ماجرا به حدود هشت ماه پیش برمیگردد؛ وقتی حجتالاسلام هاشم عالمیانطوسی، مسئول علمی حوزه علمیه نورالثقلین واقعدر محله فاطمیه، تصمیم گرفت با کمک طلبههای این مدرسه برای رساندن پیام دین بهسراغ کودکان و نوجوانانی برود که در مراکز بهزیستی نگهداری میشوند.
بررسیهای بیشتر او نشان داد که پیشتر، گروه دیگری از حوزویان با نام «گروه علمیتبلیغی مکتب امام صادق (ع)» در مشهد دقیقا با همین دغدغهها طرح «فرزندان امام» را ویژه فرزندان بهزیستی در رده سنی سیزده تا هجدهسال کلید زدهاند. قصه پیوستن مدرسه علمیه نورالثقلین و طلبههایش به این طرح اینطور رقم خورد.
جزئیات بیشتر را در گفتوگوی ما با این استاد حوزه علمیه بخوانید. او ۴۷ سال دارد، سطح ۴ حوزه را به پایان رسانده است و به طلاب، لمعه و ادبیات عرب درس میدهد.
- چه دادههایی شما را به این نتیجه رساند که برای تبلیغ باید به سراغ مراکز نگهداری کودکان و نوجوانان در بهزیستی بروید؟
تعدادی طلبه در مدرسه ما درس میخواندند که از فرزندان بهزیستی بودند. آسیبهایی که در آنها میدیدم به اضافه تجربههای شخصی ام از ارتباط با برخی از این مراکز، این اطمینان را در من ایجاد کرد که باید به صورت منسجم به این عرصه ورود کرد.
ضمن اینکه با توجه به تأکید اسلام به رسیدگی به ایتام، یکی از بهترین جاها برای عمل به این تأکید را مراکز بهزیستی دیدم که فرزندان نگهداری شده در آن، بی سرپرست یا بدسرپرست هستند. بااینکه مراکز یادشده از نظر امکانات مادی وضعیت قابل قبولی دارند، از نظر فرهنگی با چالشهایی مواجه اند و پیام دین کمتر به آنها رسیده است.
- چه تعداد از طلبههای مدرسه نورالثقلین، جذب طرح فرزندان امام شده اند؟
با فراخوانی که دادیم، از بین ۵۶ طلبه این مدرسه، بیش از پنجاه درصد اعلام آمادگی کردند.
- برایشان دوره گذاشتید؟
بله. با همکاری گروه علمی تبلیغی مکتب امام صادق (ع)، طلبه هایمان دو ماه دوره آموزشی را سپری کردند. پانزده نفر از تعدادی که عرض کردم، حدود هشت هفتهای میشود که کارآموزی را در مراکز بهزیستی شروع کرده اند. دورههای آموزشی حین تبلیغ برای آنها ادامه دارد.
- این طلبهها پایه چندم حوزه هستند؟
مدرسه ما کلا تا پایان سطح یک (پایان پایه پنجم) را دارد.
- برخی معتقدند که فعالیتهای تبلیغی برای طلبههای سطح یک زودهنگام است و آنها باید همه تمرکزشان را روی درس و بحث بگذارند. به این نگاه معتقد نیستید؟
معتقدم و مهمترین کار در زندگی طلبهها را درس خواندن میدانم، اما طرح فرزندان امام دقیقا در راستای طلبگی است. طلبهها و حتی دانشجوها این طور هستند که چند سال درس میخوانند و اگر در کنارش کاری مرتبط با تحصیلشان نداشته باشند به خود میگویند: درس میخوانیم که چه بشود؟ کار تبلیغی، هویت طلبگی را در طلاب رشد میدهد و آنها را توانمند میکند.
هرچه باشد، این طلبهها خودشان روزگاری در این مراکز بوده اند و درک بهتری از نیازها و مسائل آن دارند
- در مراکز بهزیستی بیشتر روی آموزش چه موضوعاتی تمرکز دارید؟
بچههای این مراکز قصههای عجیبی دارند. یکی از آنها میگفت من تا چهار پنج سالگی خانواده داشتم. یک روز به من پول دادند و گفتند برو از مغازه چیزی بخر. وقتی برگشتم، هیچ کس نبود و دیگر از خانواده ام خبری ندارم. بعضی از این بچهها حتی همین خاطره دور و نیم بند را هم ندارند. بر اساس نیازسنجی و آسیب شناسیای که در این مراکز انجام دادیم، بچهها در دیدگاهشان نسبت به خود و خدا مسئله دارند.
