کد خبر: ۱۲۵۳۴
۳۰ تير ۱۴۰۴ - ۱۳:۳۰
حبیب‌آقا از قدیمی‌ترین سبزی‌فروش‌های محله آب و برق است

حبیب‌آقا از قدیمی‌ترین سبزی‌فروش‌های محله آب و برق است

مشتریانم همه یکی بهتر از دیگری هستند. آن‌ها بعد از بیمار شدنم هوایم را داشتند و به من سر می‌زدند. الان هم هر روز ساعت‌۹ صبح وقتی از میدان‌بار سبزی‌ می‌آورم، سبد به دست جلوی درِ مغازه منتظر می‌مانند.

باران تورانی| تقریبا چهار دهه می‌گذرد از زمانی که برای خود بروبیایی داشتیم؛ وقتی آفتاب پشت ابر‌ها پنهان می‌شد، به خانه می‌رفتیم و با نور چراغ نفتی کنار مردان محله می‌نشستیم و از رشادت‌های رستم و سهراب برای یکدیگر تعریف می‌کردیم و از استرس دیر بیدارشدن صبح تا عقربه‌های ساعت به روی ۹ می‌رفت، فتیله چراغ را پایین می‌کشیدیم و می‌خوابیدیم تا مبادا فردا صبح خروس‌خوان خواب بمانیم و شرمنده اهالی برای یک کیلو میوه و نیم‌کیلو سبزی شویم. روز و شب جوانی‌ام به امید سپیدی سحر در محله شقایق‌‌ آب و برق این‌طور سپری شد...

می‌گذرد روز‌ها و سال‌ها به یک پلک‌زدن! حاج حبیب‌آقا سبزی‌فروش محله آب و برق مشهد پس از سال‌ها، در همسایگی اهالی مانده است و روزبه‌روز سبزی‌های تازه می‌آورد که نان حلال در سفره بگذارد تا زن و بچه‌اش به او در خانه و خانواده افتخار کنند.

از گرگ و میش صبح بیدارم

از زمانی که زندگی‌ها و خوی و خصلت‌ها شهری شده، دیگر کسی پیدا نمی‌شود که مانند قدیم‌ راس ساعت‌۷ شب بند و بساط سفره شامش را در خانه پهن کند و برای یک ساعت شب‌نشینی به سراغ همسایه دیوار‌به‌دیوارش برود تا به یاد رشادت‌های بزرگ‌مردان تاریخ بنشینند و قصه تعریف کنند.

حاج‌حبیب به یاد آن روزها به فکر فرو می‌رود و می‌گوید: روز‌ها می‌گذرد با بی‌مهری دل‌ها... متاسفانه دیگر همسایه‌ها به یاد خوبی کردن و مهربانی با یکدیگر نیستند.حاج‌حبیب آقا که دیگر گرد سفیدی بر مو‌هایش نشسته است، نگاهی به میوه‌های مغازه‌اش می‌کند و ادامه می‌دهد: آن زمان خانه‌های اهالی پر از باغچه‌هایی بود که در آن از درخت آلبالو گرفته تا درخت گردو و انواع سبزی با توجه به آب و هوا کشت می‌شد، البته این‌طور نبود که دیگر کسی سری به سبزی‌فروش محله نزند؛ من مغازه را طوری اداره می‌کردم که چهارفصل مشتری‌های خودش را داشت.

 

با عرق جبین فرزندانم را بزرگ کردم

حاج‌حبیب آقا که سال‌هاست بند و بساط سبزی‌فروشی‌اش در محله ما برپاست، می‌گوید: از خودم گذشتم تا خورجین دوچرخه همسایه را پر کنم از میوه‌های فصلی که یک‌وقت فکر نکند به‌خاطر خرج و مخارج روزگار از حق همسایگی نیز محروم است...

از خودم گذشتم تا خورجین دوچرخه همسایه را پر کنم از میوه‌های فصلی که فکر نکند از حق همسایگی محروم است

شادی در عمق چشمان موج می‌زند، رو به من می‌کند و ادامه می‌دهد: خوشحالم از اینکه چرخ خانواده‌ام را با همین مغازه‌ میوه و سبزی چرخاندم و نه شرمنده زن و بچه‌ام شدم و نه شرمنده مشتریانم.

