کد خبر: ۱۰۹۷۸
۱۳ آذر ۱۴۰۳ - ۰۸:۰۰

مغازه مجید کریمی انبار ماشین‌حساب‌های مردم شده است

مجید کریمی با‌وجود بازنشستگی ناچار شده اتاقی را برای نگهداری امانت مردم به‌شکل انبار حفظ کند؛ افرادی که سال‌ها پیش ماشین‌حساب خود را برای تعمیر پیش او آوردند، اما دیگر سراغی از آن نگرفتند.

دورتادور اتاق کوچک پر از ماشین‌حساب‌های جور‌واجور است؛ ماشین‌حساب‌هایی که برخی از آنها قدیمی هستند و برخی نیز از‌رده‌خارج. اشتباه نکنید؛ اینجا اتاق یکی از مجموعه‌داران یا مغازه ماشین‌حساب‌فروشی نیست.

این اتاق متعلق‌به مجید کریمی، ساکن محله جنت است که با‌وجود بازنشستگی ناچار شده اتاقی را برای نگهداری امانت مردم به‌شکل انبار حفظ کند؛ افرادی که سال‌ها پیش ماشین‌حساب خود را برای تعمیر پیش او آوردند، اما دیگر سراغی از آن نگرفتند.


شاگرد وفادار

اصالتا یزدی است و امسال شصت‌و‌یک‌سالگی را پشت سر می‌گذارد. پدربزرگ و اقوامش در حرفه گرمابه‌داری فعالیت داشتند، اما او دنباله‌رو راه آنها نشد. علاقه‌اش از کودکی به کار‌های فنی بود؛ بنابراین هنگامی‌که دایی‌اش دست او را گرفت و به مغازه آقای حسنی برد، از خوشحالی در پوست خود نمی‌گنجید.

حسنی در تعمیر ماشین‌های اداری استاد بنامی بود. مجیدآقا از آن روز‌ها این‌طور یاد می‌کند: هجده‌ساله بودم و جویای کار. یادم است همان روز اول با دیدن ابزار کار اوستا عاشق این حرفه شدم.

‌مغازه حسنی دور میدان گنبد‌سبز بود و هر‌روز افراد بسیاری از اداره‌های مختلف، ماشین‌حساب، ماشین تایپ، دستگاه پلی‌کپی و... را برای تعمیر می‌آوردند. دیدن دستگاه‌های متفاوت و اعتماد استاد سبب شد مجید‌آقا خیلی زودتر از آنچه فکرش را می‌کرد، کار را یاد بگیرد؛ «آن زمان فقط آقایان حسنی و کاملی در حوزه تعمیر ماشین‌های اداری کار می‌کردند. هر‌کسی برای شاگردی پیش این دو نفر می‌آمد، تا راه و رسم مسیر را یاد می‌گرفت، دنبال کسب‌و‌کار خودش می‌رفت. اما من هفت سال شاگردی کردم، طوری که اوستا همیشه می‌گفت تو شاگرد وفاداری هستی!»

 

اولین مغازه در میدان شهدا

مجید‌آقا به‌شدت غرق کار شده و چند‌سالی از خدمت سربازی غفلت کرده بود. او با شنیدن خبر بخشش غیبت سربازی، خودش را معرفی کرد تا دوره خدمت را پشت سر بگذارد.

بعد‌از دوره آموزشی، موقعی که فرمانده متوجه شغل مجید‌آقا شد، او را مسئول کارگاه ماشین‌های اداری سپاه هشتم در آمادگاه میثم کرد؛ «چند سرباز هم دراختیارم بود تا کار‌ها با سرعت بیشتری انجام شود. هجده‌ماه که از خدمتم گذشت، نامه‌ای فرستاده شد با این توضیح که او را آزاد کنید تا به منطقه عملیاتی بیاید، اما فرمانده‌ام جواب داد اگر مجید کریمی برود برای تعمیر ماشین‌های اداری در بیرون از مجموعه، فلان رقم به بیت‌المال ضرر وارد می‌شود.»

هفت سال شاگردی کردم، طوری که اوستا همیشه می‌گفت تو شاگرد وفاداری هستی!

البته مجید‌آقا سال‌۶۱ داوطلبانه نزدیک به سه ماه در جبهه حضور داشت و این‌بار، چون فرمانده می‌خواست از ظرفیت و دانش او استفاده کند، در مشهد مانده بود. او بعد‌از پایان خدمت سربازی‌اش، تصمیم گرفت کار‌و‌بار خودش را راه بیندازد.