به تعبیری، شرایط امروزشان را و اینکه به جای زندگی در کنار خانوادهای سالم، در این مراکز زندگی میکنند، تقصیر خدا میدانند. بر اساس این آسیب و نیاز، برای طلبههای داوطلب که همگی دوره کار با کودک و نوجوان را سپری کرده اند، دوره خداشناسی برنامه ریزی کرده ایم.
- رده سنی طلبهها با مخاطبانشان که هشت تا سیزده ساله هستند، جور در میآید؟
کاملا؛ در مدرسه نورالثقلین از پانزده سالگی طلبه میگیریم. اختلاف سنی کمی که بین طلبهها و فرزندان بهزیستی وجود دارد، باعث میشود رفاقت هایشان عمیق شود، حرفهای یکدیگر را راحتتر بفهمند، آسیبها بهتر شناسایی و برای رفع آن چاره اندیشی شود.
- طلبههای نورالثقلین، به جز طرح فرزندان امام در برنامههای تبلیغی دیگری هم مشارکت دارند؟
بله، در مدارس ابتدایی و متوسطه اطرافمان برنامههایی داریم، از اقامه نماز جماعت تا ارائه مباحث مهدویت.
- در این هشت هفته ارتباط که اشاره کردید، ابراز تمایلی از سوی فرزندان بهزیستی برای پیوستن به حوزه و درآمدن به کسوت روحانیت دیده اید؟
چهار پنج مورد بوده است. اعتقاد داریم جذب آنها به حوزه، آموزش و سپس استفاده از ظرفیتشان برای تبلیغ در مراکز بهزیستی نتایج بهتری به دنبال دارد؛ چون هرچه باشد، این طلبهها خودشان روزگاری در این مراکز بوده اند و درک بهتری از نیازها و مسائل آن دارند.
قالی دستباف قدیمی با آن گلهای قرمزش، به سادگی این اتاقک در حوزه علمیه نورالثقلین میآید؛ به گیاهان روندهای که از دکور چوبی بالا رفتهاند و تا رسیدن به سقف راهی ندارند، به اثاثیه بیبهره از تجملاتش، همینطور استکان لبریز از چای کمرنگی که انتظار برای سرکشیدهشدن داغیاش را از بین برده است.
گفتوگویمان با چند طلبه جوانی که ساده و صمیمی دور هم نشستهاند، گرم شده است. چندماهی میشود که بیچشمداشت مادی، برای فرزندان مراکز بهزیستی وقت میگذارند و از تلخ و شیرینهای کارشان گفتنیهای بسیار دارند. نه اینکه ندانسته به این راه قدم گذاشته باشند و پیش از شروع کار، ندانند حال دل مخاطبان کمسنوسال و رنجکشیدهشان از چه قرار است؛ بااینحال میگویند که شنیدن با لمسکردن، از زمین تا آسمان فرق دارد.
روایت آنها از دشواریها و حساسیتهای ارتباط با کودکان و نوجوانهایی که روحشان از زخمهای روزگار آزرده است، خواندن دارد، بهویژه وقتی برایمان تعریف میکنند که خنکای آموزههای دین چطور توانسته است برای دردهای عمیق مخاطبانشان مرهم باشد.
عرفان احمدینژاد؛ ۱۹ ساله
من بچه فریمان هستم و به نیت طلبگی، چندسالی میشود که به مشهد آمدهام. با یکی از رفقای طلبه که اهل قوچان است، به مرکزی زیرنظر بهزیستی در خیابان شهید هاشمینژاد میرویم؛ هفتهای دوبار و هر بار چیزی بین دو تا دو و نیمساعت.
خوبی این مرکز که از نیمههای اسفند پارسال رفتوآمدمان به آن شروع شده، این است که پیش از ما، طلبههای دیگری هم به آنجا رفته بودند و خاطراتی خوب از خودشان به جا گذاشتهاند؛ بنابراین من و رفیق قوچانیام نخستین تجربه ارتباط این مرکز با طلبهها نیستیم. رده سنی هفت تا سیزدهسالههایی که ما با آنها ارتباط داریم هم هنوز تحت تأثیر برخی فضاسازیهای منفی درباره روحانیت قرار نگرفتهاند و مجموع اینها تبلیغ را در این فضا برایم آسانتر میکند.
