کد خبر: ۲۳۵۶
۲۷ دی ۱۴۰۰ - ۰۰:۰۰

کارآفرینی به سبک لیلا خانم

لیلا دهقانی همان کسی است که نگذاشت همسرش پس از ورشکستگی کمر خم کند و در کارگاه خیاطی‌اش را برای همیشه ببندد. به پیشنهاد او تمام ابزار و وسایل را به خانه کوچکشان آوردند و خانه را تبدیل به کارگاه کردند. بچه‌ها هم کنار پدر و مادرشان بودند و یک گروه قوی تشکیل دادند. چند ماه سخت را پشت سر گذاشتند تا پس از ساعت‌ها بی‌وقفه کار کردن و شب‌بیداری کشیدن حسابشان را با طلبکارها صاف کردند، بعد هم در همین خانه کارشان را ادامه دادند. علاوه بر این، حالا برای خانم‌های محله هم اشتغال‌زایی کرده‌اند و 18نفر به واسطه لیلا خانم مشغول به کار خیاطی شده‌اند.

این چهاردیواری کوچک شباهتی به خانه ندارد و زیر تپه‌ای از پارچه‌های رنگارنگ غرق شده است. لیلا خانم اما این فضای کوچک را خانه گرم و صمیمی خانواده چهار نفره‌شان می‌داند. خانه‌ای که ساعت‌ها در آن در کنار یکدیگر مشغول به‌کار می‌شوند. خودش مسئول برنامه‌ریزی و دوخت و دوز است. سیدرضا علوی، همسر لیلا خانم، برش‌کار و بازاریاب کارگاه است.

حورا دختر سیزده ساله خانواده وظیفه بسته‌بندی و الگوکشی را برعهده دارد و سید جواد 21ساله هم کنار پدر پارچه‌ها را برش می‌زند. به نظر می‌رسد که لیلا دهقانی، مادر خانواده، پیونددهنده این گروه منسجم باشد، پایه و ستون اصلی خانه و خانواده و کارگاه!

او همان کسی بود که نگذاشت همسرش پس از ورشکستگی کمر خم کند و در کارگاه خیاطی‌اش را برای همیشه ببندد. به پیشنهاد او تمام ابزار و وسایل را به خانه کوچکشان آوردند و اینجا را تبدیل به کارگاه کردند.

بچه‌ها هم کنار پدر و مادرشان بودند و یک گروه قوی تشکیل دادند. چند ماه سخت را پشت سر گذاشتند تا پس از ساعت‌ها بی‌وقفه کار کردن و شب‌بیداری کشیدن حسابشان را با طلبکارها صاف کردند، بعد هم در همین خانه کارشان را ادامه دادند. علاوه بر این، حالا برای خانم‌های محله هم اشتغال‌زایی کرده‌اند و 18نفر به واسطه لیلا خانم مشغول به کار خیاطی شده‌اند.

حالا تمام آرزوی لیلا خانم این است که بتوانند به عنوان یک خانواده کارآفرین وام دریافت کنند، حمایت شوند و کارگاه دیگری برای خودشان دست و پا کنند تا سر و سامانی به زندگی شلوغ‌پلوغشان بدهند و با این هنر، سر سفره تعداد بیشتری از هم‌محلی‌ها نان بیاورند و چرخ زندگی‌شان را بچرخانند.

به خانه آن‌ها در کوچه‌پس‌کوچه‌های خیابان شهید غلامی در محله شهید معقول آمده‌ایم تا با این بانوی هنرمند و خلاق گفت و گو کنیم.

 

دلم می‌خواست کیف خودم را داشته باشم

میز بزرگ سرتاسری برشکاری تمام فضای خانه را پر کرده است. پارچه‌ها و لباس‌ها تپه تپه در جای جای خانه دیده می‌شوند. تنها اتاق خانه پر از طاقه‌ها و لباس‌های روی هم چیده شده است. لیلا خانم می‌خندد و می‌گوید: خانه‌مان کوچک اما دلمان بزرگ است.

علاقه او به خیاطی ریشه در گذشته‌های دور دارد. تا چشم باز کرده چرخ خیاطی مادر را گوشه خانه دیده و کار با آن را یاد گرفته است. اولین وسیله‌ای که برای خودش دوخته هم یک کوله پارچه‌ای برای مدرسه بوده است.

