«در عهد جهان داری احمد شه قاجار/ شد واقعه کرب و بلا تازه دگر بار/ افسوس که در توس ز توپ ستم روس/ شد منهدم الرکن حریم شه احرار». این ابیات که شاعر آن، محمد حسن ادیب هروی است، به واقعه به توپ بستن حرم در زمانه آخرین تاج دار قاجار اشاره می کند؛ رخدادی که به عاشورای ثانی معروف است و مشهدی ها تا سال ها پس از آن در سالروز این واقعه، عزای عمومی می گرفتند و مثل روزهای تاسوعا و عاشورا بازارها را می بستند و در و دیوار شهر را سیاهی می کشیدند.
این اتفاق در کنار آشوب ها، بدبختی ها، نابسامانی اقتصادی و بسیاری مسائل دیگر سبب روی گردانی و بیزاری مردمی از قجرها شد و به رضا میرپنج این فرصت را داد تا از آب گل آلود رودخانه پر تلاطم ایران آن روزگار، ماهی سلطنت تور کند؛ فرصتی که با کودتای 3 اسفند 1299 ایجاد شد.
ماجرا از این قرار است که خراسان در سال های پایانی حکومت قاجارها یکی از نابسامان ترین ایالت های ایران است و بخش اعظم این نابسامانی ها ریشه در حضور والیان ناکاربلد و ظالم دارد. گرانی اجناس، قحطی و رسیدن قیمت یک خروار گندم در سال 1295 خورشیدی به 120 تومان در کنار شیوع وبا، حصبه، دیفتری و حمله ملخ تنها قسمتی از روزگار سیاهی است که تاریخ خراسان در این دوران تجربه می کند.
همین است که وقتی رضامیرپنج دست به کودتا می زند و تصمیم به برقراری جمهوری می گیرد، ولی ناگهان تاج بر سر می گذارد و خودش را شاه ایران اعلام می کند، موافقان و مخالفانی بسیار دارد.
موافقانش در باغ سبز وعده داده شده را می دیدند و مخالفان بصیرش، حاکمیت اجنبی را. با این همه، تاریخ آن زمانه نشان داد ایران به سان فرزندی یتیم بودکه هربار از یک ناپدری به ناپدری بعدی می رسید؛ حالا می خواهد قجر باشد یا پهلوی.
این نکته را موافقان چندی بعد در می یابند، وقتی او نیز مانند همه تاج داران گذشته در یکی از نخستین اقدامات اصلاحی خود، آن هم پیش از تاج گذاری رسمی، یک ظالم خون ریز را با عنوان والی راهی مرزهای خراسان می کند تا نماینده شاه باشد در ارض اقدس.
محمدخان امیرعلایی در کنار جمعی از بزرگان مشهد-طرق/1304
تاریخ والیان مشهد، تاریخ مردان ظالم و خون ریز است. این فهرست که در سیاهه خود، نام هایی مانند رکن الدوله و آصف الدوله شاهسون را جای داده بوده است، این بار قرعه فال را به نام سرتیپ جان محمد امیرعلایی می خواند.
او که در کودتای 1299 رضاخان در زمره افسران زیر دست میرپنج بود و آجودان احمدشاه، پس از خلع رسمی قاجارها در اسفند 1303 خورشیدی به فرماندهی لشکر شرق منصوب می شود و پس از آن هم با سمت شهردار، امور بلدیه را به دست می گیرد و به دلیل ظلم و ستم بی مانندش به «فرعون خراسان» معروف می شود.
جان محمد در طول سال های حضور خود در مشهد که قریب به دو سال طول می کشد، قدرتمندترین فرد در سراسر خراسان است. مأموران او در بلدیه، آستانقدس و ادارات دولتی دست به اخاذی و رشوه گیری می زنند و اسباب آزار مردم می شوند. بعضی از این مأموران دست نشانده که از اقوام و نزدیکان او محسوب می شدند، هر روز در پایان وقت کاری در دفتر او جمع می شدند، غنایم به دست آمده را بین خود قسمت می کردند.
