کد خبر: ۱۷۳۸
۰۲ آبان ۱۴۰۰ - ۰۰:۰۰

اولین کتابدار محله طلاب کارش را از یک قفسه شروع کرد

از بزرگ‌ترین تفریح‌ها و لذت‌های زندگی کتاب است. مطالعه در ساعت‌هایی که افراد بیکار هستند و اوقات فراغتشان به‌حساب می‌آید، باعث شده خیلی‌ها کتاب‌خوان شوند. برخی‌ها آن‌قدر شیفته مطالعه بوده‌اند که کتاب به امانت می‌دادند. احمد بکتر که یکی از این افراد است، سال‌های نه خیلی دور هر غروب با یک بغل کتاب در محله پیدا می‌شد و پشت سرش آدم‌های دوستدار کتاب در مغازه‌اش صف می‌کشیدند.

 از بزرگ‌ترین تفریح‌ها و لذت‌های زندگی کتاب است. مطالعه در ساعت‌هایی که افراد بیکار هستند و اوقات فراغتشان به‌حساب می‌آید، باعث شده خیلی‌ها کتاب‌خوان شوند. برخی‌ها آن‌قدر شیفته مطالعه بوده‌اند که کتاب به امانت می‌دادند. احمد بکتر که یکی از این افراد است، سال‌های نه خیلی دور هر غروب با یک بغل کتاب در محله پیدا می‌شد و پشت سرش آدم‌های دوستدار کتاب در مغازه‌اش صف می‌کشیدند. 


این‌طوری کتابدار شدم

داستان کتاب‌فروش شدن احمدآقا، بدون هیچ هدف و برنامه از قبل تعیین‌شده‌ای اتفاق افتاد: «بعداز سربازی مدتی در شرکت راه و ساختمان کار می‌کردم، اما به مذاقم خوش نیامد. باید شغل دیگری را امتحان می‌کردم. ۶ ماه بعد تصمیم گرفتم در کتاب‌فروشی شاگردی کنم. البته کتاب و لوازم‌تحریر باهم بود. خودم یکی از مشتری‌های پروپاقرص کتاب و عاشق مطالعه بودم. یک‌سالی از این ماجرا گذشت، شاید در این‌بازه زمانی نشود تجربه خیلی محکمی به‌دست آورد، اما دوست داشتم برای خودم کار کنم و مغازه کوچک لوازم‌تحریر راه انداختم. 

عاشق شعر و ادبیات بودم، به همین دلیل چند کتاب برای دکور مغازه انتخاب کردم. همین موضوع مسیر شغلی‌ام را تغییر داد و به یک‌سال نکشید که کل قفسه‌های مغازه از انواع کتاب‌های مختلف پر شد.» او در ادامه از تغییر شغلش می‌گوید: «یک روز دخترخانمی از آشنایان برای خرید به مغازه آمد. او چند کتاب هم به امانت برد تا بعداز خواندن بیاورد. روزی که آن‌ها را برگرداند یکی دیگر از دوستانم آنجا بود، خواست چند روزی کتاب‌ها در اختیار او باشد. اشتیاق و میل آن‌ها به مطالعه را که دیدم ترغیبم کرد تا قفسه‌ای را خالی کنم و تعدادی کتاب برای امانت در مغازه بگذارم. بعداز آن به‌قدری درخواست برای به امانت‌بردن کتاب‌ها زیاد شد که کم‌کم همه آنچه در مغازه بود را رد کردم و به جایش کتاب گرفتم.»


۱۸۰۰ عضو در یک محله

اوایل مشتری‌ها کمتر بود و نامشان را به‌ذهن می‌سپردم، اما وقتی به بیش‌از ۲۰ نفر رسیدند، دفتری برای ثبت کتاب‌هایی که به امانت برده می‌شد، تهیه کردم. از ۱۸۰۰ عضو ثبت شده، فقط ۴ نفر آقا بودند. بیشتردختر‌های نوجوان مدرسه طالب بودند. کرایه هرکتاب شبی ۱۰ تومان بود. کتاب‌هایی با موضوع عشقی بیشتر طرف‌دار داشتند، اما همین‌ها هرچه بزرگ‌تر می‌شدند، سلیقه‌شان برای مطالعه تغییر می‌کرد. دیگر رمان نمی‌خواستند، تاریخ، روان‌شناسی، تربیت کودک و... از موضوعاتی بود که طرف‌دار زیاد داشت و از آن استقبال می‌شد.

