
مهاجر بودن در یک کشور دیگر بهخودیخود سخت است و مشکلات بسیاری دارد. حالا اگر معلولیتی جسمی هم به آن اضافه شود، شاید دیگر غیرممکن باشد که با زندگی کنار بیایی، اما محمدحسین جعفری ایستادگی کرد و با همه این مشکلات جنگید.
او به جای اینکه گوشهای بنشیند و به زمینوزمان ناسزا بگوید و بخواهد انتقام بگیرد، شرایط را پذیرفت. خود را با آن وفق داد و تلاش کرد تا به یک هنرمند نقاش و مجسمهساز مهاجر تبدیل شود. محمدحسین در ادامه، تصمیم گرفت هنری را که با سختی فراگرفته بود، بهراحتی در اختیار سایر مهاجران قرار دهد؛ برای همین هم «خانه هنر افغانستان» را در گلشهر تاسیس کرد ولی بازهم آرام ننشست و، چون خودش طعم تلخ زندگی با معلولیت را چشیده بود، «اتحادیه معلولین و جانبازان افغانستان» و بعد «باشگاه غدیر» را بنا کرد تا معلولان مهاجر را از انزوا و افسردگی خارج کند و یادشان بدهد که محتاج دیگران نباشند. دغدغههای فرهنگیاش هم زمینهساز افتتاح رستوران «شبهای کابل» و دو مهدکودک در گلشهر شد.
حالا او الگوی بسیاری از مهاجران افغانستانی در مشهد است؛ مردی که مهاجر بودن و معلولیت، نتوانست زندگیاش را تغییر دهد، بلکه اراده و تلاش او بود که این دو را تحتتاثیر خودش قرار داد.
قرارمان با محمدحسین جعفری در خانه گرافیک غدیر، یکی از چند مرکز فرهنگی که وی در گلشهر تاسیس کرده است، به دیدار میرسد. تابلوهای نقاشی، خط و معرق در گوشهوکنار آویخته شده است که همگی از کارهای بچههای مهاجری است که در خانه هنر افغانستان گلشهر تعلیم دیدهاند.
همانطور که مشغول دیدن تابلوها هستیم، خودرویی کنار در ورودی توقف میکند و محمدحسین جعفری بدون ویلچر و درحالیکه دستها را بر روی انگشتان پاهایش میگذارد، چند قدمی بهسختی برمیدارد و روبهروی ما مینشیند تا از دو دهه فعالیت فرهنگی و زندگی پرفرازونشیبش بگوید.
آنطور که خودش میگوید، شش ماهی بیشتر نداشته که پدر و مادرش تصمیم به مهاجرت میگیرند و ایران را بهعنوان مقصد انتخاب میکنند. محمدحسین جعفری، تصویری دیگر از این مهاجرت را نمایش میدهد؛ «تابهحال افراد زیادی این سوال را از من پرسیدهاند که چه موقع و چگونه وارد ایران شدهاید، اما من هیچ خاطرهای از حضور خودم در افغانستان ندارم. من به نحوی متولد ایران و مشهد هستم و معتقدم زمانی که پدر من تصمیم به مهاجرت گرفت و قرار شد در جوار علیبنموسیالرضا (ع) سکونت کند، در همان اندیشه متولد شدم و به همین دلیل است که میگویم من متولد مشهد هستم.»
وی درپی همنشینی و آشنایی با استاد محرابی، تنها نقاش معروف افغانستانی مهاجر، متوجه علاقهاش به هنر میشود و همین زمینهای را فراهم میکند تا به دنبال علاقهاش برود؛ «همیشه عواملی وجود دارد که ما را به سمتوسوی خاصی میبرد. من نه خانوادهام اهل هنر بودند و نه اینکه شرایط اجازه میداد که سمتوسوی آموزشهای هنری بروم.
آنچه باعث شد هنر را انتخاب کنم، برخورد مستقیم با آن بود. تعداد زیادی از اطرافیان و دوستان من هنرمند بودند و همین امر سبب علاقهمندیام به این رشته شد و پس از آن دنباله کار را با رفتن به کلاسهای آموزشی حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی مشهد گرفتم. استادان و دوستانی که در آن مرکز داشتم، فضاهای جدیدی را برای من بهوجود آوردند و، چون ما همگی بچه مذهبی بودیم و آموزشهایی هم که در حوزه هنری به ما داده میشد همراه با رگههای دینی بود، این آموزشها برای ما جذاب بود. بعد از اتمام دورههای هنری، تحصیلات دانشگاهیام را تا سطح کارشناسی هنرهای تجسمی ادامه دادم.»
