خیلیها در محله حسینآباد علیاصغر الهی را با نام «بابا الهی» میشناسند. پیرمرد ۷۱ساله، اما قبراق و پر انرژی مسجد امام حسین (ع) که وقتی بنا باشد خودش را معرفی کند، فقط دوکلمه میگوید؛ «خادم مسجد».
او ۳۰ سال پیش و قبل از بازنشستگی از شرکت نفت ساکن محله شده و از همان ابتدا مسجد محوری محله شده خانه دومش. علاوه بر این پدر ۵ فرزند و ۱۴ نوه است و صبر ویژهای برای همراهی کودکان و نوجوانان دارد. همین است که حالا چند نسل از اهالی محله وقتی علت مسجدی شدن خود را میگویند، فقط از «بابا الهی» نام میبرند.
علیاصغر الهی قبل از اینکه باباالهی بشود، کارگر و کارمند شرکت نفت بوده در سمنان و شاهرود و چند جای دیگر. میگوید: سال۱۳۷۲ به مشهد منتقل شدم و به محله حسینآباد آمدم. آن زمان به این اندازه ساختوساز نشده بود و بازارهایی مثل بازار فردوسی هم نبود. مسجد به منزلمان نزدیک بود. چون فضای مساجد را خیلی دوست دارم، چند هفته بعداز مستقرشدنم در مسجد هم فعال شدم.
حضور او در مسجد با مکبری، اذانگویی و ادعیهخوانی پررنگ میشود و مدتی بعد هم بهعنوان متولی برگزاری برنامههای فرهنگی و برگزارکننده مراسم ادعیه، قسمت عمدهای از کارهای مسجد را عهدهدار میشود. در همین دوره است که تمام همتش را صرف میکند تا بچهها به مسجد بیایند و در آنجا بمانند. میگوید: از کار فرهنگی و وقتگذاشتن برای آموزش بچهها لذت میبردم؛ بههمیندلیل بعد از کار بیشتر وقتم را در مسجد بودم تا خانه.
کسی ندیده که باباالهی عصبانی شود یا به کودکی اخم کند. بچهها را خیلی دوست دارد و برایشان حسابی وقت میگذارد. هم نوهها از بازی با او سهم میبرند و هم بچههای مسجد؛ آنهایی که سر نماز هستند، نهتنها همیشه با شکلاتهای جیب او پذیرایی میشوند، که بعداز نماز جماعت هم پولی هدیه میگیرند تا خوراکی بخرند و دورهمی در مسجد بخورند.
خودش میگوید: باید با صبر و خوشاخلاقی بچهها را مسجدی کرد و مسجدی نگه داشت.
«مسجد جای بچه نیست!» این باوری است که باباالهی آن را غلط میداند و میگوید: بزرگترهای مسجدی معمولا کمحوصله هستند و طاقت تحرک، بازی و سروصدای بچهها را ندارند، اما ما بزرگترها باید صبر به خرج دهیم تا راه پای کودکانمان از بچگی به مسجد باز شود و انس بگیرد.
به اعتقاد او «خدمت در مسجد حوصله زیادی میخواهد» و «چهبهتر که مسجد محل بازی کودکان باشد.» او میگوید: مسجد مال همه است و اگر میخواهیم در آینده، جوانهای مسجدی بیشتری داشته باشیم، باید حق کودکان را هم رعایت کنیم و آنها را با کمحوصلگی از مسجد دور نکنیم.
تکنیک باباالهی این است که ابتدا بچهها را با روی خوش در مسجد نگه دارد و بعد آنها را در امور مسجد دخیل کند؛ اینطور است که بچهها بعداز مدتی خودشان هم «خادم مسجد» میشوند؛ میگوید «آنها را تشویق میکنم که اذان هم بگویند و حتی نوبتی مکبری کنند.»