این روز‌ها تلگرام و اینستاگرام و دنیای مجازی آفتی برای همه شده‌است. زن و مرد و پیر و جوان هم ندارد

 

رمضان‌های پر برکت

صحبت که به اینجا می‌رسد، از ماه‌های رمضانی تعریف می‌کند که در زمستان افتاده بود. آن سال‌ها بازار کتاب حسابی داغ بود: «اواخر دهه ۷۰ و اوایل ۸۰، ماه‌رمضان در زمستان بود و هوا سرد. مثل الان شبکه‌های مختلف مجازی نبود. سرگرمی خانم‌های خانه‌دار همین کتاب‌خواندن و مطالعه بود. یادم هست ماه‌رمضان‌ها ازحول‌وحوش ظهر و ساعت ۱۲ تا لحظه افطار، لحظه‌ای هم استراحت نداشتیم و مدام جواب مشتری را می‌دادیم. مغازه پاتوق کتاب شده بود. خانم‌ها که هم‌محلی بودند و یکدیگر را می‌شناختند، ساعت‌ها می‌ایستادند به بحث‌ونقد فلان رمان و تشویق یکدیگر برای مطالعه آن. من هم مثل بقیه مشتاق پیگیری می‌شدم، به این ترتیب اطلاعاتی درباره محتوا به دستم می‌آمد.»


گوشی‌های هوشمند و کسادی بازار کتاب

بکتر که روزی با دیدن اشتیاق کتاب‌خوان‌ها به مطالعه کسب‌وکارش را تغییر داد، بعد از ۱۸ سال دوباره به سر حرفه اولیه‌اش برگشته‌است: «از سال ۹۳ با ورود گوشی‌های اندروید، به یک‌باره آمار اعضای کتابخانه کاهش یافت. همان سال سرمایه‌گذاری زیادی برای خرید کتاب کردم و ۴ میلیون به آن اختصاص دادم، اما یکی از آن‌ها هم فروش نرفت. الان از آن ۱۸۰۰ عضو، فقط ۲ نفر باقی‌مانده‌اند. البته مشتری‌ها، چون محلی بودند، به رسم احوالپرسی به مغازه می‌آیند، اما نه برای به امانت‌بردن کتاب. وقتی هم علت را می‌پرسم، می‌گویند دیگر دل و دماغی برای کتاب‌خواندن نمانده‌است.»


زمستان و پاتوق کتاب دوستان

او افسوس روز‌هایی را می‌خورد که دیگر تکرار نخواهد شد: «زمانی برای به امانت‌بردن کتاب صف می‌کشیدند، اما الان با اینکه برای هرکتاب فقط شبی ۱۰۰ تومان می‌گیرم، کسی استقبال نمی‌کند. یادم هست شب‌های زمستانی یک نیمکت چوبی و یک چراغ والور، اینجا را به محفلی گرم و صمیمی تبدیل کرده بود. اهالی جمع می‌شدند و راجع‌به کتاب مشترکی که خوانده بودند، با هم بحث و گفتگو می‌کردند. این روز‌ها تلگرام و اینستاگرام و دنیای مجازی آفتی برای همه شده‌است. زن و مرد و پیر و جوان هم ندارد.»


با کتاب دوست شویم

حالا مغازه‌اش به ۲ قسمت تبدیل شده‌است، چند قفسه و ردیف از همان رمان‌های قدیمی چیده شده‌است که بوی کهنگی مطبوعی دارند و یک قسمت هم لوازم‌تحریر است. می‌گوید: «خانواده‌ها الان با یک تبلت و گوشی سر بچه را گرم می‌کنند. حال آنکه اگر برای فرزند کتاب خوانده شود، او به مرور با کتاب دوست می‌شود و با آن انس می‌گیرد. اگر تدبیری برای این بی‌علاقگی اندیشیده نشود، در آینده با مردمانی بی‌سواد رو‌به‌رو خواهیم بود که فقط خواندن و نوشتن را یاد گرفته‌اند. نباید اجازه دهیم دنیای مجازی، آینده روشن فرزندانمان را که داشتن ذهنی باز و خلاق است بگیرد.»

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44