«وقتی در مقابل پدرم و مادرم نشستم و گفتم قصد داریم مراسم ازدواجمان را در مسجد محله برگزار کنیم با چهره متعجب مادر و ابروهای در هم کشیده پدر روبهرو شدم. صدای پدرم جدی شد و گفت: «حرفت را دوباره تکرار کن!» من هم مصممتر از قبل گفتم «من و عاطفه قصد داریم مراسم ازدواجمان را در مسجد پنجتن بگیریم، البته رضایت شما برایمان مهم است.» حامد با تعریف این صحنه میگوید پدر و مادرش پس از گفتوگوی بسیار با او، حرفش را خیلی جدی نگرفتند و با این تصور که خانواده همسرش مخالفت خواهند کرد، به او گفتند: «نظر خانواده همسرت مهم است.»
او که خیالش از بابت همسرش راحت بود، رضایت خانواده او را دور از ذهن نمیدید و به این فکر میکرد که چطور میتواند نظر خانواده همسرش را درباره این موضوع جلب کند. تصمیم عاطفه و حامد به زبان راحت و آسان میآمد اما در عمل سخت و دشوار بود؛ چراکه هیچکس در جبهه آنها نبود. از اینها گذشته وضع مالی خانوادهها آنقدر خوب بود که بتوانند مراسمی با هزینهها و خرج و مخارج معمول بگیرند.
همه اینها به عاطفه و حامد این پیام را تحمیل میکرد که از خیر تصمیمشان بگذرند. اما آن دو مصممتر از آن بودند که پا پس بکشند. درنهایت حرفشان به عمل درآمد و هنوز که هنوز است بابت تصمیمی که برای شروع زندگیشان گرفتهاند از خود راضی هستند. 12دی ماه 1398 برای آنها تاریخ ویژهای است که از شادی پیوند و معنویت مسجد پنجتن در محله بهشتی، سرشار است.
«حامد رفیعی» و «عاطفه نیکبخت» زوج جوان ساکن محله بهشتی هستند که شعار ازدواج آسان را عملی کردهاند. هر چند برای اینکارشان راه سختی را پیمودهاند، اما بالأخره از قدیم گفتهاند؛ «خواستن توانستن است.» در این دوره زمانهای که برخی جوانان به دنبال تجملات زندگی هستند و برخی نیز بهدلیل هزینههای سنگین ازدواج از زیر بار مسئولیت زندگی شانه خالی میکنند، جوانانی مانند حامد و عاطفه، خلاف جریان آب حرکت میکنند.
بسیاری تصور میکنند اگر خانوادهای از نظر مالی مشکل داشته باشند مراسم ازدواج را آسان برگزار میکنند
زوج جوانی که با وجود وضعیت مالی خوب هر دو خانواده تلاش دارند ازدواجی به دور از تجملات و متناسب با دستورات قرآنی بگیرند تا علاوه بر پرهیز از اسراف الگویی برای دیگر جوانان باشند. هنگامی که با آنها همصحبت میشویم، حامد می گوید: «بسیاری تصور میکنند اگر خانوادهای از نظر مالی مشکل داشته باشند مراسم ازدواج را آسان برگزار میکنند.
این در حالی است که خانواده هر دوی ما از نظر شأن اجتماعی و وضعیت مالی موقعیت بسیار خوبی دارند.» آنها پیروی از سخنان مقام معظم رهبری را سر لوحه ازدواج خود میدانند و ادامه میدهند: «درباره برگزاری مراسم ازدواج مقام معظم رهبری معتقدند که هرچه مراسم را با هزینه کمتر و سادهتر بگیریم بهتر است. بگذارید آنکسانی که ندارند به ازدواج تشویق شوند و آنکسانی که ندارند مأیوس نشوند.» این سخن الگوی مراسم ازدواج ما شد.
