خیابان سعدی در گذشته پاتوق کاروانسراهای چوب بود. بیشتر خانههای قدیمی با چوب ساخته میشد، مردم چوبهای مورد نیازشان را از این خیابان میخریدند، اما از زمانی که تلویزیون به بازار آمد، این خیابان کمکم محل فروش لوازم صوتی و تصویری شد.
مهر 1400 در حالی که موج پنجم همه گیری رو به سرازیری است و شاید موج ششم در حال صعود، همراه با تعدادی از دوستداران میراث فرهنگی، روی بلندای کوهی در ابتدای دره داغستان ایستاده ایم. رو به رویمان خطوط ممتد سفیدی دیده می شود که راهشان را از میان سنگ نگاره ها باز کرده اند؛ خطوطی سفید که خطقرمزهای میراثی را درنوردیده اند و حالا با قطعه بندی زمین های مملو از سنگ نگاره ها، نشانگر آینده ای پر ساخت و ساز هستند.
کوچه شوکتالدوله که به موازات خیابان خسروینو (شهیداندرزگو)، مسیری برای رسیدن به حرم مطهر است، روزگاری در قرق امیراسدالله خان، فرزندان و خاندانش بود.
«قدر زر زرگر شناسند، قدر گوهر گوهری» این ضرب المثل معروف، حکایت محمدتقی صفار است که ۹۰۰ سکه تاریخی و باارزشش را به موزه حرم امام رضا (ع) اهدا کرده است. وقتی که بگوییم صفار کارشناس باستانشناسی است، ربط این ضربالمثل به او را بیشتر درک میکنید. این کارشناس ۳۵ سال از عمرش را برای یافتن هرکدام از سکههای مجموعهاش در سفر یا در بازارچههای قدیمی سکه و طلا گذرانده است. سکههایی که هرکدام روند تحول سکه را در دورانها و حکومتهای مختلف روایت میکنند.
صفار از تمامی ادوار تاریخی ایران و از تمام شاهانی که بر ایران حکومت کردهاند سکهای در مجموعهاش دارد. بهطور کلی مجموعه سکههای اهدایی او در فاصله زمانی ۵۰۰ سال پیش از میلاد تا ۱۱۶۱ قمری ضرب شدهاند. سکههایی که جمعآوری و اهدایشان به حرم مطهر رضوی داستان زیبایی دارد.
مرحوم دکتر محمدتقی صراف سال ۱۳۰۷ در خانوادهای مذهبی در شهر یزد متولد شد. او میگفت: «اولین جرقههای پزشکشدنم در همان دوران کودکی زده شد. کودک بودم که برادرم به دلیل ابتلا به بیماری دیفتری فوت کرد. آنزمان هنوز علم پزشکی این قدر پیشرفت نکرده بود تا بیماریها به کمک واکسن درمان شوند. فوت برادرم تأثیر بسیاری روی اعضای خانواده از جمله پدرم گذاشت. او همواره به من تأکید میکرد؛ درست را بخوان و دکتر بشو تا کودکی به خاطر بیماری فوت نکند.
در بهاری که نخستین اتوبوس از ایستگاه فلکه شمالی (فلکه بین خیابان طبرسی و شیرازی) راه افتاد، کسی حاضر به سوار شدن نبود. در آن بهار (1318خورشیدی) مردم از اتوبوسها استقبال نکردند و حتی عدهای از اعیان حاضر به درشکه سواری بودند، اما پا در اتوبوس نمیگذاشتند. مقاومت ابتدایی در سوارشدن به اتوبوس سرانجام بعد از چندماه شکست.
بازارچه سراب، محلهای است که روزگاری سکونتگاه بزرگان و رجال قاجار بوده و عمارتهایی باشکوه با پیراهنی از هنر و زیبادوستی در آن به چشم میخورد، اما امروز دیگر از آن حال و روز خبری نیست. سراب مانده است و مغازههای بورس فروش تابلوسازی و خانههای رو به احتضار، خانههایی که نفسهایشان به شماره افتاده است.