مغازه‌ای در میدان شهدا اجاره کرد و با نصب تابلو «تعمیر ماشین‌های اداری» کم‌کم توانست مشتری جذب کند. حدود شش‌سال بعد، مغازه‌ای در خیابان سعدی خرید و کسب‌وکارش را به این محدوده منتقل کرد ولی نام و آوازه‌اش آن‌قدر بین مشتری‌هایش پیچیده بود که باز هم برای تعمیر سراغ او می‌آمدند.

تحویل دادن امانتی بعد از ۳ سال

مجید‌آقا خاطره جالبی از سال‌های فعالیتش دارد، اما یک خاطره برایش پررنگ‌تر است؛ «مردی ماشین تایپی را برای تعمیر آورده بود که روی آن برچسب شماره اموال اداره بازرگانی تایباد بود. تعمیر آن نیاز به چند روز زمان داشت؛ بنابراین رسید را تحویلش دادم و گفتم یک هفته بعد مراجعه کند.»

سه سال گذشت، اما آن مرد برای تحویل ماشین تایپ نیامد. تا اینکه مرد دیگری از اداره بازرگانی مشهد با یک ماشین تایپ برای تعمیر آمد؛ «ماشین گران‌قیمتی بود؛ بنابراین خوب آن را به یاد داشتم. بلافاصله ماجرا را برای آن مرد تعریف کردم و از او خواستم به اداره تایباد اطلاع بدهد که این دستگاه پیش من است.»

هفته بعد، مردی با یک نامه اداری از اداره بازرگانی تایباد به مغازه مجید‌آقا آمد و توضیح داد که سه‌سال پیش، همکارش در راه برگشت از مشهد در جاده تصادف می‌کند و به رحمت خدا می‌رود. به‌خاطر آسیب زیاد و آتش‌گرفتن ماشین، آنها تصور می‌کردند ماشین تایپ از بین رفته است؛ «جالب بود که چهره متوفا را به خاطر داشتم. ماشین را تحویلش دادم. برای آن مرد فاتحه خواندم و در لحظه به این فکر کردم درست است که می‌گویند آدمیزاد از یک لحظه بعد خود خبر ندارد.»

 

مغازه مجید کریمی انبار امانت‌های مردم

 

انبار ماشین‌حساب‌ها

او پنج‌شش سالی است خودش را بازنشسته کرده، ولی یک اتاق کوچک از مغازه‌اش را به‌شکل انبار حفظ کرده؛ اتاقی که در آن انواع و اقسام ماشین‌حساب‌های ریز و درشت به چشم می‌خورد؛ «همه این ماشین‌حساب‌ها امانت مردم است.»

یکی از آنها ۲۱‌سال پیش برای تعمیر آورده شده است؛ «تعداد ماشین‌حساب‌هایی را که در مغازه مانده است، دقیق نمی‌دانم؛ شاید حدود صد‌تا باشند، اما رسید تک‌تک آنها را نگه داشته‌ام تا هر زمان صاحبش آمد، بتوانم سریع تحویلش دهم.»‌

کار ما آن‌قدر ظریف است که نیاز به دقت فراوانی دارد؛ برای همین هم این ذره‌بین را خریده بودم

می‌گوید یک نفر بعد‌از ۱۰ سال در اسباب‌کشی خانه‌اش، رسید تعمیر ماشین‌حساب را پیدا کرده و برای تحویل‌گرفتن آن آمده بود؛ «می‌گفت این ماشین‌حساب برایش نوستالژیک است و با آن در کنکور قبول شده، ولی رسید را گم و فراموش کرده بود آن را همان موقع تحویل بگیرد.»

 

شاگردان فراری

مجید‌آقا که برای خودش استادکار قابلی شده بود، از دهه ۸۰ شاگردان بسیاری را آموزش داده و وارد بازار کار کرده است. او توضیح می‌دهد: بیشتر آنها یکی‌دو سال بیشتر دوام نیاوردند و حرفه و شغلشان را تغییر دادند. دلیل اصلی آن هم این است که زحمت این شغل بسیار زیاد است.

او ذره‌بینی را نشانمان می‌دهد و می‌گوید: این ذره‌بین برای زرگرهاست تا متوجه طلای اصل و غیراصل شوند. کار ما آن‌قدر ظریف است که نیاز به دقت فراوانی دارد؛ برای همین هم این ذره‌بین را خریده بودم.

مجید‌آقا چند‌سال آخر فعالیت خود را فقط ماشین‌حساب تعمیر می‌کرد و بعد‌از بازنشستگی تنها کاری که انجام می‌دهد، این است که تجربه چهل‌ساله خود را به علاقه‌مندان این حوزه آموزش دهد.


* این گزارش سه‌شنبه ۱۳ آذرماه ۱۴۰۳ در شماره ۵۹۲ شهرآرامحله منطقه ۷ و ۸ چاپ شده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44