کد خبر: ۱۱۰۲۶
۲۲ آذر ۱۴۰۳ - ۱۰:۰۰

گل‌افروز پارسی‌، هوادار استقلالی به «نه نه آبی» شهرت دارد

گل‌افروز پارسی‌اسماعیل‌آبادی از هواداران پروپاقرص استقلال است. او از معدود بانوانی است که پایش به استادیوم آزادی باز شده است.

همه فوتبالی‌ها طرفدار هر تیم و باشگاهی که باشند، بازهم یا قرمزند یا آبی! به‌ویژه زمان مسابقه‌های داربی که طرف استادیوم آزادی به رنگ آبی می‌شود و طرف دیگر هم قرمز.

یکی از هواداران پروپاقرص استقلال در همسایگی ما، گل‌افروز پارسی‌اسماعیل‌آبادی است. 

او متولد ۱۳۰۹ تربت‌حیدریه و یکی از قدیمی‌ترین اهالی محله پروین‌اعتصامی مشهد است که در مسابقات شهرآورد جز درمیان آبی‌پوشان، جای دیگری نمی‌شود پیدایش کرد.

اما شاید بپرسید استادیوم که جای خانم‌ها نیست! پس اگر می‌خواهید درباره تنها خانمِ تماشاچی راه‌یافته به استادیوم آزادی و یکی از کهن‌سال‌ترین طرفداران تیم استقلال بیشتر بدانید گفتگوی چند ساعته ما رابا کسی که در مشهد به «ننه‌آبی» و در تهران به «ننه‌مشهدی» معروف است بخوانید.

 

زمانه پیرم کرد

ننه‌آبی و همسرش ساکن خیابان «رام» هستند و ما خیلی سخت پیدایش کردیم. او علاوه‌بر خانه مشهدش، خانه‌ای هم در تهران دارد و این‌طور که خودش می‌گوید یک‌هفته، ۱۰ روز مشهد است و بقیه‌اش را تهران. 

تنهایند و دوروبرشان را با پرچم‌های آبی نصب‌شده به در‌و‌دیوار پرکرده‌اند. او یک‌دختر و دوپسر داشته که خیلی مایل نیست درباره آنها صحبت کند ولی این‌طورکه از حرف‌هایش برداشت می‌کنم، هرکدامشان به‌دلیل بیماری فوت کرده‌اند.

ننه‌آبی می‌گوید: دخترم فاطمه دوسه‌ساله بود که زردی گرفت و مُرد. همه ما آخر می‌میریم. فکر آنها را نکن.تهران‌رفتن ننه‌آبی هم ماجرایی داشته؛ رفتنی بدون خوشی.

رمضان شیعه‌رحیم‌زاده، همسر از کارافتاده اوست که سال‌ها پیش با تصادفی که برایش پیش می‌آید، بهانه تهران رفتن ننه‌آبی می‌شود. رحیم‌زاده که در مسیر تهران مشهد شوفر کمکی بوده، ماجرای تصادفش را تعریف می‌کند.

می‌گوید: سال‌ها پیش روز شهادت امام‌رضا (ع) به اصرار صاحب‌ماشین از کمربندی به راهمان در جاده ادامه می‌دادیم. ناگهان با ماشینی که از قزوین می‌آمد، برخورد کردیم.

به‌جز خودم که راهی بیمارستان شدم کسی طوری نشد ولی به‌خاطر خسارتی که به ماشین قزوینی‌هاوارد شده بود، ۳۰۰ هزارتومان جریمه شدم و به زندان افتادم.

ننه‌آبی آهی می‌کشد و می‌گوید: من خیلی مکافات کشیدم وگرنه حالا پیر نبودم! به من خبر دادند که شوهرت تصادف کرده و زندان است.

به‌همراه پسردایی‌ام راهی شدیم. او هم آمد ۳۰۰ هزار تومان پرداخت کرد و «عشقی» آزاد شد.

 

از «رام» تا خزانه

تنها نان‌آور خانه ننه‌آبی بیمار و از کارافتاده شده؛ پس فکری برمی‌دارد و به‌دنبال پیگیری بیمه از‌کارافتادگی شوهرش راهی تهران می‌شود.