این رفتارها بدون واکنشی از سوی رضا خان رخ می داده است، به طوری که مشهدی ها معتقد بودند او با دستور شاه آمده است تا دمار از روزگار خراسانی ها درآورد.
ناگفته نماند که این ظلم در خاندان او موروثی بوده است؛ زیرا پدرش، احمد قاجار دولو، هم پیش از این، در روزگاری که حاکم تهران بوده، در پی گرانی قند، تجار را در بازار به فلک می بندد و بهانه های شروع جنبش مشروطه را فراهم می کند. عین همین عمل را او در بازار مشهد انجام می دهد.
روایت است که هم زمان با شهردار شدن او، قیمت نان از 24 شاهی به 30 شاهی افزایش پیدا می کند. جان محمد علت این افزایش قیمت را احتکار نان توسط نانواها اعلام می کند و هشت نفر از آنان را در ملأ عام به سختی کتک می زند. او در این روز فریاد می زده: «شما می دانید شمشیری در خانه من است. اگر قیمت نان را بالا ببرید، با همان شمشیر، شکم زن و بچه هایتان را پاره می کنم.»
این حرف او ریشه در شایعه ای داشته که گویا پدربزرگش در گذشته آن را بر سر زبان ها انداخته بود و ادعا می کرد که شمشیر شمر در خانه آنان است. پس از این واقعه، این داستان دوباره بر زبان مشهدی ها می افتد و عوام بیچاره باور می کنند که خاندان او یعنی علاءالدوله ها وارث شمشیر شمر هستند.
قتل سردار معزز بجنوردى که به گمان حمایت از احمدشاه قاجار رخ داد، یکی دیگر از نقطه های سیاه پرونده جان محمد است. تاریخ نگاران نوشته اند در زمانه ای که حرف خلع قاجارها حدیث عام می شود، سردار معزز که از طایفه کُردهاى شادلو بوده و منصب حاکمی و سرحدداری بجنورد را به دست داشته است، نامه اى (بعدها مشخص می شود جعلى بوده است) براى احمدشاه می فرستد مبنی بر اینکه اگر اجازه دهد، حاضر است علیه سردار سپه وارد عمل شود؛ این نامه به دست طرفداران رضامیرپنج می افتد و همین موضوع گزکی می شود تا جان محمدخان، حکم مرگ او را امضا کند.
فرعون خراسان، سردار معزز و چند تن از برادران، داماد و نزدیکان او را به مشهد فرا می خواند و بر دار می کشد. در روز اجرای حکم قرار بوده چهار نفر اعدام شوند اما جان محمد قرعه کشی می کند و طناب شقاوتش را بر گردن سه تن بی گناه دیگر از خاندان شادلو نیز می اندازد و هفت نفر را نفس می برد، در حالی که بچه های آنان را به صف کرده و حکم می کند که صحنه مرگ پدران خود را با چشم باز ببینند.
کار اما به اینجا ختم نمی شود و او در همین روز سر 10نفر از مشایخ محل و ۶۵نفر از رؤسای ترکمن ها در بجنورد و مشهد را هم بالای دار می برد. ملک الشعراى بهار در توصیف این قتل عام می نویسد: « با فوجش وارد ترکمن صحرا شد و به هر روستایى رسید، جوانان روستا را از پیران جدا کرد و حکم به قتل آن ها داد.»
اعدام سردار معزز بجنوردی و همراهانش/ 1304
محمود فرخ خراسانی هم در ابیاتی این ظلم سر به فلک گذاشته را این طور توصیف می کند: « شها چه دیده ای از جان محمد غدار/ که یک سَریرتِ نیکویش از سرایر نیست/ چرا خراسان بخشیده ای به او که سزا/ چنین عطا به چنان دیوخوی جایز نیست/ در این دو سال بر این مرز رفت از بیداد/ فجایعی که از آن در سِیَر ، نظایر نیست/ وگر دو سال دگر بگذرد بر این هنجار/ همه خراسان جز یک زمین بایر نیست.»
