کد خبر: ۶۹۴۸
۱۰ تير ۱۴۰۴ - ۱۴:۰۰
کلاس هفده‌ساله کانون سیدالمرسلین گلشهر پایان ندارد

کلاس هفده‌ساله کانون سیدالمرسلین گلشهر پایان ندارد

سه روز در هفته، خانم‌های گلشهر می‌نشینند پای درس و بحث‌های حاج‌آقا توحیدی ۷۷ساله؛ درست مثل یک آیین ماندگار که در این هفده سال‌، فردبه‌فرد منتقل شده و مستمر مانده است.

 به اسم و زبان شاید بتوان لفظ کلاس را به این جمع و هدف مدنظرشان اختصاص داد.

شاید بشود گفت که اینجا محل برگزاری یک کلاس آموزشی است یا به‌عبارت دقیق‌تر همان کلاس احکام و عقاید، اما ۱۷سال، زمانی نیست که فقط یک کلاس بخواهد پابرجا بماند.

این جلسه‌ها دیگر جزئی از رسم مردم این محله شده است؛ رسم مغتنمی که حالا سه روز در هفته، خانم‌های محله را می‌نشاند پای درس و بحث‌های حاج‌آقا توحیدی که ۷۷سال دارد، درست مثل یک آیین ماندگار که در تمام این سال‌ها، فردبه‌فرد منتقل شده و مستمر مانده است.

او قبل‌تر در قرقی، چنین کلاس‌هایی را برگزار می‌کرده است. درحال‌حاضر هم در پنجتن جلساتش را برگزار می‌کند که به قول خودش، محل فراگیری بینش اسلامی است.

 

احلی‌من‌العسل

ساعت ۸ صبح است. زمان شروع کلاس فرارسیده است. انصاف را رعایت کنیم، اکثر اعضا زمان‌شناس هستند و به‌موقع سر کلاس حاضر شده‌اند، فقط تعداد انگشت‌شماری هستند که لابه‌لای صحبت‌های حاج‌آقا پرده را کنار می‌زنند و وارد می‌شوند.

حاج‌آقا توحیدی جلوتر از همه روی یک مبل راحتی نشسته و دفترودستکش را هم گذاشته است بغل دستش. یک صحیفه سجادیه دارد با جلد سبزرنگ. یک دفتر دست‌نویس هم دارد که آن هم سبزرنگ است. دفتر را که باز کنی، خط‌به‌خطش پر است از حدیث و موعظه و دعا و یادداشت و نکته که همه را مرتب و منظم با خودکار آبی و مشکی و قرمز کنار هم نوشته است.

هرازگاهی به آن رجوع می‌کند و چند خطی از آن را می‌خواند. الآن هم دوباره آن را برمی‌دارد. نگاهی به آن می‌کند و نگاهی به جمعیت. دارد با بیان حدیثی، از تفاوت مرگ در منظر آدم‌های دیندار و بی‌دین سخن می‌گوید: «وقتی که امام‌حسین (ع) در شب عاشورا از حضرت قاسم (ع) می‌پرسد که مرگ نزد تو چگونه است، آن حضرت عرض می‌کند که احلی‌من‌العسل؛ یعنی مرگ برای من شیرین‌تر از عسل است.»

 

رسم هفده‌ساله کانون سیدالمرسلین گلشهر


اطلاعات دینی خانم‌های محله، افزایش یافته است

راضیه محسنی، عضو شورای اجتماعی محله امیرالمومنین و یکی از شاگرد‌های زرنگ این کلاس، است. خودش می‌گوید تمام این سال‌ها پای ثابت این جلسات بوده است به‌جز زمانی که به‌خاطر مراقبت از فرزند کوچکش باید در خانه می‌مانده است.

او می‌گوید: «از نظر احکام و عقاید، واقعا دانسته‌های خانم‌های محل پیشرفت کرده، حتی در حوزه‌هایی مثل قرائت قرآن، روخوانی و تلفظ صحیح کلمات و حروف که بسیار هم برای حاج‌آقا مهم بود، خیلی به آن‌ها کمک شده است.

حاج‌آقا زمانی خودش فقط کار آموزش را به‌عهده می‌گرفت، اما بعد از مدتی، کسانی که تبحر بیشتری از او درزمینه مباحث پیدا کرده بودند هم، در تدریس مفاهیم به خانم‌های دیگر کمک می‌کردند.»

نکته جالب اینجاست که بعد از گذراندن مباحث در هر دوره، از آن‌ها امتحان هم گرفته می‌شود.

