آدمهایی که شبانهروز با جانبازها سروکار دارند، این اضطراب و تشویش را خوب میفهمند. آنها که سالها همنفس و همراه جانبازان بودهاند، با اشاره سر، با یک حرکت دست و یک نگاه به چشمها حرفهایشان را ترجمه میکنند و میفهمند. بهیاران و پرستاران جانبازان اعصاب و روان مرکز روانپزشکی امام خمینی(ره) محله کارمندان دوم، حالا عضوی از خانواده جانبازان هستند.
لعیا بهشتی مسیر کمک به کودکان را انتخاب کرده و حالا در آستانه نهمین سال فعالیت خود به حدود 500 کودک کمک کرده و بانی خیری برای تسکین دل انبوهی پدر و مادر شده است. کودکانی درگیر سرطان، بیماری پروانهای، کام شکری و ستون فقرات، تنفسی و قلبی و ... . قرار مصاحبه و عکاسیمان را در بیمارستان دکتر شیخ میگذاریم و جالب است که حضور این بانو مورد استقبال کادر درمان قرار میگیرد
چند نفر از کسبه پاساژ ولیعصر(عج) در پنجراه پایین خیابان ۲۴سال پیش تصمیم میگیرند در کنار یکدیگر مسیری متفاوت را پیش بگیرند. با همدلی و همفکری هم خیریه خودشان را راهاندازی میکنند و نام هیئتشان را روی این خیریه میگذارند. خیریه متوسلین به حضرت ولیعصر(عج). این مرکز از آن سالها تا به امروز، فراز و فرودهای بسیاری را طی کرده است و مجوزهای لازم را از مراکز مربوط گرفته، چیزهایی که قرار است با گفتوگو با دو نفر از اعضای آن دستگیرم شود.
ابوالقاسم بختیار نخستین پزشک متخصص جراح ایرانی و بنیانگذار دانشکده پزشکی دانشگاه تهران و از استادان این دانشگاه بود.
علی خسروی جانباز شهیدی است که 24سال پس از جانبازی و درست در همان روزی که مجروح شده بود، در سن پنجاهسالگی بر اثر عوارض بیماری به شهادت رسید. پسرش، محمود، آتشنشان این شهر است و بهنوعی جا پای پدر گذاشته است و همانند او در حوادث و عملیاتهای مختلف آتشنشانی بیترسو واهمه به دل حادثه و آتش میزند تا جان هموطنان را نجات دهد. هفته دفاعمقدس و هفتم مهر، روز آتشنشان، فرصت خوبی برای بیان رشادتهای این دلاورمردان است.
شهید احمد عرفانی 17بهار از زندگیاش را پشت سرگذاشته بود که 17شهریور57 توسط رژیم ستمشاهی به شهادت رسید. مادرش به عکس شهید اشاره میکند و میگوید:وقتی 17سالش شد گفت بیا برویم عکس بگیرم تا هر وقت دلت برایم تنگ شد عکسم را نگاه کنید، هرگز فکر نمیکردم؛ روزی برسد که او نباشد و من دلتنگ دیدن رویش شوم برای همین به این حرفش لبخندی زدم و توجه نکردم.
در چادر پرسنلی مشغول بررسی آمار بچه ها و وضعیت نیروها بودم که ناگهان درد قفسه سینه و بعد تنگی نفس به سراغم آمد. درحالی که از منطقه آتش دشمن تقریبا دور بودیم و در آن فاصله نه صدای انفجاری بود و نه خمپاره ای. در فاصله چند ثانیه از رمق افتادم و آرام آرام بی حال شدم. در همین فاصله کوتاه چند ثانیه ای تمام زندگی ام از کودکی تا به آن لحظه مثل نواری جلو چشمانم آمد. خاطرم هست بارها حضرت زهرا(س)را صدا کردم.