خودم هنوز آنقدرها از این رده سنی فاصله نگرفتهام که روحیات بچههایی در این سن و سال را فراموش کرده باشم. میدانم که بیشتر از حرفهای مستقیم، آموزش غیرمستقیم جواب میدهد و طرح چیستان، بازیهای دستهجمعی و کارهایی از این قبیل. خدا را شکر که در این حدود سه ماه حضور پیوسته، ارتباط و اعتمادی که برای انتقال مفاهیم دینی لازم داشتیم، شکل گرفته است.
نمونهاش یکی از روزهای رمضان امسال بود که بعد از دو ساعت سروکلهزدن با بچههای مرکز با دهان روزه، منتظر رسیدن تاکسی برای برگشت به مدرسه بودم. اصرار و التماسهای بچهها و شنیدن این جمله که «حاجآقا تو رو خدا برای افطار پیش ما بمان» به ضمیمه صداقتی که باید لمس کرد، آنقدر برایم خاطرهانگیز بود که بازگوکردن آن برای شما، شیرینیاش را دوباره در کامم تکرار کرد.
میلاد احمدیپور؛ ۲۲ ساله
دو ماه و خردهای میشود که برنامه دوشنبهها عصرم از این قرار است: رأس ساعت۱۷ باید بههمراه رفیق طلبهام، خودم را برسانم به یکی از مراکز بهزیستی در بولوار شهیدصیادشیرازی. قبل از اینکه به این مرکز شبانهروزی برای نگهداری از پسران هفت تا سیزدهساله بهزیستی قدم بگذارم، از سختیهای کار زیاد شنیده بودم و حالا بعداز دو ماه کار مداوم با هفدهکودک و نوجوان این مرکز میگویم که بله، همه سختیها و حساسیتهایی که گفته میشد، واقعیت داشت.
شرایطی که این بچهها از سر گذراندهاند و قصههایی که هر کدامشان برای گفتن دارند، درک رفتارهایشان را سادهتر میکند؛ مثلا اینکه چرا برخی از آنها سطح تحملشان پایین است، طوری که اگر فوتبال بازی کنیم و گل بخورند، اعصابشان خرد میشود یا اینکه چرا زود از بازی خسته میشوند و پرخاشگری میکنند. همه آن ۱۶۰ساعت آموزشی که قبل از شروع کار میدانی با بچههای بهزیستی دیده بودم و همچنان ادامه دارد، برای همین روزها بود و برای رفتار درستم با آنها.
من و این بچهها به باهمبودن و یادگرفتن چیزهای تازه از هم خو گرفتهایم
بیانصافی است اگر درکنار این سختیها از شیرینیهای کار نگویم؛ مثلا از تأثیرپذیری خیلی زیاد بچهها وقتی که نکات اخلاقی و تربیتی را بهصورت غیرمستقیم با آنها درمیان میگذارم، از صمیمیتی که بینمان شکل گرفته و «آقامیلاد» گفتنهایشان فقط یک نشانه است.
همچنین از استقبالشان موقع ورود من و دوست طلبهام به مرکز و اینکه بعد از دو ساعت بازی و صحبت، وقت خداحافظی که میشود دستمان را رها نمیکنند و دوست دارند کنارشان بمانیم. من و این بچهها به باهمبودن و یادگرفتن چیزهای تازه از هم خو گرفتهایم؛ به قرارمان در روزهای دوشنبه و چهارشنبه، رأس ساعت۱۷.
امیررضا حمیدنژادسقاء؛ ۲۴ ساله
روزی که برنامه آموزش وضو به بچههای مرکز را اجرا میکردیم، چه اوضاعی بود! با دوست طلبهام، میلاد، نمایش طنز اجرا کرده بودیم و بچهها در این قالب یاد گرفته بودند چطور وضو بگیرند. حالا نوبت بچهها بودکه با ذوق و شوق چیزی را که یاد گرفته بودند، تمرین کنند.
مسئول مرکز، مهر و جانماز آورد و بچهها با سر و صدای زیاد آماده خواندن نماز شدند؛ بماند که برای خیلیهایشان نمازخواندن در حد تقلید حرکات من بود و هنوز کار داشت تا جزئیات را یاد بگیرند. نماز که تمام شد، سروصدای پسربچهها از سر گرفته شد؛ همگی بهجز آن یکی که به شیطنت معروف است.