جعفری یکی از خاطرات آن روزها را برایمان اینگونه بازگو میکند: «سال ۱۳۷۹ بود که من در دورههای حوزه هنری شرکت کردم و تقریبا شرایط سختی داشتم؛ مثلا گاه شرایطی پیش میآمد که ناچار میشدم یک ترم را از گلشهر تا چهارراه دکترا با ویلچر طی کنم و رفتوآمد در این راه برایم عادی شده بود تا اینکه در یک روز بارانی در راه بازگشت، بر اثر یک اتفاق، تمام نقاشیهایی که کشیده بودم، در جوی آب افتاد و همین اتفاق انگیزه دوبارهای به من داد که با توان بیشتری کار کنم و ناامید نشوم.»
هنر در بین مهاجران معنا نداشت و کسی برای هنر وقت و پولی هزینه نمیکرد
محمدحسین جعفری و سایر دوستان هنرمند مهاجرش تصمیم میگیرند هنر را که تا آن زمان در میان مهاجران هیچ جایگاهی نداشت، زنده کنند؛ «سال۱۳۷۵ که وارد کارهای هنری شدم، این رشته هنوز جایگاه مشخص و تعریفشدهای در بین مهاجران نداشت و کسی برای هنر وقت و پولی هزینه نمیکرد، حتی انتخاب رشتههای هنری و فنی برای مهاجران، ممکن نبود.»
در آن سالها من، جناب استاد عطایی، دکتر یحیی حسینی، آقای جوادی و آقای حسینی هرکداممان در یک زمینه هنری مثل خطاطی، معماری، تئاتر، نقاشی، عکاسی و مجسمهسازی فعالیت میکردیم و روزهای جمعه هم دورهم جمع میشدیم و به تبادل نظر میپرداختیم. در یکی از همین دورهمیها تصمیم گرفتیم کلاسهای رایگان هنری برای مهاجران برگزار کنیم و هرکدام از ما به تدریس هنری که در آن تخصص دارد، بپردازد تا به اینگونه بستر آموزش هنر برای مهاجران فراهم شود.
با توجه به اینکه مکانی در اختیار نداشتیم، تصمیم گرفتیم اولین کلاسهای آموزش هنر برای مهاجران را صبحهای جمعه در مساجد گلشهر برگزار کنیم. این تصمیم عملی شد و درپی آن، هر گوشه از مسجد تبدیل به یک کلاس درس میشد و، چون کلاسها رایگان برگزار میشد، استقبال هم بسیار خوب بود و کار به جایی رسید که هر کلاس با حضور صد هنرجو رونق میگرفت و بیشتر هم خانمها علاقهمند به شرکت بودند. بالاخره همین کلاسها کمکم سروشکل منظمی پیدا کرد و زمینهساز تشکیل خانه هنر افغانستان در مشهد شد. شاید باورش کمی مشکل باشد ولی تا به امروز ما هیچ اطلاعیهای برای جذب هنرجو منتشر نکردهایم؛ چون خود بچههایی که عضو این کلاسها هستند، سایر همسنوسالان خود را هم دعوت میکنند.»
مدیر خانه هنر افغانستان مشهد، آن روزها را بهترین روزهای زندگیاش میداند و میگوید که چندسالی است جمعههایش وقف آموزش هنر به مهاجران میشود و حالا خوشحال است که نتیجه این تلاش را میبیند؛ «کارهایی که ما انجام دادیم، باعث شد که خانوادههای مهاجر برای هنر ارزش قائل شوند و دستکم زمینه آموزش را برای فرزندانشان فراهم کنند. اکنون همان بچههایی که با سختی هنر را فرامیگرفتند، خودشان زمینه این فراگیری را برای دیگران فراهم میکنند و به ترویج هنر میپردازند. علاوهبر این امروز مهاجران بسیاری در دانشگاهها و هنرستانهای مشهد مشغول تحصیل در رشتههای نقاشی و گرافیک هستند. همچنین تعداد زیادی از همین فارغالتحصیلان که شاگردان خود من بودهاند، اکنون در کشور خود به آموزش هنر مشغولند. از مجموعه ما کاریکاتوریستها و تصویرگران کتاب کودک بسیاری وارد بازار کار شدهاند که در ایران فعالیت میکنند.»
