در روزگاری که چرخ کشاورزی لنگ میزد و همه راه شهر را در پیش میگرفتند او ماند تا به قول خودش اصالت زندگی در دیار آبا و اجدادیاش را از کف ندهد. کار در شرکت تعاونی روستایی را پذیرفت تا کاری کند که حال روستا و روستاییان بهتر باشد.
قدرتالله رحمانی در آستانه ۷۰سالگی بخشی از هویت توس است، محدودهای تاریخی و کهن که در گذر زمان تغییرات زیادی را به خود دیده است، از افزایش جمعیت گرفته تا تغییر شغل مردم و بافت این محدوده حالا شهری که به نام محله فردوسی شناخته میشود. تغییراتی که در خاطرات آقا قدرت پررنگ است و به گفته خودش انگار همین دیروز از جلو چشمانش گذر کرده است.
او میگوید: این گوشه از باغ فردوسی نزدیک موزه، یک کلاس درس بود، سه سال را اینجا درس خواندم، زیر کلاس یک حوضانبار بود که آب سرد و گوارایی داشت، لیوان و این حرفا که نبود با دست آب میخوردیم و میچسبید.
کل روستای توس خلاصه میشد در همین بناهای کاهگلی که الان از آن یک خرابه مانده است، ما ۱۵خانوار بودیم. بالای قلعه، خانه ارباب بود و ورودی روستا هم خانه داروغه، خیلی از این خانهها به همدیگر راه داشت و زندگیها بسیار صمیمی بود.
اینجا درِ قلعه بود که خانمها از آنجا برای شستوشوی ظروف و لباسها رفتوآمد میکردند. ما هم که بچه بودیم از این در و درِ اصلی قلعه دنبال هم میکردیم و میدویدیم، بعضی وقتها هم دعوای بزرگترها را به جان میخریدیم.
جلو آرامگاه محل بازی ما بود، دخترها جدا پسرها جدا، من و بچههای روستا گویهای جیری درست میکردیم و گویبازی میکردیم، خیلی از ما انرژی میگرفت ولی لذتبخش بود.
اینجا زمینهای کشاورزی ما بود، از ساعت۶ صبح تا ظهر با پدرم کار میکردم، گندم میکاشتیم و چغندر و جو، آن روزهای سرسبز و پردرخت اینجا را یادم هست، بیآبی همه چیز را گرفت.
کشتی پهلوانی در توس اصالت دارد، بچهها همیشه در قلعه با هم کشتی میگرفتند، گاهی هم میرفتیم جلو آرامگاه کشتی ببینیم که لذت دوچندانی داشت، گلِ کشتی پهلوانی در توس هم آن روزی بود که در دهه ۵۰ آقاتختی مهمان دیار ما شد.
* این گزارش پنجشنبه ۱۰ آبانماه ۱۴۰۳ در شماره ۵۷۰ شهرآرامحله منطقه ۱۱ و ۱۲ چاپ شده است.