انگار بنا نداشت از سر جانمازش بلند شود. انگار دوروبرش را نمیدید و از آن همهمهها هیچ نمیشنید. تسبیح دستش گرفته بود و با ۹سال سن، داشت مثل یک عارف در آرامش تسبیحات حضرت زهرا (س) را میگفت. دلدادنش به ذکرهایی که روی لبهایش جاری بود، تماشا داشت. شیرینی دیدن این صحنهها به دشواریها و ظرافتهای کارمان که از ابتدا توسط استادان و کارشناسان گوشزد شده است، میچربد؛ نکاتی که دائم باید رعایت کنی و مراقب باشی تا به کودکان و نوجوانان مراکز بهزیستی که ناخواسته آسیب دیدهاند، آسیب تازهای وارد نکنی.
یک نمونه از سختیهایی که اشاره کردم، این است که هم با بچههای مرکز رفیق باشی و هم طوری رفتار نکنی که وابستهات شوند. سختیاش را وقتی بهتر میفهمی که در جمعشان باشی و عمق نیاز و کمبودشان به محبتکردن و محبتدیدن را لمس کنی. سختیهای دیگری هم بود، بهویژه در اوایل کار که شاید گفتن هم نداشته باشد. مثل گارد بسته برخی مسئولان مرکز در بدو ورودمان که خدا را شکر این روزها جای خود را به تعامل و همدلی داده است.
محمدامین یگانگی؛ ۲۰ ساله
شرایط در مراکزی که من و دوستانم برای انجام رسالت طلبگیمان به آنجا میرویم، قابل پیشبینی نیست. در لحظه، تصمیم درستگرفتن هم کار سادهای نیست. دورههای آموزشیای که پیش از ورود به این مراکز سپری کردم و پشتیبانهای کارکشتهای که در دوراهیها کمکم میکنند، با چاشنی توکل به خدا این مسیر ناهموار را هموار میکند.
جنس انگیزهای که من را به شرکت در این طرح، ترغیب کرد، از جنس همان انگیزهای بود که باعث شد محل زندگیام در نیشابور را ترک کنم و برای تحصیل علوم حوزوی به اینجا بیایم. میدانم که فرزندان این مراکز، اعم از بیسرپرست یا بدسرپرست بهنوعی یتیم هستند و طبق احادیثی که خواندهام، توجه قاعدهمند به نیازهایشان ثواب و برکات بسیاری دارد.
یکی از روزهایی که با لباس روحانیت به مرکز رفتم، موسیقی با صدای بلند درحال پخش بود و بچهها مشغول رقصیدن بودند
یادم است یکی از روزهایی که با لباس روحانیت به مرکز مراجعه کرده بودم، با موسیقیای مواجه شدم که با صدای خیلی بلند درحال پخش بود و بچههای مرکز را دیدم که مشغول رقصیدن هستند. این شرایط، با مبانی دینیام جور درنمیآمد. اگر به خودم بود برمیگشتم، اما بهخاطر بچهها، مسئولیتی که داشتم و ارتباطی که میدانستم با رفتنم خراب میشود، ماندم.
دشواریهای یکیدو هفته اول آشناییمان با فرزندان بهزیستی و مسئولان این مرکز واقع در حوالی میدان امامحسین (ع) که گذشت، همگی باورشان شد که من، محمدامین یگانگی یا به قول خودشان «حاجآقا» یکی هستم مثل خودشان. با آنها پی اس بازی میکنم، دریبل میزنم، نقاشی میکشم، داستان میگویم، به حرفهایشان گوش میدهم و همیشه، چیزهای تازهای برای گفتن از آموزههای بینهایت زیبای دینی دارم.
دیگر طوری شده است که وقتی به جمعشان وارد میشوم، دلشان میخواهد با درآغوشگرفتن، محبتشان را به من نشان بدهند. آن روز یکی از بچهها پیشم آمد و با سؤالی که پرسید، حسی از شگفتی و شعف را به من هدیه کرد: حاجآقا اگر بخواهم مثل شما طلبه بشوم، باید چکار کنم؟
* این گزارش یکشنبه ۲۳ اردیبهشتماه ۱۴۰۳ در شماره ۵۶۷ شهرآرامحله منطقه ۳ و ۴ چاپ شده است.