در همین دوران، علی اکبر گلشن آزاد، مدیر روزنامه «آزادی»، نیز در نقد عملکرد جان محمد گزارشی منتشر کرده است و نسخه آن را به دربار می رساند. پس از چاپ این انتقاد نامه، جان محمد، گلشن آزاد را به قریه ای در کلات نادر تبعید می کند.
می گویند رضا خان در ابتدای کار برای اینکه چهره ای مردمی از خود به نمایش بگذارد، در بیانیه ای از مردم می خواهد هرگاه از سوی مأموری ضرر یا رنجی به آنان رسید، این موضوع را به وسیله تلگراف به او اطلاع دهند. وقتی ظلم جان محمد به نقطه جوش می رسد، مقام داران و عوام بسیاری در تلگراف هایی به تهران، به شخص اول مملکت عارض می شوند و عِرض مأمور قاضی را به قاضی باز می گویند اما شاه با توجه به نزدیک شدن به روزهای تاج گذاری اش، مؤاخذه نوچه حکومتی اش را که حالا برای خودش قدرت زیادی دست و پا کرده بوده است، به صلاح نمی بیند و تصمیم به سکوت می گیرد.
می گویند در روز تاج گذاری شاه که اردیبهشت 1305 بوده است، جان محمد خان هم خودش را به تهران می رساند، آن هم با ماشینی پر از کیسه های پول، آن چنان که پس از عزیمت او، بازار مشهد با کاهش جدی پول کاغذی و مسکوکات روبه رو می شود. در گزارشی نیز که بعدها یکی از مقام های بلند پایه انگلیسی منتشر می کند، میزان وجه نقدی که جان محمد خان در این سفر با خود برده، 200هزار تومان بیان شده است.
رضا خان در مسجد گوهرشاد/ 1305
پس از بازگشت جان محمد، حدود 40 تن از نظامیان پادگان مشهد در اعتراض به عقب افتادن چند ماهه حقوقشان در صحن حرم مطهر رضوی متحصن می شوند و چندی بعد، لهاک خان باوند، معروف به «سالار جنگ» که یکی از این نظامیان معترض بوده است، شورشی را طراحی می کند که اگر چه شکست می خورد، سبب می شود عملکرد جان محمد که پس از قتل سردار معزز و بالا کشیدن اموال او به ثروت بی حساب دست پیدا کرده بود، زیر سؤال برود و رضا خان از وجودش احساس خطر کند.
همین موضوع، او را تنها سه ماه پس از تاج گذاری اش یعنی در مرداد 1305، برای رسیدگی امور به مشهد می کشاند. اسماعیل رزم آسا می نویسد: «پس از رسیدن خبر آمدن رضاشاه، جنب و جوش غریبی در همه جا به ویژه در سربازخانه ها و فوج های سوار و پیاده لشکر شرق دیده می شد. به نظامی ها لباس داده بودند، درها، دیوارها، سقف ها، فرش ها، تختخواب ها و حتی سوراخ راه آب ها را تعمیر و مرمت و پاکیزه می کردند.
هیچ کس نمی دانست چه خبر است، ولی بعد از دوسه روز در گوشه وکنار پچ پچ هایی مبنی بر آمدن شاه شنیده می شود. انقلاب سرد و بی حرکتی مشهد را فراگرفته بود. مردم آهسته حرف می زدند و آهسته راه می رفتند. میدان ارگ که گردشگاه رسمی بود و عصرها شلوغ می شد، در این چند روز از جمعیت خالی بود.»