آقا سید رضا از ناحیه پا دچار معلولیت است اما به گفته لیلا خانم می‌تواند با دست‌هایش جادو کند و هر چیزی که فکرش را بکنید بدوزد

تعریف می‌کند: یک خانواده پرجمعیت بودیم که به‌سختی نان شبمان را درمی‌آوردیم. با خواهر و برادر‌ها کیف‌های مدرسه را به‌طور اشتراکی استفاده می‌کردیم اما من دلم می‌خواست کیف خودم را داشته باشم. همین هم شد که کلاس چهارم دبستان با اضافه پارچه‌هایی که در خانه بود برای خودم یک کیف پارچه‌ای دوختم.


همه چیز از اتاق کوچک سه در چهار شروع شد

سیدرضا علوی همسایه دیوار به دیوار خانه آن‌ها بوده است. خیاط جوان محله تا از لیلا خانم خواستگاری می‌کند جواب بله را می‌شنود چراکه خیاط بودنش کافی بوده برای اینکه لیلا شیفته او شود. آقا سید رضا از ناحیه پا دچار معلولیت است اما به گفته لیلا خانم می‌تواند با دست‌هایش جادو کند و هر چیزی که فکرش را بکنید بدوزد.

آن‌ها سال 1379 ازدواج و در اتاقی جمع و جور در کنار خانواده آقا رضا زندگی مشترکشان را شروع می‌کنند. می‌گوید: محل زندگی ما یک اتاق سه در چهار بود.

سه در چهار به معنای واقعی! یک سانتی متر اضافه‌تر نداشت. سید رضا یک گوشه اتاق پشت چرخ می‌نشست و صبح تا شب کار می‌کرد. من هم صبح تا شب به دست‌های او نگاه می‌کردم تا چم و خم کار خیاطی دستم بیاید. آن‌قدر از او می‌پرسیدم که سرسام می‌گرفت!


رویِ سخت زندگی

با کار و تلاش آقارضا و کمک خانواده‌اش آن‌ها می‌توانند یک پایه چرخ دیگر و چند طاقه پارچه بخرند تا لیلا خانم هم کار خیاطی را شروع کند. کم کم ابزار کارشان را هم تکمیل می‌کنند و گوشه پذیرایی خانه را هم به کارگاهشان اضافه می‌کنند. بعد با وامی 200هزار تومانی می‌توانند کارگاهی کوچک را اجاره کنند.

کارگاهشان روز به روز بزرگ‌تر می‌شود و تعداد نیرو‌ها هم بیشتر. کم کم لیلا خانم به امور این کارگاه‌ها ورود می‌کند و رشته کار را به دست می‌گیرد.

همه چیز خوب پیش می‌رفته است تا اینکه زندگی روی سختش را هم به آن‌ها نشان می‌دهد. همراه با شدت گرفتن تورم در سال 92 آقای علوی ورشکست می‌کند. مجبور می‌شود کارگاه اصلی را تعطیل کند و پول رهن را به طلبکارها بدهد. آقای علوی قصد داشته تمام ابزار و وسایلشان را بفروشد تا بتوانند حسابشان را تمام و کمال با طلبکار‌ها صاف کنند.


فرزندانم پا به پای ما کار می‌کنند

بعد از این لیلاخانم پیشنهاد دیگری می‌دهد. اینکه خانه کوچکشان را تبدیل به کارگاه کنند، از طلبکار‌ها زمان بخرند و حسابشان را صاف کنند. از آن روز به بعد زندگی آن‌ها دچار تغییرات اساسی می‌شود. او از آن روزهای سخت می‌گوید: صبح تا شب کار می‌کردیم. فرصت نان خریدن هم نداشتیم. سپیده نزده پشت میز برش کاری می‌نشستم و دیروقت شب از کار دست می‌کشیدم.

گاهی که همسرم از کار خسته می‌شد و توی اتاق لای طاقه‌های پارچه و لباس‌ها از خستگی بیهوش می‌شد، روی شیشه مشبک بالای در، روزنامه می‌چسباندم تا نور اذیتش نکند و خودم هم دست از کار نکشم.

حورا و سید جواد هم کمک حال ما بودند. از مدرسه می‌آمدند و پا به پای ما کار می‌کردند. خلاصه در عرض چند ماه توانستیم بدهی‌مان را بپردازیم. چیزی که حتی فکرش را هم نمی‌کردیم و بدون لطف و کمک خدا امکان‌پذیر نبود.

