مراسم جاروکشی که اکنون بهصورت نمادین در حریم امام هشتم، دل زائر ان را با خود همراه میکند، مراسمی کهن است و بیش از 400سال قدمت دارد و هرکس قدم به حریم یار گذاشته، آن را به تماشا نشسته است. جاروکشی در عهد صفوی، خدمتی مستقل محسوب میشد. قدیمیترین سندی که به شغل جاروکشی در حرم اشاره دارد، حکم خدمت و پرداخت حقوق به جاروکش آستانه در سال 1011 هجری قمری به مقدار یکتومان و 6500دینار نقد و 23خروار غله است.
تنها یک اتفاق کافی است تا زندگی آدم از اینرو به آنرو شود. به خودت میآیی و میبینی که سالهاست آدم دیگری شدهای و در مسیر دیگری گام برمیداری. «غلاممحمد منصوریان» هم یکی از آن آدمهاست. یک اتفاق زندگیاش را تغییر داد و حالا مسیری را که طی کرده است، دوست دارد و با اشتیاق از آن صحبت میکند. اما پیش از آن در ابتدای گفتوگو از آغاز راه و اتفاق بزرگ زندگیاش میگوید.
زائر ی که راهی مشهد میشود، هیچوقت تصور نمیکند در حیاط خانهمسافر یا آشپزخانه یا اتاق طبقه دوم آن قربانی ریزش چاه، سقف یا انفجار گاز شود، اما بازخوانی حوادث مکانهای اقامتی پیرامون حرم مطهر رضوی خبر از این میدهد که متأسفانه خلاف این تصور، آمار رخداد چنین اتفاقهایی در این محدوده کم نیست. زیرا این اقامتگاهها بافت قدیمی دارند و بسیاری از مالکان همین خانهها بدون استانداردسازی و حتی گرفتن مجوز مسافر میپذیرند.
«3سالی میشود که کنار هم هستیم. با هم تمرین میکنیم، سرود میخوانیم، میخندیم، گریه میکنیم... حالا تبدیل به یک خانواده شدهایم.» اینها را یوسف نیکوخلق میگوید. مؤسس گروه سرود شمیم مهدوی. خودش از همان کودکی دستی در سرودخوانی داشته اما سال٩٧ تصمیم میگیرد بچههای خوشصدای محله را دور هم جمع کند. ابتدا یک گروه کوچک محلی بودند که در مساجد به مناسبتهای مختلف برای هممحلهایهایشان سرود میخواندند. حالا اما اسم گروهشان خیلی جاها پیچیده، در سالنهای بسیاری در شهر اجرا داشته و به هر مناسبتی خواندهاند.
علی پهلوان که وارد هفتمین دهه از زندگی خود شده اولین بار در ۷ سالگی کفشداری را در حرم امام حسین (ع) تجربه کرده است. خادم حرم امام رضا (ع) درباره اولین تجربه کفشداری خود در حرم امام حسین (ع) میگوید: پدر من خواربار فروش بود و به سفرهای زیارتی علاقه زیادی داشت به طوری که هر سال بین ۴ تا ۶ ماه ما به عراق میرفتیم. اولین بار در کودکی من کفشداری را در یکی از همین سفرها تجربه کردم.
اسم ماشاءالله رضایی به میان آمد، مردی که هرجا در توانش بود همراه مرادش بود تا بیاموزد و همراهی کند. رمضان زاده، پارچه فروش کاشمری، بارها و بارها در سفرهایش به مشهد او را دیده بود. او می گفت: «همه کارهای حاج آقا را در مشهد ایشان انجام می داد. خودش و خانمش در خدمت شیخ واله بودند. از نظافت منزل تا شست وشوی لباس هایشان را انجام می دادند. شاید 10 سال یا بیشتر آب خوردن را از یکی از قنات های دهات سمت فردوسی برای ایشان می آورد. خیلی ارادت داشت به حاج آقا.» این رفتارها برای ما حرف است ولی رضایی آن را زندگی کرده است!
حاج آقای واله یک مسلمان واقعی بود؛ تسلیم محض. از خودش اختیاری در برابر پروردگار حس نمی کرد. این حرف ها را من نه از باب اینکه پسرش هستم که از طرف شاگردی درباره معلمش میگویم. مثلا وقتی می خواست خانهاش را بسازد معمار گفته بود سقف خانه کوتاه است. گفته باید 20سانت دیگر این سقف برود بالا. او گفته بود نه. همین جوری درست کنید. به معمار گفته بود من با این کار به اندازه 20سانت جلوی آفتاب همسایه را می گیرم. هرکاری کردند نتوانستند او را راضی کنند. زمانی که می خواستند قیر گرم کنند می گفتند توی حیاط نه، همسایه ها آزار می بینند، بروید توی زیرزمین.