جان محمد که خبر عزیمت شاه را می شنود، همراه با 180هزار تومان وجه نقد و سه تخته قالی اعلا برای استقبال راهی شاهرود می شود اما رضا قلدر، او را از فرماندهی لشکر شرق عزل می کند. او همچنین وقتی به مشهد می رسد، نخست در خانه «کوزه کنانی» که امروز بزرگ ترین خانه تاریخی مشهد محسوب به شمار می رود، مستقر می شود، به زیارت حرم مطهر می رود، سپس نه از سر دلسوزی برای مردم خراسان که تنها به واسطه درخطر دیدن تاج و تخت خودش در دادگاهی با حضور نظامیان دستور می دهد درجات نظامی جان محمد را از دوش او بردارند.
او در حالی که با صدای بلند فحش می داده است، با اشاره به شمشیری که بر کمر جان محمد بسته بوده، فریاد می زند: «این نشان شرف را از کمر این بی شرف باز کنید.»
سرهنگ خواجوی نامی، حسب امر شاه پیش می رود اما هنوز به دوقدمی فرمانده لشکر نرسیده بود که خود جان محمد سردوشی هایش را می کند و پیش پای شاه می اندازد. جان محمدخان و چندتن از همکارانش را تحت الحفظ به تهران می برند و همه دارایی اش نیز به نفع شاه ضبط می شود.
گویا جان محمد مدتی بعد آزاد می شود و به صورت بی نام ونشان در تهران به زندگی خود ادامه می دهد، با این شرط که هرگز حق خروج از خانه را ندارد.
روزنامه «اطلاعات» در 26مرداد 1305 می نویسد: «اعلی حضرت همایونی پس از ورود به مشهد به زیارت آستانه رضوی تشرف حاصل نموده و بلافاصله مشغول تحقیقات مقدماتی راجع به تظلمات نسبت به جان محمدخان می شوند و چون تمام شکایات را دارای منبع صحیح می بینند در ارگ ایالتی امر به خلع جان محمد خان از درجات نظامی صادر و در مقابل صف حکم مزبور خوانده شده، درجات از او کنده می شود و حسب الاامر توقیف می گردد.
پس از این اقدام بلافاصله بر حسب امر اعلی حضرت، کمیسیونی برای محاکمه مقدماتی جان محمد خان و رسیدگی به تظلمات و عرایض اهالی تشکیل می شود. این اقدام به قدری مورد توجه اهالی خراسان واقع می شود که در همه جا مجالس سرور منعقد و بی نهایت خوشوقت می شوند.»
اسماعیل رزم آسا، پژوهشگر مطبوعات ایران، از زبان دکتر سیدحسین غفوری، که گویا همسایه امیرعلایی در این دوران بوده است، چنین نقل می کند: با او معاشرتی داشتم و یک روز به اتفاق با هم به سرپل تجریش رفتیم. در آنجا به طور اتفاقی مهین خانم شادلو، دختر سردار معزز، را دیدم.
او وقتی فهمید کسی که همراه من است، جان محمد امیرعلایی است، بی هوش شد و به زحمت او را به هوش آوردیم. مهین خانم برایم تعریف کرد که «روز اعدام پدر و عموهایم، جان محمد برای زهرچشم گرفتن، همه اعضای خانواده حتی ما بچه ها را وادار کرد بالای پشت بام برویم و لحظه مرگ عزیزانمان را تماشا کنیم تا برای همیشه این صحنه در خاطرمان بماند.»
چند روز بعد از این اتفاق، دختر جان محمد که برای آرایش ناخنش به پیرایشگاه رفته بود، به سبب ورود میکروبی در زیر ناخنش، بیمار می شود و بعد از چند روز هم فوت می کند. مدتی بعد هم پسرش، که خلبان نیروی هوایی بود، در پی سقوط هواپیمایش کشته می شود. این دو حادثه جان محمد قصی القلب را تا پایان عمر (1330) خانه نشین کرد.
می گویند در شهریور1320 جمعی از مطبوعات و نمایندگان مجلس، خواستار محاکمه او می شوند، اما او از اجرای حکم نجات یافت و 10سال بعد بر اثر سکته قلبی در خانه اش فوت کرد.