حاج محمد نغندری از ۱۵ سالگی میوه فروشی کرده است، ازآنجاکه پدرش هم کشاورز و دامدار بوده، محصولات پدر را به شهر میآورد و روی گاری میفروشد.
۱۸ آذر سال ۱۳۵۷ به میدان جلوی شهرداری رسیدیم که ملاحظه شد مجسمه رضاشاه که مدت چهل سال در میدان، سوار بر اسب همچنان استوار بود، با همه استحکامش همچون موم، به دست مردم خرد شد.
برخی دست روی سینه میگذارند. بعضیها دستهایشان حالت دعا دارد و زیر لب زمزمه میکنند. از خیابان توحید گنبد طلا پیداست. مگر میشود چشمت به گنبد بیفتد و از دنیا برای لحظاتی جدا نشوی. چشمانم را میبندم و من هم سلام میدهم.خیابان توحید برای ما مشهدیها و بسیاری از زائران یادآور دل بستنها و راز و نیازها در اوج شلوغی روزانه است. ما در دهه کرامت، به نیابت از شما به این خیابان رفتیم سلام دادیم.
جمع آوری خاطرات مردم مشهد از مکان های تأثیرگذار انقلاب اسلامی در این شهر ، همان چیزی است که ما در این مطلب به سراغش رفته ایم.
۱۷ شهریور ۱۳۵۷ هواپیمای حامل آیت الله قمی به مشهد میرسد؛ گزارشها میگوید تجمع و استقبال مردم آن قدر زیاد بوده که هواپیما مسیر آمده را با مسافرانش برمیگردد.
سال ۱۳۵۷، تندیسهای بسیاری از پهلوی اول و دوم در رویدادهای انقلابی شکسته شده اند که مجسمه میدان شاه (شهدای فعلی)، مجسمه محوطه بیمارستانهای شاهرضا (امام رضا (ع) فعلی) و بیمارستان شهناز (قائم (عج)) از آن جمله است.
درهمین زمان مردم گروهگروه به کوچههای مجاور پناه بردند و من و مادرم ناگزیر پا به فرار گذاشتیم. بعداز دویدن در چند خیابان، ناگهان دیدیم در یکی از کوچههای اطراف حرم به نام «سیابون» هستیم؛ کوچهای که درِ بیشتر خانههایش برای پناه دادن به مردم مبارز، باز بود.وقتی وارد خانه شدیم، صاحبخانه بهگرمی از ما استقبال کرد و من و مادرم را در اتاق پذیرایی جای داد؛ اتاقی که استکانهای چای آماده و وسایل پذیرایی در آن چیدهشدهبود. وقتی جویای این وضعیت از صاحبخانه شدیم، او که زنی مهربان بود در جواب گفت: وسایل پذیرایی را آماده کردهام و درِ خانه را هم بازگذاشتهام تا اگر مبارزی مجبور به فرار از دست پاسبانهای رژیمشد، بهراحتی وارد خانهام شود. طوری وانمود میکنم که میهمان دارم تا چنانچه بهدنبال او سربازی وارد منزلم شد، با نشاندادن اتاقی که چای و وسایل پذیرایی دارد، ادعا کنم فردی وارد خانهام نشده و میهمانهایی دارم که ساعتها قبل به خانهام آمدهاند.