می‌گوید: اولین‌بار برای پیگیری کار‌های بیمه شوهرم که تصادف کرده بود، به تهران رفتم ولی، چون هفت سال حق بیمه پرداخته بود، چیزی به ما تعلق نمی‌گرفت.

من در تهران سرگردان اداره‌ها بودم و او مشهد روی تخت بیمارستان. گریه‌کنان همراه خواهرخوانده‌ام، شکوه از اداره بیمه بیرون آمدیم که... آقایی آمد و از خواهرخوانده‌ام پرسید: چرا این خانم گریه می‌کند؟ کامرانی، رئیس کمپ باشگاه استقلال بود، ولی ما نمی‌شناختیمش.

شکوه هم ماجرا را برایشتعریف کرد. کامرانی به ما نشانی داد و گفت بیایید به این نشانی، ما آنجا خودمان به شما کار می‌دهیم. ننه‌آبی با حوصله تعریف می‌کند و می‌گوید: نشانی باشگاه استقلال بود.

وقتی وارد شدیم، دیدم آنجا پراز خلایق است! به شکوه گفتم من اینجا نمی‌آیم اینها همه نامحرم هستند، بین این همه مرد چه‌کار می‌توانم بکنم؟

ادامه می‌دهد: کامرانی کار را برایم توضیح داد و گفت شما وقتی فوتبالیست‌ها می‌آیند چای، میوه و صبحانه بیاور.

صبح‌ها از همه زودتر اینجا باش و کار‌ها را راه بینداز.ازکارافتادگی رحیم‌زاده، شوهر ننه‌آبی و دنبال کاربودن خودش برای درآمدی که بتواند خرج و مخارج زندگی‌اش را تامین کند، بهانه‌ای می‌شود تا او به زندگی در تهران فکر کند.

ادامه می‌دهد: کارم را از نازی‌آباد، ورزشگاه مرغوبکار شروع کردم. صبح‌ها بعد از خواندن نمازصبح، از خزانه، خانه‌ای که در تهران اجاره کرده بودم، می‌رفتم باشگاه.

اول آب و‌جارو می‌کردم و صندلی‌ها را مرتب سرجایشان می‌گذاشتم، سماور را راه می‌انداختم و صبحانه را آماده می‌کردم تا وقتی که قهرمانان برسند.

فرزندانم (اعضای تیم) هم که می‌آمدند، شروع به خوردن می‌کردند. خدا را شکر کامرانی هم از کارم راضی بود و کلی تعریف می‌کرد.صدایش رسا و شور و نشاط فوتبالی‌اش هم به‌جاست.

باانرژی می‌گوید: همه افسران، سرتیپ‌ها، سرلشکر‌ها همراه قهرمانان می‌آمدند و به آنها صبحانه می‌دادم.

ناگهان تن صدایش را پایین می‌آورد و با گریه این‌طور می‌گوید: بعداز چند وقت که در باشگاه بودم، تصمیم گرفتم که به مشهد برگردم، اما همان شب خوابی، دیدم؛ کسی در خواب گفت: کجا می‌خواهی بروی؟

همین جا بمان!در این چند دقیقه گپ ورزشی با او حتی یک‌بار هم حرفی از کم‌لطفی اطرافیانش نمی‌زند و دلیل ماندنش را فوتبالیست‌ها می‌داند و می‌گوید: خدا مهر قهرمانان را به دلم انداخت و ماندم.

این‌طور که تعریف می‌کند، خانه تهرانش را هم خودش، ۱۰ میلیون تومان اجاره کرده و در‌و‌دیوار آنجا هم مانند خانه مشهدش پر شده از پوستر‌ها و عکس‌های بازیکنان تیم استقلال.

روی جالباسی کنار خانه‌اش هم فقط یک مانتوی آبی است، اما این آبی، هم‌رنگ لباس‌های به قول خودش قهرمانانش نیست!

محبوبیت ننه‌آبی از آنجا شروع می‌شود که به همراه استقلالی‌ها به همه ورزشگاه‌ها می‌رود.

 

تمام ملت برایم دست تکان می‌دهند

شاید قصه زندگی هم‌محله‌ای آبی‌پوشمان ناراحت‌کننده باشد، اما امیدی که به زندگی دارد و صدای پرانرژی‌اش شادمان می‌کند و لبخند به لبمان می‌آورد.