خانه هنر افغانستان تاکنون نمایشگاههای بسیاری را در مشهد و حتی خارج از کشور برگزار کرده است که جعفری درباره آنها نیز میگوید: «تا به امروز مجموعه ما بیش از ۸۰ نمایشگاه از کارهای نقاشی و مجسمه و کاریکاتور هنرآموزان، برگزار کرده است، حتی سهسال متوالی در گلشهر نمایشگاه خیابانی از آثار تولیدشده مهاجران برگزار کردیم که در نوع خودش بیسابقه بود و خود بچههای خانه هنر تمام کارهای این نمایشگاه اعم از برپایی و جمع کردن تابلوهای نقاشی را انجام میدادند که فضای بسیار جالب و بینظیری را در سطح گلشهر بهوجود آورده بود. همچنین به دعوت افغانستانیهای مقیم لندن و استرالیا، نمایشگاههایی هم در این دو کشور برگزار کردیم که با استقبال بسیار خوبی از سوی آنها مواجه شد.»
اولین نمایشگاه در منزل شخصی خود محمدحسین جعفری و با حداقل امکانات برگزار میشود؛ روزی که خاطرهاش هیچوقت از ذهن جعفری پاک نخواهد شد؛ «در اولین نمایشگاهی که برگزار کردیم، بهدلیل برخی محدودیتها، هیچکدام از کارها قاب نشد و با چسب برق یک کادر برای آثار درست کردیم و روی دیوار گچی چسباندیم ولی آنقدر انگیزه داشتیم که ناامید نشویم و سالهای بعد با قدرت بیشتری ادامه دهیم.»
فعالیتهای جعفری تنها منحصر به هنر و آموزش آن نیست. سال۱۳۸۰ مدرسه ابتدایی و راهنمایی خودگردان ایثار را برای مهاجران تاسیس میکند که بنا به دلایلی، فعالیتش متوقف میشود. بعد از آن و بهدلیل تصویرگریهایش برای کتابهای کودک و همچنین سروده معروف «نانآوران کوچک» و جایزهای که برای این سروده به وی اهدا میشود، تصمیم میگیرد در کنار همه فعالیتهایش، اینبار وارد حوزه کودکان شود و مهدکودکی را نیز برای آنان تاسیس کند؛ «من با خودم فکر کردم که اگر قرار باشد اتفاقی در زندگی کسی بیفتد، باید از کودکی روی فکر و ذهن او کار شود تا باورهای او شکل بگیرد؛ برای همین هم حوزه کودکان را برای فعالیت انتخاب کرده و در گلشهر دو مهدکودک مطابق با سرفصلهای آموزشوپرورش تاسیس کردم؛ یک خانه کودک با فعالیتهایی مشابه دیگر مهدهای کودک و دیگری هم یک مکتب و مهدکودک قرآنی به نام نرجس.»
محمدحسین جعفری در سهسالگی به فلج اطفال مبتلا میشود و هردو پایش را از دست میدهد، اما آشنایی با علیجان که او هم مثل خودش دچار معلولیت بوده، زمینهساز آغاز فعالیت او برای معلولان میشود؛ «با وجود معلولیتی که داشتم، بسیار اهل طبیعت بودم و در هرفرصتی که برایم پیش میآمد، به طبیعتگردی میپرداختم.
در یکی از همان روزها که مشغول گشتوگذار بودم، مادر علیجان، من را دید و گفت: «من هم پسر معلولی مثل شما دارم، اما بههیچ عنوان از منزل بیرون نمیآید و کاملا افسرده است.» او از من خواهش کرد که با پسرش صحبت کنم تا اوضاع روانیاش مساعد شود. بعد از دیدارهای متوالی با علیجان، ما بهقدری بههم نزدیک شدیم که یکدیگر را برادر صدا میزدیم و در این میان من به او نقاشی آموزش میدادم تا اینکه حالوروز علی دگرگون شد و وابستگیاش به دیگران کمتر. تشویق خانواده علی برای من انگیزهای شد تا با سایر معلولان هم که چنین وضعیتی دارند، ارتباط بگیرم، اما سال ۱۳۷۲ و زمانی که من در سفر بودم، باخبر شدم که اداره اتباع، علیجان و خانوادهاش را به افغانستان فرستاده است. هیچ خبری از او و خانوادهاش نداشتم تا اینکه روزی نامهای از خواهر علی به دستم رسید که در آن نوشته بود: «علیجان بعد از اینکه از ایران رفتیم، دق کرد و مرد. مرگ علی تاثیر خیلی بدی روی من گذاشت و از خودم بدم آمد که چرا نتوانستم برای او کاری بکنم.»