او خاطرههای متعددی دارد از حسین رضوان دوست، محسن راهچمنی، علی شبانی، علی کارگر و دیگر کودکان شر و شیطان محله که حالا غلام هیئت امامحسین (ع) هستند؛ میگوید: در مسجد بچههایی بودند که وقتی بزرگترها میگفتند «آرامتر بازی کنید»، جواب میدادند «مگر مسجد مال شماست؟» ما آنها را بیرون نکردیم و همین آدمها حالا از اصلیترین افراد مسجد و هیئت ما هستند.
باباالهی مهمترین اصل در کار با کودکان را درک روحیه بچهها میداند و میگوید: بچهها انرژی بدنی زیادی دارند که باید تخلیه شود؛ ازاینجهت کار با «نکن» و «بنشین» درنمیآید. اینجا بچهها بعداز انجام وظایفشان همیشه فرصت دارند که بروند و بازی کنند.
الان در مراسم دعای مسجد نوجوانان بسیاری شرکت میکنند؛ چون بعد از مراسم اجازه میدهم با توپ سبک پلاستیکی در شبستان مسجد یا زیرزمین آن بازی کنند. قبلاز شروع بازسازی هم در زیرزمین مسجد میز تنیس، دارت و فوتبالدستی داشتیم و حتی بچهها میتوانستند گلکوچک بازی کنند. اینجا هم از مسجد توشه معنویشان را برمیدارند و هم انرژیشان تخلیه میشود.
باباالهی مهمترین اصل در کار با کودکان را درک روحیه بچهها میداند و معتقد است با نکن و بشین کار درست نمیشود
با بچهها باید با زبان خودشان صحبت کرد. برای لحظهبهلحظه حضورشان باید برنامه داشته باشیم. اینطور حساب نکنیم که یک مرد یا زن بزرگ است و همهچیز را میفهمد. توقع ما از بچهها باید در حد همان سن و سالشان باشد. وقتی کودکی برای بار اول به مسجد میآید، به او خوشامد رسمی میگویم و اسم و فامیلش را میپرسم. بعد محل زندگیاش و اینکه چقدر با مسجد فاصله دارند. بعد به او تبریک میگویم که به مسجد آمده است.
خیلیها اول فقط برای بازی با همسنوسالهایشان به مسجد ما میآیند. قدمشان روی چشم. خوشامد میگویم و در قدم دوم، یک نقش کوچک به او میدهم که مسئولیت بگیرد و پایبند مسجد شود و باز هم بیاید؛ مثلا، چون بعداز هر نماز جماعت، به نمازگزاران چای میدهیم، از آن کودک میخواهم پشت سرم بیاید و به مهمانان قند تعارف کند.
در مرحله بعد، مسئولیتهای جدیتری به او میدهم؛ مثلا میگویم که بعداز نماز، قرآنها را بین حاضران توزیع یا آنها را جمع کند. کمی که گذشت، او را پشت میکروفون میفرستم. کودکان از اینکه پشت میکروفون بروند، ذوق میکنند. در مرحله اول میگویم که مکبر بایستد.
خیلی ساده است؛ از او میخواهم با هر حرکت امامجماعت، فقط یک «الله اکبر» بگوید. کمی که گذشت توسط دیگر بچههای باسابقه یا خودم، مکبری را کامل آموزش میبیند، سپس خواندن اذان و اقامه را یادش میدهیم.
در گام بعد از کودک میخواهم چندباری برای من، سپس برای بچههای مسجد اذان و اقامه بگوید. این کار چند فایده دارد. هم اشتباهاتش را اصلاح میکنیم و هم ترسش میریزد و اعتمادبهنفسش بیشتر میشود. بالاخره شب موعود فرامیرسد و میرود پشت میکروفون تا اذان و اقامه نماز مغرب و عشا را بگوید. در این شب به یکی از بچههای باتجربه میگویم کنارش بایستد تا اگر یادش رفت یا بخشی را جا زد، همانجا اصلاح کنند. جایزه اولین اذان و اقامه ۵۰هزار تومان است که به او مُشتلق میدهم.