«حامد رفیعی» بزرگشده محله بهشتی و خیابان رودکی است. از آن زمان که خودش را شناخته به همراه خانوادهاش در مسجد رفتوآمد داشته است. او پس از پایان دبیرستان ابتدا در رشته حسابداری مشغول به تحصیل میشود، اما پس از گذراندن 2ترم متوجه میشود این رشته مورد علاقهاش نیست. او توضیح میدهد: «حسابداری را رها کردم و با مشاوره یکی از دوستانم به طب اسلامی علاقهمند شدم. اینکار با روحیه من سازگارتر بود. در اینکار علاوهبر فروش محصولات ارگانیک، در مشاورههایی که به مردم میدهم به آنها سبک زندگی اسلامی را نیز آموزش میدهم.» بعد از پا گرفتن مغازه و کسب و کارش به این نتیجه میرسد که توانایی ادارهکردن زندگی را دارد. خانواده حامد هم عاطفه را که نسبت دور خانوادگی با آنها دارد در نظر میگیرند.
حامد و عاطفه هر دو متولد 1373 هستند، حامد قصه ازدواجشان را اینگونه برایمان شرح میدهد: «با خواستگاری همسرم موافق بودم. زیرا یکی از معیارهای ازدواجم همکفو بودن بود. پدرهای هردویمان هم رئیس شعبه بانک بودند که سبب میشد از نظر موقعیت مالی و اجتماعی مشابه باشیم. خودمان همسن و تحصیلکرده و از نظر اعتقادی نیز شبیه به هم بودیم، اما از تمام اینها مهمتر میخواستم با کسی ازدواج کنم که طبق سلیقه من عفیف و نجیب باشد، میدانستم خانواده همسرم مذهبی هستند و دخترشان هم پیرو تربیت خانواده باید اینچنین بزرگ شده باشد، بنابراین برای مراسم خواستگاری پا پیش گذاشتیم.»
از عروس خانم هم میخواهیم بگوید چرا در میان خواستگارانش به حامد جواب مثبت داد، در واقع معیارش برای ازدواج چه بود؟ عاطفه توضیح میدهد: «دوست داشتم همسری مؤمن و انقلابی داشته باشم. کسی که حرف و عملش یکی باشد. خانواده آقای رفیعی را میشناختیم. نسبت فامیلی دوری داشتیم و پدرانمان با هم دوست بودند، میدانستم که او اهل مسجد است و در فعالیتهای جهادی شرکت میکند. وقتی با هم صحبت کردیم تفاهم بیشتری در عقایدمان دیدیم و در نهایت به این انتخاب رسیدم.»
هر چه من اصرار میکردم، مخالفت پدر و مادرم بیشتر میشد، اما کوتاه نمیآمدم و با اصرار بر این موضوع از آنها میخواستم مرا همراهی کنند
سال1397سر سفره عقد مینشینند و پیوند زناشوییشان بسته میشود. از همان ابتدای ازدواج برنامهریزی کردند زندگیای به دور از اسراف و تجملات داشته باشند. آنها به این فکر افتادند که ازدواجی آسان داشته باشند و برخلاف رسم و رسوم خانواده مجلس عروسیشان را در مسجد برگزار کنند. تصمیمی که شوکی بزرگ به خانوادههایشان وارد کرد.قرار بر این میشود که ابتدا حامد با پدر و مادرش صحبت کند.
او می گوید: «پس از هماهنگی با همسرم و مشورت با استادم آقای مرادی که راهنمای ما ،در مسائل مذهبی است، ابتدا با خانواده خودم صحبت کردم. به آنها گفتم قصد داریم مراسم ازدواجمان را در مسجد پنجتن برگزار کنیم. مادروپدرم راضی به این سبک ازدواج نبودند و مخالفتشان را اعلام کردند.
هر چه من اصرار میکردم، مخالفت آنها بیشتر میشد، اما کوتاه نمیآمدم و با اصرار بر این موضوع از آنها میخواستم مرا همراهی کنند. فکر میکنم از اصرارهایم خسته شده بودند، برای همین رضایتشان را مشروط به رضایت خانواده همسرم گذاشتند.»
حامد به همراه خانوادهاش به خانه پدرزنش میروند و در آنجا خواستهاش را مطرح می کند. شاید پدرش به پاسخ منفی آقای نیکبخت اطمینان داشت. در هر صورت طبق پیشبینی پدر، جواب خانواده همسرش «نه» قاطعانه به این تصمیم بود.
آنها این سبک ازدواج را برخلاف عرف خانوادگیشان میدانستند و گفتند: «ما مخالف برگزاری مراسم عروسی در مسجد هستیم چون برخلاف رسم و رسوم خانوادگی ماست، تاکنون هیچ یک از بستگان ما اینکار را نکردهاند.» اوایل اصرارهای عروس خانم هم سبب نمیشود تا خانوادهاش زیر بار چنین کاری بروند.
