مینشینم پشت دار قالی کوچکی که برای امثال منِ بی تجربه گذاشته اند کنج اتاق. صندلی چوبی اش را زیر پایم محکم میکنم و آماده میشوم برای کسب یک تجربه جدید. زل میزنم به رنگهای زرد و نارنجی و قرمز نخهایی که خیلیها زودتر از من آمده اند و رج به رج و گره به گره روی هم گذاشته اند و حالا با کمی اغماض میشود بگویی که کارشان را خوب انجام داده اند.
نخ قرمزرنگی که از لای چلههای دار قالی بیرون زده و آویزان است را با دست چپم میگیرم و قلاب را با دست راست. سعی میکنم با سر قلاب نخ قرمزرنگ را از پشت چله یا همان تارهای فرش بیرون بکشم. باید شبیه عدد هفت در بیاید. حالا وقت آن است که سر قلاب را از پایین و سمت راست دوباره به جان نخ بیندازم. با تیغه میانی قلاب، ادامه نخ را میبرم. این شد یک گره. سرعت عملم اصلا تعریفی ندارد.
فکر میکنم زدن اولین گره بیشتر از یک دقیقه طول کشید. با دست گره را میکشم پایین و هم جوار پرزهای دیگر فرش قرارش میدهم. همین روال را ادامه میدهم و با کلی بالا و پایین کردن چهارتا گره دیگر هم به فرش اضافه میکنم. نگاه که میکنم لذت میبرم و سرخوشی جالبی را تجربه میکنم. از آن مدل سرخوشیها که تجربههای جدید آمیخته با خلق یک اثر به آدم میبخشد.
یک اثر هنری که پشت هر گره آن کلی احساس و حال خوب خوابیده است. از روی صندلی و پای دار بلند میشوم، اما توی ذهنم پر است از صدای تق و تق و تق، انگار هزار نفر دفه به دست نشسته اند پای دارهای بزرگ قالی. صحبتم با «کریم کاظمی قرائی» را با همین ساز و آواز ذهنی و شخصی آغاز میکنم.
او مجموعه اصیل و ریشه داری از فرشهای دست باف بلوچی دارد که در این گپ وگفت درباره دلیل جمع آوری آن صحبت میکنیم و از طرح و نقشهای بی بدیلی که در این فرشها نهفته است میپرسیم.
کریم کاظمی قرائی متولد شهرستان تربت حیدریه و از سال ۸۹ به مشهد آمده است. میگوید پدربزرگش خیلی به دست بافتههای بلوچ علاقه داشته و در نتیجه او هم از این عشق و علاقه بی نصیب نمانده است. پدربزرگش دستی در جمع آوری چنین مجموعهای داشته، اما او به صورت خیلی هدفمندتر از سال ۱۳۷۱ این کار را آغاز میکند و به گفته خودش این مجموعه با ارزش را در میراث فرهنگی هم به ثبت رسانده است.
مجموعه او البته تنها به قالی و قالیچه محدود نشده و پادری، خورجین، پشتی و صنایع دستی بلوچی دیگری نیز در آن به چشم میخورد. همین تابستان امسال بود که ۱۲۰ نمونه از فرشهای بلوچ را در تهران به نمایش گذاشت و آن طوری که میگوید چه فعالان حوزه فرش و چه سایر علاقه مندان، استقبال خوبی از آن کردند.
او درباره برنامه آینده اش برای این مجموعه با ارزش میگوید: «بعد از عید یک نمایشگاه در مشهد و در موزه خراسان بزرگ برپا خواهم کرد. اگر یک جای ثابت که به لحاظ بافت تاریخی و فرهنگی هم مناسب این مجموعه باشد پیدا کنم حتما اولین موزه تخصصی قالیچه بلوچ را ایجاد میکنم.»