 

عروسک‌های پارچه‌ای؛ کاردستی‌های حورا

چهار سال است که خانه آن‌ها تبدیل به محل کارشان شده است. حورا و سید جواد هم توی این چهار سال کنار پدر و مادر درگیر کار شده‌اند. تمام سهم حورا از این خانه شلوغ‌پلوغ حالا چند وجب فضا پشت میز برش‌کاری است. آنجا هم درس می‌خواند هم کار می‌کند و آخر شب هم خسته و کوفته همان گوشه به خواب می‌رود.

عروسک‌های پارچه‌ای کوچکی هم کنار میز او چیده شده‌اند که همگی کار دست خودش هستند. هر زمان که بین درس و کار و زندگی شلوغ‌پلوغش فرصتی خالی پیدا کند، بی‌آنکه چیزی به پدر و مادرش بگوید، با اضافه پارچه‌ها برای خودش عروسک می‌دوزد.

لیلا خانم تعریف می‌کند که حورا از همان زمان کودکی به ساختن و دوختن دست سازه‌های کوچک علاقه داشت است. حالا روی در و دیوار خانه پر از کاردستی‌های حوراست.


هدیه‌های کوچک حورا

لیلا خانم یک تکه پارچه کوچک را از روی در یخچال برمی‌دارد و نشانم می‌دهد. روی آن با نخ رنگی یک جمله دوخته شده است: مامان دوستت دارم. این را حورا سال‌ها پیش برای مادرش دوخته و به او هدیه داده است. لیلا خانم حالا همین هدیه‌های کوچک حورا را باارزش‌ترین هدیه‌هایی می‌داند که در طول عمرش گرفته است.

می‌گوید: راضی‌ام به رضای خدا. همین چند وجب جا هم برایم کافی است. تنها نگرانی من حورا و سیدرضا هستند. آرزوهایشان بزرگ است و توی این خانه کوچک جا نمی‌شود.

کاش می‌توانستیم کارگاهی داشته باشیم جدا از این خانه. یا یک اتاق طبقه بالا داشتیم تا بچه‌ها حداقل فضایی برای درس و زندگی خودشان داشتند. توی این سال‌ها کلی دوندگی کرده‌ام. بار‌ها به شهرداری منطقه و اداره کار و خیلی جاهای دیگر سر زده‌ام. شعارشان این است که از کارآفرین‌ها حمایت می‌کنند اما ما کوچک‌ترین حمایتی ندیده‌ایم.


اشتغال‌زایی برای بانوان محله

لیلا خانم این مدت توانسته 18نفر از اهالی این محله را هم به سر کار بیاورد. بیشترشان خانم‌های سرپرست خانوار هستند. پیش از شیوع کرونا چهار نفر از خانم‌های محله به این خانه می‌آمدند. لیلا خانم دست آن‌ها را گرفته بود و کنار خودشان مشغول به کار کرده بود.

اما دو کارگاه کوچک در نزدیکی خانه هم دارند که 18نفر از خانم‌های محله در این کارگاه‌ها مشغول به کار هستند. درباره نحوه ارتباط‌گیری‌اش با این خانم‌ها می‌پرسم و او پاسخ می‌دهد: عضو بسیج و رابط بهداشت محله بودم. همین موضوع باعث شده بود که از همان گذشته دوستان زیادی پیدا کنم و خانم‌های محله را بشناسم.

بازاریابی هم برعهده آقا سیدرضا و سید جواد است. آن‌ها حالا بازار را مثل کف دستشان می‌شناسند و با فروشنده‌های مختلف ارتباط گرفته و سفارش‌های مختلف را از آن‌ها تحویل می‌گیرند

خیلی از آن‌ها سرپرست خانوار بودند و نان‌آور خانواده. متر و معیارم برای انتخاب نیرو‌ها هم همین بود. اینکه افرادی را سر کار بیاورم که بیشترین نیاز را به این‌کار داشته باشند. حالا هم رابطه ما بیشتر دوستانه است. اگر گیر و گرفتاری در کارشان داشته باشند اول با من در میان می‌گذارند و من هم هر کاری از دستم بربیاید انجام می‌دهم.

