انجمن

محفل پنج ساله معرفتی و ادبی ایثارگران بحرآباد به صرف چای بابونه
خیلی قبل‌تر از ماه رمضانِ پنج سال پیش که محمد غلامزاده به رسول مولایی پیشنهاد داد بچه‌محل‌های قدیمی و هم‌رزم‌های دوران جنگ را دور هم جمع کند و کیمیای سعادت را تورق کنند، همین بچه‌محل‌ها پاتوق معرفتی‌شان را برگزار کرده بودند.اوایل دهه60 بود و این پاتوق به پیشنهاد شهید غلامحسین گذری شکل گرفت؛ روحانی و فعال فرهنگی محله بحرآباد که کتاب‌خوانی و سخنوری را به جوانان می‌آموخت.
کوک‌های منظم خیاط خوش قریحه
برای آموزش به تهران رفت و از وقتی برگشت، در مغازه‌ برادرش که بعدها به او واگذار شد، مشغول دوخت‌ودوز شد.سیدعباس به شعر علاقه زیادی داشت. ارادتش به‌حدی بود که لا‌به‌لای برش‌کاری و پای چرخ خیاطی، هرگاه خسته می‌شد، به دیوان حضرت حافظ و سعدی پناه می‌برد. گاه آن‌چنان در ابیات عاشقانه و عارفانه ذوب می‌شد که وقتی به خودش می‌آمد، ترانه‌ای سروده بود! اشعاری که هنوز چاپ نشده‌اند.
انجمن «دُر دری»؛ خانه مودت شاعران افغانستانی و ایرانی
25سال است که شاعران و نویسندگان ایرانی و افغانستانی در انجمن «دُر دری» دست برادری داده اند و اینجا پاتوق مهربانی و تراوش شعر میان دو فرهنگی شده است که خیلی به هم نزدیک اند. هنوز مکان انجمن استیجاری است و هر سال دغدغه سرپناه دارند، اما تخصص ادبی، بسیاری از ایرانیان و افغانستانی های اهل ادب و شعر را در کنار هم قرار داده است. اینجا سرای امن شعر است.
نشریه دانش‌آموزی 40 ساله «پیام حکمت»؛ میراث شهدای اهل قلم
نشریه پیام حکمت به‌صورت گاهنامه منتشر می‌شود. ابتدا نام آن «گاهنامه انجمن اسلامی» بود. این نشریه در آن‌ سال‌ها دو هدف داشته است، اول انتشار اخبار دانش‌آموزی، دوم اطلاع‌رسانی تحلیل سیاسی وقایع روز جامعه به دانش‌آموزان.هر چند مکان تهیه و توزیع این نشریه مدرسه است، اما به طور مستقل فعالیت‌ می‌کرده است. از استقلال این نشریه همین بس که در دهه60آن‌ها خط تلفن مستقل داشتند، دستگاه تایپ و تکثیر خریده بودند که نشریه را با آن چاپ می‌کردند، برای برگزاری اردوها به طور مستقل اقدام می‌کردند. آن‌ها درآمد حاصل از برگزاری اردوها را سرمایه‌گذاری می‌کردند تا بتوانند مخارج نشریه و فعالیت‌هایشان را در آینده تأمین کنند.
خانه به دوشی، آرزوی انسیه و مهدی بود
7 سال اول زندگی نه تنها همه توانشان را روی کارشان می گذارند بلکه توی محیط کارشان زندگی هم می کنند. نه از جهیزیه چیدن خبری بوده و نه از چشم و هم چشمی های مرسوم. مهمان که برایشان می آمد، او را روی پشت بام می بردند و چادر می زدند. بعدها که شرکت حیاط دار شد از فضای حیاط هم برای مهمانداری استفاده می کردند و به رؤیایشان که زندگی در سفر بود فکر می کردند. پیچ و خم زندگی انسیه و مهدی به همین جاها ختم نمی شود. فقط یک قدم تا رسیدن به آرزویشان مانده بوده که سرطان مثل یک بمب روی سرشان آوار می سازد، ولی باز هم کارشان جنگیدن بوده است و تسلیم نشدن.
از نیستی تا هستی اکبر و محمد
در همان دوران گاهی یقه خودم را می‌‌گرفتم و به خودم می‌‌گفتم محمد! این همان زندگی بود که می‌‌خواستی داشته باشی؟ این همان چیزی بود که ادعای آن را داشتی؟ این گفت‌وگوی درونی همیشه با من بود. وقتی متوجه تفاوت نگاه‌های مردم می‌‌شدم، وقتی خودم را با دوستان و هم‌کلاسی‌هایم مقایسه می‌کردم که زمانی هم‌دوره بودیم و حالا در 2سطح کاملا متفاوت از اجتماع قرار داشتیم، زندگی برایم تحمل‌ناپذیر می‌شد.
خانه محمود فرخ محل آمد و شد بزرگان شعر خرسان بود
منزل استاد سیدمحمود فرخ، نبش خیابان جهانبانی، کنار کوچه ای نزدیک به سه راه جم مشهد قرار داشت؛ خانه ای که به یقین نخستین مجمع عالی ادبای معاصر در شمال شرق ایران بود. نوزده یا بیست ساله بودم که به این انجمن رفت وآمد داشتم و در همین محفل هم با بسیاری از شاعران نامی خراسان آشنا شدم؛ البته محفلِ خانه آقای فرخ تنها به حضور شاعران خراسانی محدود نمی شد و بسیاری از شاعران ایران و حتی خارج از کشور، هنگام سفرشان به مشهد حتما سری هم به این محفل می زدند.