اشرف کیخا 36ساله، کارشناسارشد روانشناسی که بیش از 15سال ساکن اقبال بوده است در تحقیقات محلی به جمعآوری مستندات شفاهی از دل خاطرات قدیمیهای محله اقبال پرداخته است. بخش زیادی از مجموعه تألیفشده او بهدلیل علاقه به خانوادههای شهدا به زندگی آنها در این محله اختصاص دارد.
محلهاقبال سال ۷۵ به محدوده شهری پیوست. پیش از آن، اراضی این محدوده بهنام پاچنار معروف بود. پس از انقلاب، شرکت ناسیونال و شهربانی سابق بخشی از این اراضی را به پرسنلشان واگذارکردند. تا سالها بعد به این محدوده شهرک شهربانی نیز میگفتند. نام فعلی محله برگرفته از نام شاعر پارسیزبان، اقباللاهوری است.

خیلی از اهالی محله اقبال لاهوری، بارها ابتدا تا انتهای کوچه بلند و طولانی اقبال لاهوری1 را طی کردهاند. وجود سه مرکز خدماتی دولتی در این کوچه، قرارداشتن قدیمیترین مسجد محله درست در میانه آن و مرکز نیکوکاری امام حسن مجتبی(ع) و کانون فرهنگی مسجد در ادامهاش و همچنین یک خانه سالمندان، آن را کوچه ای پررفت و آمد کرده است. در این کوچه باریک و طولانی، هنوز میتوان دیوارهای کاهگل بلند و خانههای یکطبقه بزرگ و ویلایی بهجا مانده از دهه60 با آجرهای زرد رنگورورفتهای را دید که در مقابل هجوم آپارتمانهای بلند مقاومت کردهاند و سر پا ماندهاند.
کبریبیابانی مؤسس هفتادوپنجساله این خیریه قدیمی پابهپای جوانترها مشغول کار است. همینطور که به بستهبندی اقلام معیشتی نظارت میکند میگوید: بیشتر از چهل سال است که به برکت امام چهارم(ع) هیچ نیازمندی را دست خالی برنگرداندهایم. در این مدت، هزاران دانشآموز و دانشجو را حمایت کردهایم تا درس بخوانند و آدم حسابی شوند. هزینه درمان بیماران زیادی تأمین شده است. تهیه جهیزیه و سیسمونی و لباس عید بچهها و بستههای معیشتی هم که حساب و کتاب ندارند و آمارشان از دستمان دررفته است.
ترنم کلاس یازدهم رشته تجربی دبیرستان مصلی نژاد است و امسال موفق شده است به مرحله دوم المپیاد زمین شناسی کشوری راه پیدا کند. او سال گذشته هم در المپیادهای شیمی و زیست شناسی موفق بوده و مرحله اول را به خوبی پشت سر گذاشته است. او معتقد است کنکور و المپیاد نمی توانند اهداف مشترک یک نوجوان باشند و باید یکی از این دو را انتخاب کند. بی شک قبولی در المپیاد خطر بیشتر و احتمال قبولی کمتری دارد و فردی باید این مسیر را دنبال کند که این موفقیت را در توان خود می بیند.
ماجرا از اینجا شروع میشود. حاجیهخانم بیابانی از سال 60 ساکن محله امام خمینی بوده است. او از همان سال، با کمک بانوان محله، کارش را شروع میکند. بدون هیچ نام و نشانی، برای نوعروسان جهیزیه جمع میکند، نان به سفره نیازمندان میرساند و لباس گرم تن بچههای یتیم میکند. 10 سالی در همان منطقه پانزدهخرداد فعالیت میکند تا اینکه حدود سال 70 خانه و زندگیاش را به بولوار وکیلآباد میبرد. با جابهجایی خانه، به فکر خرید زمینی برای تأسیس خیریه میافتد. سال 70 خیریهای به نام سجادیه توس راه میاندازد، خیریهای که این روزها سکان آن را به دست دخترش سمیرا اسعدی سپرده است.
اولین کتاب جواد نعیمی، سال 56 در بیستویکسالگی با نام «آوایی در سکوت» چاپ شده است. نعیمی سالها مشتری پروپاقرص کتابفروشیهای مشهد بود و وقتی کتابش چاپ شد بسیاری از آنها او را میشناختند. سال 57 یکی از کتابفروشیهای انتشارات طوس مشهد که نعیمی همیشه مجلههای مسابقه را از آنجا میخریده به او پیشنهاد همکاری میدهد. این نویسنده تعریف میکند: به پیشنهاد ناشر قرار شد یک مجموعه کتاب کودک کار کنم.
برای شروع کار از پایگاه مجاور خودمان که وسعشان بهتر است و تعدادی هم خیّر دارد کمک گرفتیم. اما تعداد مبتلایان به بیماری زیاد شد و باید نوع کمکهایمان را تغییر میدادیم. غیر از بسته معیشتی به فکر افتادیم غذای گرم هم به این خانوادهها برسانیم. در ابتدا با یکی 2رستوران هماهنگ کردیم تا به ما غذا برسانند. 2بار از رستوران غذا آوردند که هر 2بار مشکل داشت. همین شد که تصمیم گرفتیم خودمان غذا درست کنیم. در ابتدای موج پنجم تقریبا 600خانواده بالای 4نفر مبتلا شده بودند و ما تأمین غذا و مایحتاج آنها را به عهده داشتیم.