اگر بیماری در خانه داشته باشند، فرزند کوچکی داشته باشند و... هر موقع از روز که بخواهند می‌توانند به خانه بروند و کارشان را انجام بدهند.


برای دوخت و دوز فضا نداریم

تا به این جای گفت و گو تا حدودی از چم و خم کارشان سر در آورده‌ام اما لیلا خانم شروع می‌کند و مرحله به مرحله از جزئیات کارشان برایم تعریف می‌کند. می‌گوید که طی این سال‌ها بازار فروششان را پیدا کرده‌اند و حالا تمام فروشنده‌های بازار 17شهریور آن‌ها را می‌شناسند و به آن‌ها سفارش می‌دهند.

اولین مرحله سفارش کار است. زمستان‌ها پالتو، لباس گرم، ژاکت و تابستان‌ها شلوار، تاپ و... هر نوع مدل و لباسی را می‌دوزند به‌جز لباس‌هایی که نیاز به فضای زیاد داشته باشند.

می‌گوید: فضای کافی برای دوخت بعضی لباس‌ها را نداریم. مثلا نمی‌توانیم کاپشن بدوزیم. طاقه‌های پارچه بزرگ‌تر است و تعداد پارچه‌ها هم بیشتر. آستری، لایکو و پارچه می‌خواهد و فضای زیادی را اشغال می‌کند. فضایی که ما اینجا نداریم.


خودمان را مدیون نمی‌کنیم

طاقه‌ها را از فروشنده‌ها تحویل می‌گیرند و توی تنها اتاق خانه می‌گذارند. بعد پارچه‌ها را روی میزهای چوبی برش پهن می‌کنند. میزهایی که تمام فضای خانه را اشغال کرده است.

آقای علوی شب پارچه‌ها را روی میزها پهن می‌کند تا به اصطلاح یک شب تا صبح خواب داشته باشند. می‌گوید: مجبوریم شب را در کمترین فضا تا صبح سر کنیم اما خودمان را مدیون مشتری نمی‌کنیم. پارچه باید چند ساعت خواب داشته باشد تا خودش را جمع کند و بعد در مراحل بعدی لباس مورد نظر دوخت تمیزتری داشته باشد.

مرحله بعد الگوکشی است که لیلا خانم و حورا آن را انجام می‌دهند. برش‌کاری هم برعهده پدر و پسر این خانواده است. بعد پارچه‌ها را بسته‌بندی می‌کنند و لیلا خانم آن‌ها را به دست خیاطان محله می‌سپارد. اما همه چیز به همین جا ختم نمی‌شود.

او تعریف می‌کند: هر مدل و لباسی دوخت خاص خودش را دارد. هر بار خودم پارچه‌ها را به کارگاه‌های محلی می‌برم تا توضیحات لازم درباره دوخت مدل را به خانم‌های محله بدهم.

بعد از آن هم لباس‌ها را بسته‌بندی می‌کنند و به دست فروشنده‌ها می‌رسانند. بازاریابی هم برعهده آقا سیدرضا و سید جواد است. آن‌ها حالا بازار را مثل کف دستشان می‌شناسند و با فروشنده‌های مختلف ارتباط گرفته و سفارش‌های مختلف را از آن‌ها تحویل می‌گیرند.

هر کس اینجا گوشه‌ای از کار را برعهده گرفته و همه در کنار هم یک گروه قوی را تشکیل داده‌اند. می‌گویند حالا اوضاعشان به لطف خدا بهتر است اما هنوز هم نتوانسته‌اند جایی را در نزدیکی خانه به عنوان کارگاه اجاره کنند تا بتوانند در خانه خودشان راحت و آسوده زندگی کنند. با این همه خوشحال هستند که در کنار هم کار می‌کنند، اشتغال‌زایی کرده‌اند و هم‌زمان چرخ زندگی تعدادی از بانوان محله هم به چرخش افتاده است.


چند دست لباس را زیر دستگاه چاپ سوزاندیم!

آن‌ها در این سال‌ها ابزار و وسایل کارشان را هم تکمیل کرده‌اند تا بتوانند انواع و اقسام لباس‌ها را تهیه کنند. یکی از این دستگاه‌ها، دستگاه چاپ‌زن است که به آن اتوی چاپ هم می‌گویند و حالا آن را کنار طاقه‌های پارچه گوشه اتاق گذاشته‌اند. با آن طرح‌ها و نقش‌های مختلف را روی لباس‌ها چاپ می‌کنند.