کار به همینجا ختم نمیشود. برای روخوانی ادعیه هم برنامه داریم. اول چند نفر از بچهها را کنار هم مینشانم تا حلقهای تشکیل بدهند. بعد یکیدرمیان بچههای باتجربه را میچینم تا بقیه را کمک کنند.
اینطوری عصر هر سهشنبه روخوانی زیارت عاشورا را تمرین میکنیم. از این بچهها میخواهم بعضی شبها بعداز نماز مغرب و عشا در خواندن دعای بعداز نماز مشارکت کنند؛ مثلا سه نفرشان سه بند دعا یا سه بخش امامان (ع) را در دعا بخوانند. اینطوری هر هفته سه کودک در دعاخوانی مشارکت میکنند و جوایز نقدی و وسایل ورزشی کادو میگیرند. این کادوها از پول خودم یا کمک نقدی دیگر خیران مسجد تهیه میشود.
اینگونه بعد از یکسال کودکی داریم که در بیشتر برنامههای مسجد نقشآفرینی میکند.
صدیقه الهی، همسر علیاصغر الهی، بهشوخی میگوید که مسجد همسرش را از او گرفته و او بیشتر در مسجد است تا خانهشان.
او که بهنوعی آشپز مسجد است و با همراهی یکی از خانمها پختوپز را عهدهدار است، با لبخند تعریف میکند: اوایل ازدواجمان همیشه در کارها کمکم میکرد، اما حالا اگر بتواند، کوتاهی نمیکند؛ چون بیشتر وقتش را در مسجد میگذراند. قبلا از کار که برمیگشت، میرفت مسجد، اما از سال۱۳۹۲ که بازنشسته شد، فقط موقع خواب میآمد خانه. دیدم اگر من هم در مسجد باشم، او را بیشتر میبینم؛ این است که سالهاست صبح با هم میآییم مسجد و شب میرویم خانه.
سمیه محمدزاده، فرمانده پایگاه بسیج خواهران مسجد
بودن باباالهی در مسجد، پشتگرمی است. بابا یکجورهایی اصلیترین عضو مسجد است و رونق فعالیتها و برنامهها بهخاطر اوست. تمام تلاشش را میکند که بچهها مسجدی شوند. بابا الگوی محمدرضا، پسر هشتساله من، است. پسرم با تشویق بابا هم مکبری میکند، هم اذان میگوید. حتی از ما خواست برایش عبا و عرقچین بخریم تا شکل باباالهی باشد.
حسین رضواندوست، مداح اهلبیت (ع)
خیلی شر بودم و بیشتر برای بازی به مسجد میرفتم. از مسجد بیرونم میانداختند، اما باز از پنجره و پشتبام میرفتم داخل. جواب همه را هم میدادم. باباالهی حوصله به خرج داد تا پای من بریده نشود. اینکه حالا در این «مسیر درست» هستم، اول بهخاطر دعای پدر و مادرم است و سپس زحمتهای باباالهی که همیشه بیریا و مخلص است.
مهدی شبانی، فعال مسجدی
من ۴۳ سال دارم و از بچگی به مسجد رفتوآمد میکنم. دیدهام که برخورد باباالهی همیشه عالی و مهربانانه است. نهتنها مسجدیها را مسجدی نگه میدارد که بااخلاق خوش، نیروهای جدید را هم جذب میکند. جای پدر ماست و تأثیرش در زندگی ما کم نبوده و نیست. او به بچهها نقش میدهد و آنها را تشویق میکند که اذان بگویند، مکبری کنند یا دعا بخوانند.
* این گزارش دوشنبه ۱۸ تیرماه ۱۴۰۳ در شماره ۵۸۴ شهرآرامحله منطقه ۵ و ۶ چاپ شده است.