منصوره صدقی میگوید: از دیگر فعالیتهای من در مدرسه، گرفتن جشن بزرگی برای تولد حضرت فاطمه(س) در مدرسه است. تونلهای حجاب با گل درست میکنیم و بچهها از وسط این تونلها رد میشوند و پیکسلهای حجاب روی مقنعه آنها نصب میشود. برنامه دیگری باعنوان «جشنواره عروسکها» نیز برگزار میکنیم. در این برنامه از بچهها میخواهیم عروسکها را با مقنعه و چادر بپوشانند و از همان کارها نمایشگاهی ارائه میدهیم تا بچهها را به عفاف و حجاب تشویق کنیم.
مهناز خالقی میگوید: کارمان فقط نهی از منکر و امر به معروف نیست، بلکه افرادی که در کارهایشان صداقت و درستی را انتخاب کردهاند هم تشویق میکنیم. به عنوان مثال اگر بانویی در کنار همسرش است و حجاب مناسبی دارد جلو میرویم و به همسرش بابت داشتن بانوی باعفاف و حجاب تبریک میگوییم. اگر در محلهای کاسبی در شغلش به امانتداری و خوشانصافی مشهور است او را شناسایی میکنیم و به مغازهاش میرویم و از او تقدیر و تشکر میکنیم و لوحی را در مغازهاش نصب میکنیم.
وضعیت حجاب در جامعهمان چندان خوب نیست. دلیل آن هم به خودمان برمیگردد. خانوادهها نباید به فرزندانشان سفت و سخت بگیرند چون در نهایت، بچهها را بیشتر از حجاب دور میکنند. زمانی که ما چادرهای رنگی و طرحدار را برای بچهها تولید کردیم، بعضیها مخالفت میکردند، اما ما هدفمان این بود که کودک از حجاب زده نشود زیرا هیچکس در فطرت خود از حجاب گریزان نیست، اما شاید آنطور که باید در این زمینه فرهنگسازی نشده است. ما اینجا با خیلی از بانوانی برخورد داشتهایم که غیرچادری هستند اما وقتی وجهه حجاب و مدلهای متنوع را میبینند، استقبال میکنند.
یکی از مهمترین ایرادهایی که در خانواده مذهبی میبینم این است که بسیاری از مادرها نمیتوانند فلسفه حجاب را به دختران بیاموزند زیرا خود نیز به صورت تقلیدی از والدین خود فرا گرفتهاند. وقتی فرد به صورت تقلیدی چیزی را میآموزد، با شک و تردید رشد میکند و همین باعث میشود خیلی زود در هجوم جریانات مخالف، آن را از سر برمیدارد. اگر مادران بتوانند همزمان با بلوغ شرعی، دلیل پوشش و فلسفه حجاب را برای دختران خویش تبیین کنند، تا حد بسیاری میتوان به مقاومت دختران در هجوم افکار ناصحیح امیدوار بود، گرچه مدارس و فضاهای آموزشی نیز پس از خانواده، نقش مهمی ایفا میکنند.
زن جوانی کنارم نشسته بود که شال روی سرش حدود 10 سانت عرض داشت و موهایش از قسمت جلو و پشت سر بیرون بود. به او گفتم: لطفا موهای زیبایت را بپوشان. رو به من کرد و گفت: به شما ربطی ندارد. لبخندی زدم و پاسخ دادم: همه ما در یک جامعه هستیم، و وقتی شما هم در این جامعه هستی، به همه مربوط است که چگونه پوشش داشته باشی! بحث ما از همانجا آغاز شد و طوری گل گرفت که متوجه گذر زمان نشدیم. آنقدر غرق صحبت بودیم که چندین ایستگاه از مقصدمان را رد کردیم.