این دستگاه کار نگین‌زنی را هم انجام می‌دهد. تنظیم دما در این دستگاه خیلی مهم است. دهقانی تعریف می‌کند آن اوایل که آن‌قدرها با ساز و کار دستگاه آشنا نبوده‌اند چند دست لباس را زیر این دستگاه سوزانده‌اند. حالا اما پسر او چاپ‌زن حرفه‌ای گروهشان شده است که چم و خم کار را یاد گرفته است.


آرزویی که برآورده شد

لیلا خانم از برآورده شدن آرزوی همیشگی‌اش هم می‌گوید. اینکه همیشه دلش می‌خواسته خادم حرم شود و بالأخره این آرزو برای او محقق می‌شود: به حرم که می‌رفتم و خادم‌ها را تماشا می‌کردم با خودم می‌گفتم که می‌شود یک روز من هم خادم شوم؟ برایم آرزوی دور و محالی به نظر می‌رسید.

یک روز در اتوبوس مسیر حرم خیلی اتفاقی با یک خانم خادم سر گفت‌وگویمان باز شد. گفتم خوش به حالت که خادمی، کاش من هم می‌توانستم. او که حرف‌هایم را شنید گفت کمکم می‌کند و همین فردا مدارکم را ببرم حرم. فردا صبح علی‌الطلوع مدارکم را ارائه دادم و پس از طی کردن مراحل طولانی بالأخره خادم حرم شدم. حالا کنار تمام مشغله‌هایی که دارم یک روز در هفته را خادم زائران امام هشتم(ع) هستم.

 

گره‌گشایی با صندوق کارآفرینی

فعالیت‌های لیلا دهقانی تنها به دوخت و دوز ختم نمی‌شود. بانوان محله او را به دغدغه‌مندی و فعالیت‌های اجتماعی و فرهنگی‌ای که دارد هم می‌شناسند. لیلاخانم عضو فعال بسیج محله هم هست و مسئول صندوق کارآفرینی.

سال‌هاست که خانم‌های محله در کنار هم صندوقی برای وام دادن به خانم‌هایی که قصد راه‌اندازی کسب و کار خودشان را دارند به راه انداخته‌اند. تعداد زیادی از آن‌ها توانستند شیرینی‌پزی، کارگاه خیاطی و خلاصه کسب و کار خودشان را از همین طریق به راه بیندازند.

 

اولین سفارشی که خاطره‌ساز شد

لیلا خانم خاطرات زیادی از این سال‌ها دارد. یکی از خاطرات او اولین سفارشی است که از یک تولیدی بلوز و شلوار گرفته بودند. آن‌ها پارچه‌ها را از این تولیدی می‌گیرند و کنار خانم‌های محله در خانه شروع به دوخت و دوز می‌کنند اما در پایان روز متوجه می‌شوند که تکه‌های پارچه‌ها را به پارچه‌های یک تولیدی دیگر دوخته‌اند!

سفارش را باید تا دو روز بعد تحویل می‌دادند. با خستگی، گریه و ناراحتی شروع می‌کنند به باز کردن پارچه‌ها و روز از نو و روزی از نو! خانم دهقانی می‌گوید: آن روز یکی از سخت‌ترین روزهای کاری ما در این کارگاه بود که بعد‌ها به خاطره‌ای شیرین و خنده‌دار تبدیل شد. هنوز که هنوز است با هم آن روز را مرور می‌کنیم و می‌خندیم.

 

تزریق خانه به خانه واکسن کرونا

لیلا دهقانی علاوه بر همه این‌ها 10سال می‌شود که یکی از رابطان سلامت محله هم هست. او حالا در زمینه واکسیناسیون فعالیت دارد و گروه‌های سنی مختلف را برای زدن واکسن به مراکز بهداشت محله معرفی می‌کند.

تعریف می‌کند که در ابتدای شروع واکسیناسیون همگانی کرونا خیلی‌ها در این محله از زدن واکسن سر باز می‌زدند و آن‌ها خانه به خانه برای گفت و گو و اقناع مردم می‌رفتند. در کنار همه این‌ها شناسایی خانواده‌های نیازمند و توزیع بسته‌های بهداشتی و معیشتی، بازدید از خانواده‌های درگیر کرونا و... هم برعهده رابطان سلامت محله بوده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44