خانوادهها غافل از این بودند که آنها عزمشان را جزم کردهاند تا حرفشان را عملی کنند.آن ها بر این موضوع تأکید دارند که رضایت والدینمان مهم بود و تلاش میکردیم آنها راضی باشند، از طرفی هم دوست داشتیم مراسم ازدواج ما طبق سفارش اسلام ساده برگزار شود. اصرارهایشان ادامه داشت و خانوادهها هم حرف آنها را جدی نمیگرفتند تا اینکه کمکم زمزمهها آغاز شد که آنها زندگی مشترکشان را زیر یک سقف آغاز کنند.
حامد میگوید: «با خودم فکر کردم این موضوع راهحل دیگری هم دارد. ما میتوانیم مراسم را جدا برگزار کنیم. مراسم خانواده و بستگان داماد در مسجد و مراسم خانواده عروس در تالار، بعد هم طبق رسم و رسوم قدیم برویم دنبال عروس و به خانه خودمان برویم. خانوادهها با برگزاری این مراسم هم مخالفت کردند. آنها مطمئن شدند تصمیم ما از روی هیجانات نیست برای همین بالأخره با تصمیم ما موافقت کردند.
اینکه چرا مسجد را برای ازدواجشان انتخاب کردهاند هم دلایل خاص خودشان را دارند که در دوران عقد به آنها رسیدهاند. حامد در اینباره توضیح میدهد:«تأمین هزینههای ازدواج و مراسمهای مختلفی که در کنار آن در این سالها مرسوم شده است. قصد ما ازدواج آسان بود. میدانستیم مقام معظم رهبری، بر آسان گرفتن امر ازدواج تأکید بسیاری دارند و بر ترویج این امر سفارش می کنند.
ایشان می فرمایند؛ اساس ازدواج در اسلام بر سادگی است. برپایی جشن ازدواج در مسجد با هزینه کمتر و ساده میتواند بخش بسیاری از هزینه های ازدواج را کاهش دهد. یکی دیگر از مزیتهای آن این است که اگر اینکار الگوسازی شود و بیشتر مردم مراسم را کمهزینه برگزار کنند، چشم و همچشمیها هم از بین میرود.»
وقتی 2خانواده رضایت دادند مراسم در مسجد برگزار شود، نوبت آن رسید که سور و سات عروسی فراهم شود. از آنجایی که عروس و داماد اصرار بر خرید کالای ایرانی داشتند جهیزیه عروس خانم از کالاهای ایرانی تهیه شد، علاوهبر آن وسایلی که بهندرت استفاده میشوند هم از فهرست خریدشان حذف شد.
البته آنطور که خودشان میگویند، ساده برگزار کردن مراسم عروسی به معنای حذف همه تدارکات عروسی نیست. آنها نیز مانند همسران جوان جزئیات دیگر مراسم ازدواج مانند آرایشگاه، آتلیه، سفره عقد، تزیین ماشین عروس، تهیه لباس عروس و داماد و... را داشتند.برای بسیاری از مهمانان جالب بود ببینند مراسم ازدواج در مسجد چگونه برگزار میشود.
80درصد فامیل مخالف برگزاری مراسم در مسجد بودند، اما در زمان مراسم حتی آنهایی که مخالف بودند هم آمدند
زیرا تا آنزمان چنین موضوعی در خانواده رفیعی و نیکبخت اتفاق نیفتاده بود. آنطور که این تازهداماد میگوید: «80درصد فامیل مخالف برگزاری مراسم در مسجد بودند، اما در زمان مراسم حتی آنهایی که مخالف بودند هم آمدند.» حالا که مراسم برگزار شده و حدود یکسال و نیم از آن میگذرد حامد مزیت مراسمشان را فقط برای خودشان نمیداند.
آنها میخواستند الگویی برای جوانان فامیل باشند و به آنها بگویند با حداقلها هم میتوانید زندگی مشترکتان را آغاز کنید، پس خودتان و خانوادههایتان را زیر بار قرض برای ازدواجهای سنگین نبرید. سپس میخندد و ادامه میدهد: «هر چند با آمدن کرونا بساط تمام بریز و بپاشهای مجالس عروسی جمع شد و دیگر خبری از آن تجملات نیست.»