هر فرش یک قصه دارد، قصهای که عیان است، اما داخل آن باز هزار و یک خرده قصه دیگر وجود دارد و کلی رمز و راز. رازهایی که کافی است کمی در احوالشان دقیق شوی تا تک تک آنها را کشف کنی. انگار که مثلا زل زدهای به یک تابلوی نقاشی پر از نقش و نگار یا مثلا یک کتاب داستان از عهد عتیق را مقابل چشمانت باز کردهای و داری یک به یک افسانه هایش را از رو میخوانی.
قرائی یکی از فرشها را که تخته تخته روی هم سوار شده اند، برمی دارد و مقابل چشمانمان باز میکند. چهار گوشه آن نوشته شده است: «هر آن کس که بیند این هنر، پس از مرگ من کند آفرین آفرین.» خودش هم خوب میدانسته که چه معجونی از طرح و رنگ را خلق کرده است.
او میگوید: «حاشیه اش را نگاه کن.» و بعد هفت خط حاشیه فرش را که هفت ردیف در گوشه فرش ایجاد کرده اند میشمارد. میگوید: «این یعنی هفت آسمان» حالا به نقش و نگار قسمت میانی فرش نگاه کن» نقشهای چند ضلعی و تصاویر گلهای ریز و درشت است.
ادامه میدهد: «این محوطه وسط باغ است. اطرافش هم میشود محوطه خارجی. میبینی اگر نقش حیوان و جانوری هم وجود دارد در این فضای بیرونی کار شده است.»
راست میگوید. فرشهای بلوچ مثل قصههای هزار و یک شب است. او ادامه میدهد و میگوید: «هر کدام از طایفههای بلوچ طرح و نقش مخصوص به خودشان را داشته اند و فقط همان طرح را روی دست بافته هایشان پیاده میکردند. این نقوش اختصاصی درواقع حکم شناسنامه و هویتشان بوده است. بعد، همان اسم طوایف با اسم آن قالی و قالیچه و فرشی که میبافته اند عجین شده و هنوز هم شناخته شده است. یعقوب خوانی، سنچولی، سیدمحمدخانی، باغ بخشی، علی اکبرخوانی و... از اسامی همین طوایف بلوچ هستند.»
قرائی درباره طریقه راهیابی فرشهای بلوچ به سیستان و خراسان میگوید: «حدود ۲۰۰ سال قبل به دلیل خشک سالی یا کوچهای اجباری، قبایل بلوچ که غالبا دامداری میکنند به خراسان میآیند. از قاین، بجستان، گناباد، تربت و تا سرخس کوچشان امتداد پیدا میکند. وقتی وارد خراسان میشوند، با قبایل ترکمن شمال خراسان هم مراوده و رفت و آمد میکنند. این تقابل با ترکمن ها، با توجه به اینکه خود ترکمنها نیز دستی در فرش بافی دارند یک تبادل فرهنگی را رقم میزند، از نظر نقشه ها، بافت ها، رنگ آمیزی و این تبادل فرهنگی در اعتلای این فرشها و قالیچهها تأثیر به سزایی میگذارد.»
جدا از زیبایی و رنگ و لعاب جذابی که فرشهای بلوچ دارند، حرفهای ترها و کسانی که بیشتر در این زمینه فعالیت کرده اند میدانند که قالیهای بلوچی ویژگیهای منحصر به فردی دارند. قرائی میگوید: «یک ویژگی متفاوت آن ها، جفت بافی است. یعنی از هر فرش دو نمونه میبافند که به نوعی برمی گردد به زایش. یکی نماد نرینگی و دیگری مادینگی است. ما در هیچ جای ایران جفت بافی نداریم. با این حال، باز هم تفاوتهایی بین آن دو وجود دارد.
تفاوتهایی در نقشه، رنگ و حتی الیاف. کسی که حرفهای نیست ممکن است در نگاه اول تفاوتی بین آنها نبیند. به عنوان مثال آنهایی که خاصیت مادگی دارد از جنس ابریشم است و در مقابل، دسته دیگر از جنس پشم است. علاوه بر این جالب است بدانید که حاشیه یا شیرازه فرشهای بلوچ با موی بز بافته میشود. دست کم آنهایی که بیشتر از ۵۰ سال قدمت دارند این گونه اند. یکی از علتهای آن جلوگیری از آمدن جانورهایی مثل مار روی فرش است.»
