
سالهای زیادی است که در همسایگی یکدیگر کار میکنند، اما خودشان را فقط کاسب نمیدانند. آنها اعتقاد دارند کسی که قدم در مغازهشان میگذارد، اول هممحلهای و همسایهشان است، سپس مشتریای که برای خرید کالای موردنیازش به آنها مراجعه کرده است؛ برای همین از هیچ کاری برای رضایت مشتری دریغ نمیکنند.
اعظم صالحی ۲۷سال است که درکنار وظایف خانهداری، در محله امامخمینی(ره) مغازه خرازی دارد؛ مغازهای که حالا تبدیل به پاتوقی برای رفع مشکلات اهالی شده است.
مقابل در مغازهاش ایستاده و با یکی از خانمهای همسایه درحال خوشوبش است. با خوشرویی برایمان تعریف میکند: سالهاست ساکن و کاسب همین محله هستم؛ به همین دلیل ارتباط خوبی با اهالی دارم.
مشتریهای اعظمخانم بهدلیل رفتوآمد زیادی که به مغازهاش دارند، سر صحبت را با او باز میکنند و از گرفتاری و مشکلاتشان میگویند؛ او نیز با شناخت و ارتباطی که با خیران محله دارد، تلاش میکند این مشکل را بهشکل آبرومندانهای برطرف کند.
او که چندسالی است با کمک همین خیران، بستههای ارزاق عمومی برای اهالی ضعیفتر تهیه میکند، میگوید: همسایه باید هوای همسایهاش را داشته باشد. همانطورکه پیامبر میفرماید ایمان ندارد آن کسیکه شب با شکم سیر بخوابد و همسایه مسلمانش گرسنه باشد.
او نصرالله خالو را به عنوان همسایهای دلسوز و خوشرفتار معرفی میکند.
آقا نصرالله مغازه میوهفروشی دارد. ماشین وانتی خریده تا کارو بارش را با آن سروسامان بدهد ولی این ماشین فقط برای خرید میوه نیست. هرکسی در محله بخواهد وسیلهای را که برای خانهاش خریده یا فروخته است، جابهجا کند، به او خبر میدهد.
نصرالله خالو همانطورکه بار میوه را در مغازهاش جابهجا میکند، توضیح میدهد: بهجای اینکه اهالی پول باربری بدهند، رایگان اسباب خریداریشده آنها را میآورم و تحویل میدهم تا در حد توانم کمکی کرده باشم.
او به افرادی که بضاعت کمتری دارند، میوههایش را نسیه میفروشد؛ «آن موقع که کرونا شیوع پیدا کرده بود و دکترها سفارش میکردند باید میوه و سبزی زیاد مصرف شود، به خانوادههای نیازمند، میوه را نسیه یا قسطی میدادم. هنوز هم حساب دفتری دارم.»
آقانصرالله میگوید: مگر میشود هوای همسایه خودمان را نداشته باشیم؟ ممکن است یک روز من گرفتار شوم و نیاز به کمک همسایههایم داشته باشم.
او از محمد یزدانی بهعنوان کاسبی معتمد و همسایهای مردمدار نام میبرد.
محمدآقا نزدیک به پانزدهسال است در محله قصابی دارد. هرروز صبح روپوش سفیدش را میپوشد و با گفتن بسمالله کاروبارش را شروع میکند. بارها پیش آمده که درِ مغازه را بسته و به خانه رفته، اما وقتی یکی از همسایهها با او تماس گرفته و گفته که مهمان دارد، محمدآقا دوباره به محل کارش برگشته تا کار او را راه بیندازد.
خندهای که از صورتش محو نمیشود، نشان میدهد آنچه اهالی از اخلاق خوشش میگویند کاملا درست است. همانطورکه با چاقو گوشت را تکه میکند، برایمان از آداب همسایهداری میگوید: دادن گوشت نسیه و اقساطی که جای خود دارد، هرکاری از دستم بربیاید برای همسایهها دریغ نمیکنم.
او با همان خنده معروفش توضیح میدهد: هر کدام از ما معلوم نیست چقدر زندهایم؛ پس چرا باید زندگی را سخت بگیریم؟ از قدیم گفتهاند بنی آدم اعضای یکدیگرند. اگر همسایه من ناراحت باشد، من هم ناراحت میشوم و اگر او شاد باشد، من هم به دلخوشی او دلخوشم.
* این گزارش سهشنبه ۲ بهمنماه ۱۴۰۳ در شماره ۵۹۸ شهرآرامحله منطقه ۷ و ۸ چاپ شده است.