در میان همه نامها و کوچهها و خیابانهای شهر مشهد، «راهآهن» جای خودش را دارد. اینجا ایستگاه رسیدن است؛ لحظه ورود به مشهد. آدم در خیابانهای نزدیک به حرم کیفور میشود. راهآهن چند چهارراه و خیابان بزرگ تا حرم فاصله دارد و حتما این فضا بر آثار هنری این منطقه هم تأثیرگذار است.بین همه المانهای نوروزی ریزودرشتی که در سالهای قبل آمدند و رفتند، «یادمان وداع» با سلامهای بیپایان مادر و فرزند، پدر و دختر و... گره خورده بود، اما این المان دائم نبود.
بخشی از محدودهای که امروز محله رسالت نامیده میشود، پیش از انقلاب اسلامی روستا یا قلعه صحرایی نام داشته است. این روستا پیشترها چهار قلعه به نامهای خُردو، کرمانیها، کاشانیها، قاینیها (یا کل برات) داشته و در آن صد خانوار زندگی میکردند. آنها در دو صحرا و ۹۰ هکتار زمین آن زراعت میکردند.
محمدحسن حسنی، متولد روستای «حسن آباد بلهر» در میانجلگه نیشابور است و بعد از کلاس ششم به مشهد آمده و شروع به خواندن دروس طلبگی کرده است. او در مدرسهای تحصیل میکرده که برخی از استادانش از مخالفان رژیم پهلوی بودهاند و در حاشیه درسهای رسمی نکاتی مطرح میکردند تا طلاب جوان را ترغیب به مبارزه کنند... ماجرا آنقدر پیش میرود که طلبه تازه آمده از روستا به دام مأموران ساواک میافتد و به بهانه نوشتن نامهای به طلبهای دیگر که او هم از نظر دستگاه، «سابقهدار و ناراحت» تلقی میشد به زندان میافتد. جمله طلایی این گفتگو آنجاست که وقتی انگیزهاش را میپرسم یک کلمه پاسخ میدهد: جهانبینی؛ یعنی که جهانبینی خاصم باعث شده بود که از حاکمان دیکتاتور زمانهام نترسم و پای کار بمانم.
هیئت فاطمیون مشهدالرضا(ع) در دل یک محله کمبرخوردار شکل گرفته است، این هیئت کاملا مردمی است. سابقه پاگرفتن این هیئت مذهبی به محرم سال1387 برمیگردد که گروهی از جوانان محله با همه چالشهایی که پیشرویشان بود، سنگبنای آن را با عشق گذاشتند. گروهشان مختص آدمهای خاصی نیست و ورود همه افراد آزاد است. فقط هرکسی به آن وارد میشود، باید عشق به خدمت داشته باشد.
زمانی که ایده راهاندازی کار عروسکسازی به ذهنش میرسد، هیچ سرمایهای در بساط ندارد که بتواند مواد اولیه را تهیه کند، اما باز هم نمیگذارد ناهمواری ریل، او را از مسیر منحرف کند. یک میلیون تومان از دوستش قرض میکند و با همان مبلغ، جوراب، چشم، پارچه و هر چیزی برای ساخت یک عروسک لازم است تهیه میکند. «خیلیها میگویند با دست خالی نمیشود کاری را شروع کرد، اما من این کار را انجام دادم. مبلغی را که از دوستم قرض کرده بودم در اقساط پنجاههزارتومانی به او برگرداندم.»
«اعظم عظیمی» جوان دهه شصتی محله رسالت است. او علوم دینیاش را در حوزه علمیه مشهد آموخته و در کنار تدریس فلسفه و دیگر درسهای حوزوی به داستاننویسی و تدریس آن میپردازد.
صاحب یکی از مهجورترین هنرهاست. دیوارهای حجره نمدمالی محمدعلی محمدی در رسالت، مانند چینوچروکهای صورتش پرخط و راه است؛ قدیمی و کهنه. صبحها پیرمرد جزو اولین کسانی است که کرکره مغازهاش را بالا میکشد و شبها جزو آخرین نفرهایی است که قفل به آن میزند. محمدعلی از آن دسته کسبهای است که زندگی روزمره سادهای دارند. در و دیوار حجره پر از نمدهای کوچک و بزرگ است. برای همین است که مغازهاش میتواند پاتوق همه هنردوستهایی شود که دلشان برای قدیمیها تنگ میشود.
زوجی جوان تصمیم گرفتند که خرج مراسم عروسیشان را صرف اطعام افراد تهیدست کنند. آنان در دورانی که شیوع کرونا بیداد میکند و برگزاری هرگونه دورهمی نتایج ناگواری به دنبال خواهد داشت، دست به این ابتکار زدند تا ضمن شادکردن افراد نیازمند بهطوری شایسته به خانه مشترکشان پای گذاشته باشند.