درنهایت مثل همه امتحان‌های دیگر برگه‌ها تصحیح می‌شود و حاج‌آقا نمره همه را اعلام می‌کند. روال معمول جلسه‌ها هم طبق سرفصل‌هایی که از قبل مشخص شده است، پیش می‌رود.

خانم محسنی می‌گوید: «الان اگر دفتر و جزوه من را که ماحصل یادداشت‌برداری‌هایم از این کلاس‌ها بوده است، ببینید، هر ۲۰-۳۰صفحه مربوط به یک مبحث است. این اتفاق البته در گذشته که او جوان‌تر و صبورتر بود، جدی‌تر عملی می‌شد، ولی با این اوصاف، به انسجام مباحث در جلسات، خدشه‌ای وارد نشده است.

نکته مهم دیگر این است که نکات و مباحثی که برایمان بیان می‌شود، خیلی کاربردی و مهم است، به‌طوری‌که من خودم خیلی‌اوقات نیاز پیدا می‌کنم که مجدد به‌سراغ یادداشت‌ها و جزوه‌هایم بروم.»

این ۱۷سال آن‌قدر پروپیمان بوده است که همچنان این خانم‌ها را سه روز در هفته ساعت۸صبح می‌کشاند پای درس و بحث


پیر و جوان و بزرگ و کوچک ندارد

۱۷سال واقعا زمان کمی نیست. ۱۷سال ثبات. ۱۷سال استمرار داشتن. ۱۷سال پای کار بودن؛ حالا چه از طرف اهل محل و چه از طرف حاج‌آقا توحیدی که درواقع حکم معلم این دوره‌ها را دارد، جوری که اینجا پر از جمعیت است.

نمی‌توان نتیجه‌ای جز این گرفت که این ۱۷سال آن‌قدر پروپیمان بوده است که همچنان این خانم‌ها را سه روز در هفته ساعت۸صبح می‌کشاند پای درس و بحث. تازه به اذعان خودشان، الآن فصل درس و مدرسه و امتحانات است، در غیر این صورت اینجا جای سوزن انداختن نیست.

پیر و جوان و بزرگ و کوچک هم ندارد. همین لحظه کافی است تا چشم‌ها یک دور در سرتاسر اینجا بچرخد که همه‌جور آدمی را ببیند. یکی‌دو نفر از خانم‌ها با فرزندانشان آمده‌اند، اما علت این جذبه و کشش چه چیزی می‌تواند باشد؟

 

حتی وقتی پسرش فوت کرد، یک جلسه هم کلاسش را لغو نکرد

راضیه محسنی می‌گوید: «دلیل اول، همین حرف‌ها و صحبت‌های حاج‌آقاست. علاوه‌بر اینکه مطالب به‌دردبخوری را می‌گوید، آن‌ها را خشک‌وخالی هم بیان نمی‌کند. با مثال و داستان می‌آمیزدشان و شیرین‌ترشان می‌کند. دلیل دیگرش هم می‌تواند پاره‌ای مسائل جانبی باشد.

مثلا اگر کسی آزمونش را با موفقیت پشت‌سر بگذارد، از حاج‌آقا جایزه می‌گیرد؛ از انواع‌واقسام خوراکی‌ها گرفته تا پوشاک. خب، این دست اتفاقات واقعا خوشحال‌کننده است و جدای از این، ناخودآگاه آن‌ها را متوجه می‌کند که حضور و تلاش‌شان در این جلسات، باارزش است و اهمیت دارد. قبل‌تر‌ها حتی به اردوی دسته‌جمعی هم می‌رفتیم.» البته این، تمام داستان نیست. حاج‌آقا توحیدی خودش هم حسابی شیفته این فضا و آموخته‌هایش است.

یکی از خانم‌های جمع هم با تعریفِ خاطره کوتاهی، مهر تأییدی می‌شود بر این قضیه: «حاج‌آقا حتی وقتی که پسرش فوت کرد و عزادار شد، کلاس‌هایش را یک جلسه هم لغو نکرد.

سابق بر این، یک‌مرتبه به‌دلیل اینکه کسالت شدیدی داشت، نمی‌توانست سر کلاس‌هایش حاضر شود، اما یکی‌دو نفر از شاگرد‌های قابل قبولش را برای ادامه کلاس‌ها و پیش گرفتن روند معمول جلسات، مأمور کرده بود و به آن‌ها دقیقا کار‌ها و نکته‌هایی را که باید می‌گفتند و انجام می‌دادند، گوشزد کرده بود.»