 

رضایت مردم برایم یک دنیا ارزش دارد

حاج‌حبیب که دیگر توان ندارد صبح زود به میدان برود و سبزی و میوه تازه بیاورد، به ما می‌گوید: پسر آخرم برای خاموش نشدن چراغ مغازه به همراه شاگردش از صبح زود تا آخر شب به اینجا می‌آید و خودش مسئول تمام کار‌ها شده است.

او می‌گوید: اینکه می‌بینم اهالی هنوز هم سبزی و میوه مغازه من را با اطمینان می‌خرند و از اخلاق کاری من و فرزندم پس از گذشت سال‌ها رضایت دارند، برایم یک دنیا ارزش دارد.

 

مشتریانم هر روز می‌آیند

حاج‌حبیب لحظه‌ای از مغازه بیرون می‌آید و با نشان‌دادن خانه‌های مشتریان خود ادامه می‌دهد: اگر اخلاق کاری نداشته باشی، نمی‌توانی کاسب شوی و امین و مورد اعتماد مردم باشی و به پول فروش یک کیلو سبزی و چندکیلو میوه دلت را خوش کنی.

سر حرف را می‌کشانم به محله و اهالی، می‌گوید: مشتریانم همه یکی بهتر از دیگری هستند. آن‌ها بعد از بیمار شدنم هوایم را داشتند و به من سر می‌زدند. الان هم هر روز ساعت‌۹ صبح وقتی از میدان‌بار سبزی‌ می‌آورم، سبد به دست جلوی درِ مغازه منتظر می‌مانند.

 

حبیب‌آقا یکی از قدیمی‌ترین سبزی‌فروش‌های محله آب و برق است

 

پسری با علاقه پدر 

چند لحظه‌ای با پسر حاج‌آقا حبیب که سال‌ها کنار پدر مشغول کار است، هم‌کلام می‌شوم. او به ما می‌گوید: پدرم به این کار خیلی علاقه دارد. پس تصمیم گرفتم شغل او را ادامه دهم تا پس از بازنشستگی پدر، مغازه میوه و سبزی‌فروشیمان همچنان در محله آب‌وبرق برپا باشد.

او ادامه می‌دهد: سال‌۱۳۸۲ بود که از سربازی برگشتم. قصد و نیتم این بود که کنار پدرم باشم و از تجربه کاری او استفاده کنم. همین بهانه‌ای شد تا از تجربیاتش استفاده کنم؛ پس چراغ این مغازه را برای اهالی روشن گذاشتم تا هر موقعی که خواستند به مغازه‌ای که متعلق به خودشان است، پا بگذارند.

مغازه حاج‌حبیب آقا پر است از میوه‌های رنگارنگ فصل؛ خودش این‌طور می‌گوید: در چندسال اخیر که فرزندم شده همکار روزهای تلخ و شیرینم، ترشی و رب انار از دیگر محصولات فروشی ما در این مکان شده است.

 

از روزگار راضی‌ام

حاجی که از کودکی روز‌هایش با خدمت به مردم گذشته است، نگاهی به در و دیوار مغازه‌اش می‌کند و می‌گوید: دیوارهای این مغازه با من حرف می‌زنند و هر گوشه‌ آن کوله‌باری از خاطرات برای من باقی گذاشته است. او ادامه می‌دهد: سخت است‌ زمانی که از خانه بیرون می‌آیم، چشمم به خانه‌هایی می‌افتد که روزی دوستان هم‌محلی‌ام در آنجا زندگی می‌کردند اما حالا دیگر از اینجا رفته‌اند.

 

مردم‌داری

هم‌محله‌ای ما می‌گوید: خوشحالم آن‌زمان که سواد چندانی نداشتم، شغلی را انتخاب کردم که در آن همیشه با مردم در ارتباط هستم و اینکه رضایت آن‌ها را برای فروش حتی یک دانه میوه به دست آورده‌ام، یک دنیا ارزش دارد.

 

* این گزارش چهارشنبه، ۹ اسفند ۹۱ در شماره ۴۵ شهرآرامحله منطقه ۹ چاپ شده است.

آوا و نمــــــای شهر
03:44