محمد عاشق قرهخانی سال1347 در محله فردوسی به دنیا میآید. او در سال 1359 و درحالی که تنها 12 سال داشت، بدون اطلاع خانواده عازم جبهه خوزستان میشود و به عنوان یک رزمنده غواص در عملیاتهای مهمی مانند میمک و کربلای4 حضور پیدا میکند. محمد سال 64 و درجریان عملیات مرصاد به اسارت نیروهای بعث درآمده و 4سالی را در زندان تکریت سپری میکند. بسیاری از رفقای غواص او سال1394، با دستان بسته و در گورهای دستهجمعی کشف شدند که از میان آنها میتوان به شهیدان سیدجلیل میری ورکی، سیدرضا میرفاضلی و شهید سیدحسن فاطمی اشاره کرد.
سید داوودرضوی طهماسبی ماجرای فرزندخواندگی محمداژدر را اینطور تعریف میکند: یک روز نیروهای کمیته تعدادی منافق را دستگیر کرده و به اداره اطلاعات(فرمانداری سابق مشهد) آوردند. به عنوان مسئول رسیدگی به پرونده این افراد، به اتاقی که محل نگهداری آنان بود رفتم و در بین افراد دستگیر شده، چشمم به نوجوان کم سنوسالی که در بین این افراد نشسته بود افتاد. با خودم احساس کردم که این نوجوان بیگناه است و اشتباهی دستگیر و به این محل آورده شدهاست. بلافاصله از مأموران خواستم که او را به اتاقم بیاورند تا با او صحبت کنم. در پروندهاش نوشته شده بود: دستگیری بهدلیل دزدیدن دوچرخه. وقتی با او شروع به صحبت کردم، متوجه شدم که او در جلو یکی از سینماهای مشهد ایستاده بوده و در حال نگاه کردن به عکسهای جلو سینما بودهاست، مأموران نیز به او مشکوک شده و او را دستگیر میکنند. در همان لحظه متوجه شدم که این پسر بیگناه بوده و اشتباهی دستگیر شدهاست.
شرایط اسارت بسیار سخت است. محمدجواد سالاریان، آزادهای است که بیش از 4سال و نیم از عمر خود را در «اردوگاه10 الرمادی» و زندان شهر تکریت گذرانده است. وی از کودکی به سبب هجرت خانوادهاش به کشور عراق به زبان عربی تسلط داشته و در زندانهای حزب بعث، نقش مترجم اسرای ایرانی را ایفا میکند، به همین دلیل در بین همرزمان خویش به «محمد مترجم» معروف است. این آزاده سرافراز اول شهریور سال 69 به کشور بازمیگردد و کتاب خاطراتش با عنوان «نسیم تقدیر» را به رشته تحریر درمیآورد که چاپ هجدهم خود را پشت سرمیگذارد، کتاب دیگر او به نام «سیمای استقامت» مراحل ویراستاری را پشت سرمیگذارد و به زودی چاپ خواهدشد.
شنبه برای وداع آخر با مجید به معراج شهدا رفتم، درست مثل همین روزها بود اواخر دیماه 1365 در کشوقوس عملیات کربلای5. سر تا پایش را بوسیدم، میدانستم این آخرین بوسههای یک مادر بر صورت فرزندش است. میدانستم او امانتی از جانب خداست، پس روز خاکسپاری به داخل قبر رفتم و با دستان خودم امانت را به صاحبش پس دادم. این گوشهای از خاطرات زهرا کشیکنویس رضوی، مادر شهید مجید توکلینژاد است که از جگرگوشهاش برایمان تعریف میکند. فرزندی که آمدنش 23آذر 1345 و رفتنش 23دیماه 1365 بود.
بانو طیبه محمدی شاندیز مادر شهیدان حسن و حسین خزان گلاری است که در محله جاهدشهر سکونت دارد. این دو شهید بزرگوار ۵ سال با هم اختلاف سنی داشتند، یعنی حسین ۵ سال از حسن بزرگتر بود، اما همیشه در کنار هم و یار و یاور یکدیگر بودند. با هم در مبارزات آزادیخواهانه مردم ایران در مقابل رژیم پهلوی حضور داشتند و بعدها همزمان با آغاز جنگ تحمیلی خانه و کاشانه را رها کرده و برای دفاع از عزت، ناموس و شرف مردم ایران جان خود را فدا کردند. حسین در زمان شهادت متاهل بود و با بانو عزت نادری زندگی میکرد. همسر شهید حسین خزان گلاری بعد از شهادت همسر، سالهای متمادی را با مادر همسرش زندگی کرده و او را هیچگاه تنها نگذاشته است.
سرتیپ دوم پاسدار مجید توکلی، فرمانده شناسایی عملیات طریقالقدس، یکی از ۲۲ نفری است که برای شناسایی منطقه بهمدت ۹۰ روز در شنزارهای پشت بستان در شرایط سخت زندگی کرده است. او میگوید: عملیات آزادسازی بستان، بیشتر شبیه معجزه بود و با هیچ تاکتیک نظامی قابل اجرا نیست، دراین عملیات دهها تانک نظامی که هرکدام بیشتر از 50تن ورزن داشتند باید از تپههای شنی با شیب 45درجه عبور میکردند، باور همه این بود که تانکها در شنزار گیر میکنند اما همان جا باران شدیدی شروع به باریدن کرد و مسیر حرکت تانک ها آبپاشی، کوبیده و سفت شد.
صبح یکی از روزهای نخستین پاییز، قدم گرفته ایم سمت پایانه معراج، در بولوار توس مشهد. معراج شهدا درست در حاشیه خیابان با دری نرده دار هنوز باقی است. حیاطش با پرچم و ماشین های جنگی و جعبه های مهمات شبیه یک موزه کوچک است که مانده تا خاطره بزرگ مردانش را در سینه به یادگار نگه دارد.