وقتی سخن از مراسم عروسی به میان میآید برخی جوانان ما آن را به لباس سفید عروس و ماشین گلزده تعبیر می کنند و مراسم عروسی برای آنها بدون اینها معنا پیدا نمیکند. حتما شما هم بارها شنیدهاید که میگویند؛ آرزو داریم... این مراسم فقط یک شب است و ... اما تمام این حرفها برای حامد و عاطفه بیمعناست، آنها خوشبختی خودشان را در این مراسم نمیبینند و دلیل این سبک تفکرشان را تربیت خوب خانوادههایشان میدانند.
بهطوریکه عاطفه میگوید: «پدرم در طول زندگیاش سخت تلاش کرد تا ما زندگی خوبی داشته باشیم و کم و کاستی در زندگی احساس نکنیم. در کنار رفاهیاتی که برایمان فراهم میکرد سادهزیستی را هم به ما میآموخت که درست زندگی کنیم. خوشبختانه همسرم هم در خانوادهای مشابه خانواده من بزرگ شده است و یاد گرفتیم درست زندگی کنیم و این تربیت بیتأثیر در رفتار ما نیست.»
او در پاسخ به این سؤال که مثل دیگر دختران همسن و سالش آرزوی مراسمی با تجملات را نداشته، لبخند میزند و میگوید: «ترجیح میدهم ازدواج سادهای داشته باشم، اما با دل خوش بروم سر زندگیام، هر چند مسیر سختی را پشت سر گذاشتیم. در واقع برای من لباس آنچنانی و فلان تالار مهم نبود، من از خدا همسر مؤمن می خواستم که نصیبم شد و قصد داشتم الگویمان در زندگی حضرت زهرا(س) و امام علی(ع) باشد. هر چند سخت بود اما این اتفاق رخ داد.
هیچ وقت به این فکر نکردم مردم چه میگویند. آن مجلس مال من بود و کسی که باید از آن لذت میبرد من بودم. فقط خواسته والدینمان برای ما مهم بود و توانستیم آنها را راضی کنیم
تمام سختی ما بهدلیل این بود که در طول این سالها ناهنجارها تبدیل به هنجار شدهاند و حالا که ما میخواستیم سنتشکنی کنیم و برخلاف تجملات رفتار کنیم، از نظر دیگران کار غیرعرف انجام دادهایم. اگر به 25 یا 30سال قبل برمیگشتیم بیشک کار ما پسندیده بود، اما تغییرات فرهنگی در طی این سالها کار ما را در نگاه دیگران عجیب کرده است. پدر و مادرم اصلا راضی نبودند، پدرم کوتاه نمیآمد میگفت ما هیچ کجا عرف این را نداریم. آنها به سختی و بهخاطر ما قبول کردند.»
او ادامه میدهد: «هیچ وقت به این فکر نکردم مردم چه میگویند. آن مجلس مال من بود و کسی که باید از آن لذت میبرد من بودم. فقط خواسته والدینمان برای ما مهم بود و توانستیم آنها را راضی کنیم.» او با خنده میگوید «هنوز هم وقتی بستگان یاد عروسی ما میافتند ناراحتی خاصی درباره مجلس ما دارند. شاید پذیرش آن برایشان سخت است باشد، اما توصیه میکنم شادی زندگی مشترک را به تجملات نفروشند.»
جواد رفیعی پدر داماد یکی از مخالفان برگزاری مراسم در مسجد بود. او میگوید: «درباره برگزاری مراسم عروسی عقاید مختلفی وجود دارد. گروهی معتقدند که زندگی رسمی همسران جوان از زمان ازدواج شروع میشود و باید برای آغاز آن جشن مفصلی به هر قیمتی برپا کرد حتی اگر برای برگزاری آن داماد و خانوادههای 2طرف زیر بار قرض بروند.
گروهی دیگر هم عقیده دارند که رکن اصلی ازدواج زن و شوهر هستند و زمانیکه خطبه عقد خوانده شد، آنها میتوانند به دنبال زندگیشان بروند. خودم بهشخصه حد میانه آن را میپسندم و ترجیح میدهم مراسم ازدواج آبرومندانه و با تشریفاتی مناسب خانوادهها برگزار شود، اما نه در حد افراط یا تفریط، بلکه به طور متعادل و متوسط. دلیل مخالفتم با فرزندانم هم همین بود. مشکل ما این است که بهندرت ازدواج در مسجد و مکانهایی مشابه برگزار میشود و برگزاری آن در خانواده ما اما و اگرهای بسیاری را به دنبال داشت.