می‌گوید: من دیگر محبوب مردم شده‌ام؛ هرجا که می‌روم، با دست نشانم می‌دهند و سلامم می‌کنند.

تمام ملت برایم دست تکان می‌دهند و می‌گویند ننه‌مشهدی خیلی دوستت داریم، پیش ما هم بیا.محبوبیت ننه‌آبی از آنجا شروع می‌شود که به همراه استقلالی‌ها به همه ورزشگاه‌ها می‌رود. می‌پرسم کدام ورزشگاه‌ها رفتی ننه‌آبی؟

نمی‌توان توقع جوابی آرام از او داشت؛ با ذوق اسم همه ورزشگاه‌ها را ردیف می‌کند و می‌گوید: آزادی، شیرودی، پارس، مرغوبکار، تختی، شرکت‌واحد، راه‌آهن؛ اصلا هرجا که استقلال بازی دارد، می‌روم.

رفتنم به همه ورزشگاه‌ها آزاد است و موقع بازی‌ها با اتوبوس باشگاه دنبالم می‌آیند و می‌رویم استادیوم.

 

استادیوم نرو می‌بازند

ننه‌آبی حرفی می‌زند که جالب است. این‌طورکه تعریف می‌کند، حکم مادر بچه‌ها را دارد: هروقت می‌روم باشگاه، بچه‌ها گل می‌زنند ولی هروقت نمی‌روم، می‌بازند! برای همین حالا حریفان حساس شده‌اند و من را به ورزشگاه راه نمی‌دهند.

می‌گویند ننه‌آبی که می‌آید، برایشان  دعا می‌کند و استقلالی‌ها گل می‌زنند!گوشه خانه تقریبا خالی از اثاثیه‌اش، تلویزیونی کوچک و قدیمی روی میزی کوتاه دیده می‌شود.

می‌پرسم سخت نیست از این تلویزیون فوتبال می‌بینید؟ می‌گوید: من اصلا از اینجا بازی را نمی‌بینم، مستقیم می‌روم آزادی!

وقتی هم به رختکن بچه‌ها می‌رسم، بچه‌ها برایم می‌خوانند «مادر ما خوش آمدی، سرور ما خوش آمدی.»

 

گل‌افروز پارسی‌اسماعیل‌آبادی به «نه نه آبی» شهرت دارد

 

محبوب همه

شوهر ننه‌آبی از محبوبیتی که او دارد، خوشحال است. او هم وارد بحث ورزشی‌ما می‌شود و می‌گوید: کمتر زنی را به آزادی راه می‌دهند.

اصلا همین فتح‌ا... زاده مثل رئیس‌جمهور است؛ هیچ‌کس نمی‌تواند با او صحبت کند ولی به ننه‌مشهدی احترام می‌گذارد و دوستش دارد. ننه‌آبی تنها زنی است که به استادیوم می‌رود!

تعریف و تمجید رحیم‌زاده از همسرش ادامه دارد. می‌پرسم شما از اینکه همسرتان به باشگاه استقلال می‌رود، ناراحت نیستید؟

می‌گوید: اتفاقا خوشحالم، چون یک لقمه نان درمی آورد که بخوریم. ادامه می‌دهد: مجبورم دخترم! وقتی ننه‌آبی به تهران می‌رود، من اینجا زجر می‌کشم ولی ازکار‌افتاده‌ام و باید یکی خرجمان را درآورد.

بار‌ها بچه‌های برادر و خواهرم گفته‌اند نگذار ننه‌آبی برود تهران؛ ولی من می‌گویم از کجا پول دربیاوریم که بخوریم؟

قبل از آمدن شما دوباره به کامرانی زنگ زدم و ازش خواستم که کار بیمه ما را درست کند.

 

آبی‌پوش محله

همه، او را با مانتویی آبی می‌شناسند؛ حتی عکسش هم در چند مجله و نشریه چاپ شده است. عکس‌ها را نگاه می‌کند و می‌گوید: این بچه‌ها (بازیکنان استقلال) کوچک بودند که من در ورزشگاه مرغوبکار می‌نشستم تا وقتی بازی‌شان تمام می‌شد و می‌آمدند و به من کمک می‌کردند؛ حالا هم که قهرمان شده‌اند، هوای من را دارند.