مرگ بهترین دوست محمدحسین جعفری و مشکلاتی که معلولان مهاجر با آن دستوپنجه نرم میکردند و خودش به آنها آگاه بود، عاملی شد برای تاسیس «اتحادیه معلولین و جانبازان افغانستان»؛ «آن زمان وضع معلولان چه مهاجر و چه مقیم در ایران بسیار بد بود و هیچ امکاناتی برایشان مهیا نبود. با خودم فکر کردم که چندین نفر اوضاعی مثل علی دارند و هیچ حمایتی از آنان نمیشود؛ برای همین با آقای دکتر مظفری که از دوستانم بود، مشورت کردم و همان شبی که خبر فوت علی را به من دادند، اساسنامه اتحادیه معلولان و جانبازان افغانستان را نوشتم. در ابتدا برای اینکه این اتحادیه مشروعیت داشته باشد، اساسنامه را به امضای علما و برخی احزاب سیاسی رساندم و از آنها تاییدیه گرفتم و حتی دستور صرف وجوهات و سهم امام را هم به ما دادند.»
اتحادیه معلولین که شروع به کار میکند، دامنه فعالیتهای محمدحسین جعفری هم گستردهتر شده و زندگیاش وارد مرحله جدیدی میشود؛ «برای اینکه خودم بتوانم به بچههای نابینا و ناشنوا تدریس کنم، خط بریل و زبان اشاره را بهصورت خودآموز یاد گرفتم و به بچههایی که تا آن روز مدرسه نرفته بودند، سواد یاد میدادم. همچنین برای کمتوانان ذهنی، کلاسهای کاردرمانی و هنردرمانی برگزار میکردم.
بعدها اتحادیه معلولین و جانبازان افغانستان دچار مشکلات قانونی شد و پس از گرفتن مجوزهای قانونی، با نام «باشگاه معلولان غدیر» در سال ۱۳۸۹ مجدد به فعالیت پرداخت و تا امروز همچنان فعال است و به معلولان خدمات میدهد و یکی از بهترین مراکز فیزیوتراپی را در مشهد در اختیار دارد و شعارمان هم این است که با حفظ عزت و کرامت معلولان، به آنها خدمترسانی میکنیم.»
سفر محمدحسین جعفری به سرزمین مادریاش، ایده جدیدی را در ذهنش متبادر میکند که بهمحض بازگشت به ایران، آن را عملی میسازد؛ «زمانیکه برای بار دوم به کابل رفتم، موقع بازگشت، با خودم فکر کردم که من برای آشنایان خودم از افغانستان سوغات آوردهام، اما دستاورد من برای مردم چه خواهد بود؟ به این نتیجه رسیدم که رستوران شبهای کابل را در گلشهر تاسیس کنم که فقط غذاها و نوشیدنیهای محلی افغانستان را عرضه میکند و قصد دارم این برند را گسترش دهم.»
جعفری «شبهای کابل» را یک اتفاق فرهنگی در مشهد میداند و میگوید: «من معتقد هستم که این رستوران، سبب نزدیکی فرهنگ ایران و افغانستان میشود و از این موضوع خوشحال هستم که بسیاری از افغانستانیهایی که در مشهد زندگی میکنند، دوستان ایرانی خودشان را به شبهای کابل دعوت و به فرهنگ خودشان افتخار میکنند.»
جعفری شیوه جدیدی را برای تامین مخارج و کمک به معلولان تحت پوشش باشگاه غدیر ابداع کرده است که دربارهاش اینطور توضیح میدهد: «تصمیم گرفتیم ۲ تا ۳ درصد از درآمدی را که از رستوران شبهای کابل و خانه گرافیک غدیر عایدمان میشود، صرف خدماتی کنیم که قرار است در باشگاه غدیر به معلولان بدهیم. افرادی که به این مراکز میآیند، اطلاع دارند که بخشی از درآمد این مکانها به کار خیر اختصاص داده میشود. هم در رستوران غذا میخورند و هم کار خیر میکنند و من امیدوارم که این شکل از کمک به اقشار کمدرآمد و کمبرخوردار بهمرور زمان به امری متداول در بین صاحبان مشاغل تبدیل شود.»
* این گزارش در شهرآرا محله منطقه ۵ مورخ ۲۸ دی ماه سال ۱۳۹۴ منتشر شده است.