 

عطاری سیار

حالا حدود ۱۰ دقیقه‌ای از ۹ گذشته است. حاج‌آقا توحیدی دفترودستکش را می‌بندد. جلسه امروز هم به پایان رسیده است. جمع، صلواتی می‌فرستد. عده‌ای از خانم‌ها از همان دوسه نفر بغل‌دستشان خداحافظی می‌کنند و بعد راهشان را به سمت در خروجی کج می‌کنند.

عده‌ای دیگر، اما هجوم می‌آورند به سمت معلمشان. یکی دارد خطاب به او از درد دندانش شکایت می‌کند و دیگری از شانه‌دردی که امانش را بریده است. این تجربه را خانم دیگری هم داشته است.

می‌شود از اطلاعاتی که دارد با اشتیاق در اختیار خانم دیگری می‌گذارد، فهمید: «باور کن درد شانه‌هایم، امانم را بریده بود، بس که کار می‌کنیم، اما یک هفته که از همین داروی گیاهی به شانه‌هایم مالیدم، دردش کاملا فروکش کرد.» حاج‌آقا هم دارد بامتانت تمام به حرف‌های آن‌ها گوش می‌دهد و به‌وقتش، جوابشان را می‌دهد.

دم‌دستش یک شیشه حاوی یک عصاره تقریبا سبزرنگ دارد و یک ظرف کوچک؛ از این ظرف‌های حلواشکری. درش را که باز می‌کند، عطرش صاف می‌زند به مغز آدم؛ از همین بو‌هایی که وقتی داخل عطاری می‌شوی، به مشامت می‌رسد.

 

کسی نبوده، که از این دارو استفاده کند و نتیجه نگرفته باشد‌

می‌گوید سال‌ها تحقیق کرده تا به یک رمز و فرمول مخصوص به خودش در عصاره‌گیری از گیاهان دست پیدا کرده است. در همین راستا، زمانی حتی با معاون دانشگاه تهران هم صحبت کرده است. او می‌گوید: «او اسم یک دکتر و اسم یک کتاب را گفت که در آن نوشته بود همین نعنا برطرف‌کننده ۱۰۰ بیماری است. ۱۰۰ بیماری! چیزی که شاید خیلی‌ها نمی‌دانند.»

و حالا حسابی از خودش و کارش مطمئن است. این را، هم می‌شود از لبخند‌های گاه‌به‌گاهِ از سر رضایتش فهمید و از تجربه‌هایی که از سر گذرانده است و تعریفشان می‌کند.

حالا به همان عصاره تقریبا سبزرنگی که در بطری‌اش وجود دارد، اشاره می‌کند و می‌گوید: «تابه‌حال کسی نبوده است که از این دارو استفاده کند و نتیجه مطلوب را نگرفته باشد. کسی بود که پادرد و کمردرد داشت و استفاده کرد و خوب شد. کسی بود که تشنج داشت و استفاده کرد و خوب شد. کسی بود که سنگ کلیه داشت و استفاده کرد و دردش خوب شد.»

بادقت و ظرافت تمام اضافه می‌کند: «البته این مورد آخر منظورم فقط دردی است که طرف احساس می‌کرد. مقصود، باقی ماندن یا نماندن سنگ در کلیه فرد نیست. برای رسیدن به این مرحله، زمان و تحقیقات بیشتری لازم است.»

 

رمز کارم را نمی‌گویم، مگر اینکه کسی قول مساعدت بدهد

چند سالی می‌شود که دارد برپایه طب سنتی رفتار می‌کند و ظاهرا کسی هم ناراضی از نزد او برنگشته است؛ البته انگار دلش هم کمی پر است؛ چون می‌گوید: «رمز عصاره‌گیری‌ام را در اختیار کسی نمی‌گذارم، مگر اینکه تضمین و قولی وجود داشته باشد که این دارو‌های گیاهی ثبت شود تا مردم بتوانند از فوایدش استفاده کنند.

وقتی جامعه پزشکی می‌تواند با دارو‌های گیاهی، دوای درد مردم را بدهد، چرا باید این‌قدر دست روی دارو‌های شیمیایی بگذارد و مردم تا این حد خودشان را به قرص و شربت ببندند؟

درباره این قضیه حتی در سال ۸۲ به رهبری هم نامه نوشتم.» خلاصه، هنوز که هنوز است، پیگیر درخواست و مطالبه‌اش است و اگر نهاد یا ارگانی وجود داشته باشد که بتواند او را در کار مدنظرش حمایت کند، او هم به‌شدت استقبال می‌کند.

 


* این گزارش در شماره ۲۸۰ دوشنبه ۱۶ بهمن ۹۶ شهرآرامحله منطقه ۵ چاپ شده است.

کلمات کلیدی
آوا و نمــــــای شهر
03:44