از همه بیشتر فتح‌ا... زاده حمایتم می‌کند. هروقت من را می‌بیند ۵۰ هزارتومان کمکم می‌کند. بقیه بازیکنان هم ۲ هزارتومن، ۵ هزارتومن، هرچقدر که داشته باشند، کمکم می‌کنند.  ‌

می‌پرسم: ننه‌آبی از این کمک‌ها راضی هستی؟جواب می‌دهد: بعضی‌ها خیلی به من می‌رسیدند مثل منصوریان، فکری، عنایتی، نیکبخت‌واحدی. اما حالا که نمی‌توانم مثل گذشته بروم ورزشگاه، کمتر کمک می‌کنند.

الان فقط برای تشویق تیم نوجوانان به ورزشگاه مرغوبکار می‌روم؛ آنها هم که درآمدی ندارند... شما ناراحت نباشید؛ خدای من هم بزرگ است.

با این شرایطی که ننه‌آبی تعریف می‌کند، علاقه‌مند می‌شوم بپرسم چطور تهران می‌رود و از بازی‌ها باخبر می‌شود.

خودش سریع‌تر فکرم را می‌خواند و می‌گوید: به پسر برادرم تلفن می‌کنم که بیاید. با قطار می‌رویم.

وقتی به خانه می‌رسم، یک چای می‌خورم و ساکم را برمی‌دارم و برو که رفتیم! ننه‌آبی برای رفتن به مسابقات بلیت نمی‌گیرد. آنجا همه او را می‌شناسند و می‌دانند که طرفدار استقلال است. 

می‌گوید: دم‌در باشگاه که می‌رسم، همه سلام می‌کنند و می‌گویند ننه‌مشهدی تو زوار امام رضا(ع) هستی، دعا کن که ما گل بزنیم. من هم دعایشان می‌کنم.

هیچ‌وقت هم از آنها پول نمی‌خواهم اگر خودشان پول دادند که هیچ؛ اگر هم نه، برمی‌گردم خانه. اما شور و اشتیاق ننه‌آبی در این سن و سال ستودنی است. مانند جوان‌های ۲۰ ساله تیم محبوبش، استقلال را تشویق می‌کند.

از طرفدار دوآتشه استقلال می‌پرسم: الان در جدولبازی‌ها چندم هستید؟جوابش فقط یک جمله‌است: ما اولیم.

نه‌نه آبی نه، خون آبی!

وقتش رسیده از او درباره محبوب‌ترین بازیکنش بپرسم و اینکه بعد از آبی چه رنگی را دوست‌دارد. حواسش به سوال‌های من نیست؛ بدون‌توجه جواب می‌دهد: همه بازیکنان استقلال را می‌شناسم؛ منصوریان، فکری، عنایتی، نیکبخت؛ همه قهرمانانم را دوست دارم.

از بین همه رنگ‌ها فقط به آبی فکر می‌کند و تیم هم تیم استقلال، حتی می‌گوید: من خونم هم آبی است. «از استقلالی‌ها هیچی نمی‌خواهم فقط سلامتی آنها.»

این گفته تنها بانوی هواداری است که پایش به استادیوم آزادی باز شده و حالا خودش کلی طرفدار دارد. می‌گوید: فقط موضوع بیمه درست شود، دیگر چیزی نمی‌خواهم.‌می‌پرسم: اگر بیمه شوهرت درست شود بازهم به استادیوم می‌روی؟

عشقی که ساکت گوشه‌ای به عکس‌های جوانی ننه‌آبی زل زده، سریع می‌گوید: نه. اگر بیمه ما درست شود، نمی‌گذارم برود استقلال.

ولی خود ننه‌آبی می‌گوید: باز هم می‌روم که به قهرمانان سربزنم؛ و وقتی با این سوال شوهرش که «می‌خواهی بروی چه‌کار؟» مواجه می‌شود، می‌گوید: کمتر می‌روم ولی حتما خواهم رفت.‌

 

نمی‌دانند قلبم درد می‌کند

صدای تلفن‌همراه ننه‌آبی بلند می‌شود. کامرانی است. ننه‌آبی خیلی خوشحال می‌شود و با صدای بلند به او می‌گوید: کامرانی، نمی‌دونم کی راپورت من رو به روزنامه‌ها داده، همش میان اینجا از من عکس می‌گیرن، باهام صحبت می‌کنن، فکر می‌کنم می‌خوان کار بیمه‌ام رو درست کنن!

