی مشخص است. در دنیا میگویند چطور هویت خانه را قویتر کنیم. در کشوری مانند انگلستان یا آمریکا بر مؤلفههای هویتی خود تأکید میکنند و جاهایی که بعد تاریخی دارند برای آنها خیلی مهم است. مثلا آرشیوهایی از محلات درست میکنند. تمام محلات قدیمی آرشیو دارد. این آرشیوها در اختیار جوامع محلی است و جزئیات بسیاری در آنها دیده شده است.
من در مرکز اسناد آستان قدس حوزه تاریخ شفاهی را راهاندازی کردم که اکنون بیش از 22 هزار ساعت مصاحبه دارد که از این آرشیو 14هزار ساعت مربوط به خود مشهد است و بقیه مربوط به خراسان است. مشهد، بزرگترین آرشیوتاریخ شفاهی ایران را دارد. مشهد در ایران یک برند است از این لحاظ و این قضیه را مدیون آستان قدس است. شما نمیتوانید برای شهر اصفهان یا تهران، هزار ساعت مصاحبه تاریخ شفاهی خاص خودشان پیدا کنید.
مشهد شهر هویتهای متراکم و در مسیر هویتهاست، چون در مسیر تجاری کشور تا هند است، مسیر اقوام و گروههاست و برای همین همه هویتها در آن هست. در این ساختار، مشهد کلانشهر است، کلانشهر هویتهاست و قابلیت تأثیر گذاری زیادی دارد. یزد و اصفهان مانند مشهد نیستند و هویت متمرکز دارند.
اکنون اینطور نیست، چون ارتباطات اجتماعی کم شده است به همین دلیل است که ارتباطات مجازی زیاد شده است.هویتها جهانی شدهاند. میگویند دهکده مجازی. این خیلی خوب است، اما در دنیا با تمام اینها هویت خودشان را حفظ میکنند با پر رنگ کردن مناسبتهای مذهبی و محلی، مثل بازیها، سنتهای محلی و لهجه یا نگهداری خانههای قدیمی در محلهها.
معتقدند هر محلهای که ساخته شده باشد برای آینده است. در دنیا روزهای ملی و روزهای محلی تعریف میکنند. برای شهر روز تعریف میکنند و در دل آن روز، باز هفته و روز محله تعریف میکنند و مردم را به بهانههای مختلف دور هم جمع میکنند. ما این شانس را داریم که مناسبتهای تعریفشده داریم که خیلی تأثیر دارد و خیلی میتواند کارایی داشته باشد.
10 سال است که با شهرآرامحله ارتباط دارم و از همان اوایل که در مرکز اسناد بودم ارتباط مستقیم هم داشتم. من از منتقدان عنوان روزنامه شهرآرا بودم.با کلمه شهرآرا برای روزنامه مخالف بودم. همان اوایل روزنامهشدنش جلسهای با مدیرمسئول داشتم.
به ایشان گفتم همه جای دنیا وقتی روزنامهای محلی ایجاد میشود، نام آن شهر را بر روی آن میگذارند اما ما این کار را نکردیم. میتوانست نامش روزنامه مردم مشهد باشد. نمیشود رویکرد محلی داشت و حرف جهانی زد، بلکه باید رویکرد جهانی داشت، ولی حرف محلی زد.
چیزی که در ذهن من است، این است که 10سال کارهای هویتی کردن در مشهد حتما تأثیر خودش را داشته است. من به همکارانتان هم گفته بودم از گزارشها، اسناد و عکسها یک نسخه نگه دارید. اگر نمیتوانید که معمولا شهرداری این کار برایش سخت است، یک نسخه از هر شماره به ما بدهید که آرشیو کنیم.
خیلی از گزارشهایتان حرف مردم است. این را به یاد داشته باشید که مردم در هر شرایطی و با هر تفکری درباره گذشته خود حس خوبی دارند و به آن تعلق خاطر دارند. اگر نسل امروز تعلق خاطر ندارد، برای این است که در شهر گردش نمیکند. چیزی را نمیبیند که تعلق خاطر پیدا بکند. ما چیزی از هویت شهر را به او نشان ندادهایم