همین چند روز پیش که همه ما در حال مهمانیرفتن و پذیرایی از مهمانان نوروزی بودیم، کودکی پشت ماشین نیسان گریه میکرد و یک راهنمای زائر وظیفهشناس توانست او را از ترس تاریکی و تنهایی نجات دهد. سیدعلیاکبر عزیری که در اصل نیروی اجرایی ستاد سد معبر است، در ایام نوروز راهنمای زائر در شهرداری منطقه ثامن بوده و یک شب توانسته است کودکی یکسالونیمه را به پدر و مادرش برساند.
به پلاستیک و کیف هر کسی که از راهروی میهمانسرا میگذرد چنگی میزنند و التماس میکنند. کار هر روزشان است، قبل از اذان ظهر میآیند و تا ساعت 2 ناامید نمیشوند. سرما و گرما هم نمیشناسند، زن و مرد و بچه هم ندارند. بعضیهایشان خانوادگی میآیند و فکرشان فقط گرفتن تبرکی برای بیمارشان، برای میهمان راه دورشان، برای کودک گرسنهشان است و تعدادی هم که کم نیستند برای کاسبی میآیند. از لحظهای هم که میآیند، صدای التماسشان برای گرفتن ذرهای تبرکی از دور شنیده میشود.
امام خمینی(ره)78 یکی از خیابانهای آرام محله امام رضا(ع) است و هنوز همان بافت قدیمش را حفظ کرده است. در این کوچه تقریبا تمام خانهها ویلایی هستند، تعداد ساختمانهای چندطبقه آن به انگشتان دست هم نمیرسد. این خیابان 20متری با درختان سر به فلک کشیده و سبز مکانی مناسب برای پیادهروی در روزهای بدون دود و دم است. البته سکوت حاکم بر این خیابان فقط در زمانی است که مدارس اینجا تعطیل باشند.
از سر جلسه امتحان که بیرون میآمدم، برایم آبمیوه میخرید. میگفت: بخور که امتحان سخت بوده و فشارت افتاده است. خودش من را میبرد و میآورد که یک وقت برایم سخت نباشد. میگفت: جامعه به مادر باسواد و تحصیلکرده نیاز دارد. اگر میدید ناراحت هستم، سریع به دنبال رفع آن بود و همیشه در زندگی صداقت داشت. حاجآقا همیشه کنارم بود و هیچ وقت با وجود کار بسیار، زندگی را رها نکرده بود. در زندگیام همیشه آرامش داشتم و این سبک زندگی را دوست داشتم. همه میگفتند: چرا عید به جای کیش و قشم مزار شهدا میروید؟! میگفتم ما این سبک زندگی را دوست داریم.
آنطور که از صحبتهایشان میفهمیم 16فروردین امسال کودکان و نوجوانان مسجد امام حسین(ع) در محله طرق ساعات تلخی را پشت سر گذاشتهاند. ساعت از 2ظهر گذشته است، آنها در آشپزخانه مسجد مشغول مهیا کردن بساط افطاری هستند. ناگهان خبر تلخی میشنوند، یادشان نیست چه کسی اول از همه این موضوع را مطرح میکند، فقط این صدا را هنوز به خاطر دارند؛ «بچه ها حاج آقا پاکدامن شهید شد!»
دو برادر او شهیدان بسیجی «ابراهیم اصلانی» و «حسین اصلانی» نیز جانشان را تقدیم این آب و خاک کردهاند. تنها برادرش هم جانباز اعصاب و روان است که شهید از او در منزلش پرستاری میکرد. ناگفته نماند که مزد خودش هم در راه دفاع جانبازی بوده است. بعد از جنگ هم که سلاحش را به زمین گذاشت، رخت خدمت به تن کرد و در جبهه خدمت برای مردم حاشیه شهر فعالیت جهادی انجام داد.
این طلبه جهادگر تا آخرین لحظهای که با زبان روزه در حرم مطهر رضوی به فیض شهادت رسید برای خدمت به مردم حاشیه شهر تلاش کرد.
مهربانی شهید صادق دارایی زبانزد خاص و عام است. تمام فکر و ذکرش کمک به مردم بود. طرح نان مهربانی را به راه انداخت. در پایگاه طفلان مسلم مدام وقتش را برای مردم میگذاشت. یک پایش حرم مطهر و یک پایش مسجد بود و واسطهای بین خیران و نیازمندان بود.حواسش به خانه و زندگیمان بود. میگفت مبادا کسی شب گرسنه در این محله بخوابد. یک دغدغه از جنس آرامش داشت و مدیری بود که هر کاری را بهخوبی انجام میداد.