ذهن بافی یکی دیگر از ویژگی فرشهای با اصالت و دست بافهای قدیم بلوچ است. این را قرائی میگوید و ادامه میدهد: «این طور نبوده است که مشابه خیلی از امروزیها طرح یا نقشهای جلو رویشان بگذارند و از روی آن شروع به بافتن کنند. تمام آنچه که روی قالی و قالیچهها پدید آورده اند نتیجه هنرنمایی ذهنی خودشان بوده و دریافتهایی که از محیطشان داشته اند. یک محیط طبیعی و ساده ولی با صفا و پر از مهر و زیبایی. مگر شما چیزی به غیر از اینها را در طرح و نقشه روی فرشها میبینید؟»
دارم سعی میکنم تمام چیزهایی که شنیده ام را توی ذهنم مجسم کنم، البته با آب و تاب و رنگ و لعاب بیشتر. تازه عروسی را تصور میکنم که وسط یک دشت بزرگ سبزرنگ در حالی که لباسهای سوزن دوزی شده زیبایی را به تن کرده و آوای عاشقانهای هم زیر لب دارد، نشسته پای یک دار قالی بزرگ و با انگشتهای ظریفش نخها را به بازی گرفته است.
تنها صدایی که میآید، صدای آواز پرنده هاست و آبی که چند قدم آن طرفتر روی زمین روان است و نهایت صدای هی هی چوپانی و بع بع گوسفندی و زنگوله سگ گله. ثمره چنین فضای آرامش بخش و بکر و درجه یکی قطعا باید هنرنمایی خیره کننده قالی و قالیچههای هنرمندان بلوچی باشد. «فرشهایی که تازه عروسها میبافند یا همان عروس بافتها قیمت بالاتری دارند. چون با کلی عشق و انرژی بافته شده و این حس خوب به خوبی در نتیجه کارشان عیان است.»
اینها را قرائی میگوید و با صحبت هایش مهر تأییدی به آن میزند: «در کارهای بلوچ کلی انرژی و حال خوب نهفته است، مخصوصا آن دست بافتهای قدیمی تر. آن خانم و آن دختری که در روستا و در سبک و سیاق زندگی عشایری بزرگ شده، وقتی مینشسته پای دار قالی با تمام وجود کار میکرده و تمام عشقی که در وجودش موج میزده را نثار خلق فرش میکرده است. اگر صدایی میشنیده صدای طبیعت بوده و صدای آب و صدای پرنده ها. همین قدر پاک و همین قدر زلال.»
با این حال جالب است بدانید که به گفته قرائی یکی دیگر از ویژگیهایی که عمده قالی و قالیچههای بلوچی از آن برخوردار هستند، استفاده طیف رنگهای تیرهای مثل قرمز، سرمهای و مشکی است (که در اصطلاح حرفه ایتر و بازاریتر به آن «سیاه مال» میگویند) و به ندرت در بافت آنها از رنگهای روشن استفاده میکنند.
عدد دقیقی از تعداد تخته فرشهای جمع آوری شده از سوی قرائی در خاطرش نیست. درباره محل و شرایط نگهداری از فرشها که میپرسیم میگوید: «بخشی از فرشها در کارگاه است و بخش اعظم آن را داخل یک مخزن نگهداری میکنم. با توجه به بافت فرش که پشم است و پشم هم یک پروتئین است باید از رطوبت حفظ شود، یعنی جایی که خنک باشد و هوا جریان داشته باشد. از طرف دیگر، به دلیل اینکه حشرات موذی مثل بید به فرش آسیب نزند حتما باید در فواصل زمانی ۳ یا ۴ چهار ماهه ورق بخورند یا از نفتالین لابه لای آنها استفاده شود.»
* این گزارش دوشنبه ۳۰ دیماه ۱۳۹۸ در شماره ۳۰۲۵ روزنامه شهرآرا صفحه گردشگری چاپ شده است.