زمانیکه اصرار خودشان را به برگزاری مراسم در مسجد دیدیم، مطمئن شدیم تصمیم نهایی را گرفتهاند و ما هم میخواهیم آنها راضی باشند برای همین موافقت کردیم. ازدواج بحث یک عمر زندگی است و این مراسمها تشریفاتی است که در ساختن زندگی مشترک تأثیر فراوانی ندارد.اینکه همسران جوان به دنبال کسب رزق و روزی حلال باشند و قناعت پیشه کنند مهمتر است.»
عبدالرضا حدادیان، فعال فرهنگی و مدرس دانشگاه، سالهاست که در زمینه اجتماعی فعالیت دارد. او بیش از 18سال قبل که رفیعی به پایگاه بسیج آمده میشناسدش. حدادیان مدیریت تدارکات مراسم ازدواج را به همراه گروهش برعهده داشته است. او میگوید: «این زوج جوان به دنبال ترویج ازدواج آسان بودند.
آنها طبق آموزههایشان میدانستند که باید مسجد را محور فعالیتها قرار دهند برای همین هم مکان ازدواجشان را مسجد در نظر گرفتند.کارشان با مخالفت اطرفیان مواجه شد اما افرادی که مخالف بودند پایان مراسم با رضایت کامل از مهمانی خارج شدند.»
بعد از برگزاری این مراسم چند تن از جوانان مراجعه کردند که میخواهند مانند رفیعی مراسمشان را در مسجد برگزار کنند
حدادیان بیان میکند: «برگزاری این مراسم نشان داد که میتوان مسجد را محور کارها قرار دارد. حتی بعد از برگزاری این مراسم چند تن از جوانان مراجعه کردند که میخواهند مانند رفیعی مراسمشان را در مسجد برگزار کنند. اما خانوادهها مخالف هستند. کما اینکه رفیعی هم چندین ماه برای خواستهاش پافشاری کرد تا توانست اینکار را انجام بدهد.
دکتر علی کاظمی دلوئی، روانشناس خانواده، درباره ازدواج آسان میگوید: «ازدواج این همسران جوان که ازدواجی ایرانی و اسلامی است کار بسیار خوبی است، اما فراموش نکنید ازدواج امری چند بعدی است و توجه نکردن به سایر ابعاد میتواند مشکلساز باشد. در ازدواج آسان منظور ما این است که استرس بیشتری به جوانان وارد نکنیم.
زیرا آنها استرس آینده و مدیریت زندگی را دارند. از سوی دیگر ازدواج تجربه جدیدی است که خود به خود استرسزاست. ما به خانوادهها توصیه میکنیم در این امر با جوانان راه بیایند. گاهی خانوادهها سنگاندازی میکنند و میخواهند که جوان همه موارد برای شروع زندگی را بهطور کامل داشته باشد. که این امر با ازدواج آسان مغایرت دارد. نکته دیگری هم باید در نظر گرفته شود، ازدواج آسان باید منطقی، متعادل، در حد و شأن 2طرف، با نگاهی به جایگاه اجتماعی و با رضایت آنها باشد.»
حسین نیکبخت، پدر عروس خانم، هم که در ابتدا جزو مخالفان برگزاری مراسم در مسجد بود میگوید: «هر چقدر شرایط ازدواج برای جوانان آسانتر باشد بهتر است و اتفاقات خوبی میافتد. وقتی فرزندان در خانواده سادهزیستی را احساس کنند آنها هم زندگی را سخت نمیگیرند. برگزاری مراسم ازدواج در مسجد رایج نیست و این مسئله در فامیل هر 2طرف جا نیفتاده است.
دلیل مخالفت ما هم همین بود، اما در نهایت این انتخاب فرزندانمان بود و ما هم به خواسته آنها احترام گذاشتیم، هر چند از طرف برخی اقوام تحت فشار بودیم و هنوز هم در این باره صحبتهایی وجود دارد. مهم این است که به آنچه اعتقاد داشتند عمل کردیم. انتظار داریم آنها در زندگیشان خوب و خوش باشند.»