کنار ننه‌آبی خیلی به ما خوش گذشت و خندیدیم؛ باید کم‌کم آماده رفتن شویم. درست است که ننه‌آبی از کسی گله‌ای نکرد و خیلی هم از مشکلاتش به ما نگفت، گاهی هم دیدیم که دستش را روی قلبش می‌گذاشت و از درد ساکت می‌شد.

گاهی هم حس کردیم ننه‌آبی و شوهرِ ازکارافتاده‌اش در این سن و سال نیاز به مراقبت و حمایت بیشتری دارند. گاهی هم لابه‌لای حرف‌هایشان از کمیته امداد گفتند و اینکه هر دوماه‌یک‌بار ۴۵ هزارتومان می‌گیرند.

نگفتند؛ ولی می‌شد فهمید گاهی در جواب آنهایی که می‌گویند «پس چرا استقلال با این همه دبدبه و کبکبه تابه‌حال کمک درست و حسابی به شما نکرده است؟»

ساکت مانده‌اند و جوابی نداده‌اند؛ و ننه‌آبی نگفت کجایند استقلالی‌هایی که برای پیروزی‌شان، دعا و دیگ شله‌زرد نذر می‌کنم؛ فقط گفت: قهرمانان من، نمی‌دونن مریضم و قلبم درد می‌کنه؛ اگر بفهمن حتما کمکم می‌کنن...

 

نه نه آبی، مادر من

مرتضی کامرانی، رئیس کمپ باشگاه استقلال، همان کسی است که با پیشنهادش برای اولین‌بار پای ننه‌آبی به باشگاه استقلال باز می‌شود.

از او درباره ماجرای آشنایی‌شان می‌پرسم، می‌گوید: سال ۷۹ بود که ننه‌آبی را روبه‌روی ورزشگاه مرغوبکار در نازی‌آباد دیدم؛ آن روز برای بیمه شوهرش آمده بود، با چهره‌ای گریان و مضطرب گوشه‌ای ایستاده بود، نظرم را جلب کرد و به سمت او رفتم.

ننه‌آبی قبلا برایمان از کارش در باشگاه استقلال گفته است؛ کار مشخص او در تهران را هم از کامرانی جویا می‌شوم، بیان می‌کند: بله ننه‌آبی کار‌های خدماتی هم انجام داده است ولی کارش دیگر این نیست و بچه‌ها خیلی هوایش را دارند و کمکش می‌کنند.

خاطره مرتضی کامرانی، شاید همان دلیل ننه‌آبی برای ماندن در کنار استقلالی‌هاست؛ تعریف می‌کند: سال ۸۰ بود و روزی که استقلال‌تهران با استقلال‌اهواز بازی داشت.

آن زمان مجتبی جباری و آندرانیک‌تیموریان برای استقلال‌تهران بازی می‌کردند. چند روزی از ننه‌آبی خبری نبود، به‌خاطر همین به خانه‌اش سر زدم ولی آنجا هم نبود.

خیلی اتفاقی متوجه شدم که ماشین‌های گشت شهرداری او را از مقابل ورزشگاه با دیگر متکدیان گرفته و برده‌اند. 

او که ننه‌آبی را مادرش می‌داند، می‌گوید: من رفتم جایی‌که ننه‌آبی بود، تعهد دادم و گفتم این خانم، مادر من است و حسابش از بقیه جداست.

آنها هم متقاعد شدند و او را آزاد کردند. اما تنها دغدغه ننه‌آبی را هم از رئیس کمپ استقلال می‌پرسم که اظهار می‌کند: بیمه شوهرش.

تنها دغدغه ننه‌مشهدی درست شدن بازنشستگی شوهرش است، اما، چون چند روزی تهران نبوده کارش به تأخیر افتاده است.

ادامه می‌دهد: با همکاری همه بچه‌ها مقداری از پول بیمه‌شان جمع شده که امیدوارم بقیه‌اش هم درست شود و در سفر آینده‌اش به تهران خوشحالش کنیم.

 

*این گزارش سه شنبه، ۵ شهریور ۹۲ در شماره ۶۶ شهرآرامحله منطقه ۷ چاپ شده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44