علیمحمـد برادرانرفیعی، متولد ۱۳۱۶، بازنشسته هیئتعلمی دانشگاه فردوسی مشهد دانشکده علومتربیتی، معاون فرهنگی آستان قدس، مسئول کتابخانه امامرضا (ع) آستان قدس و سرپرستی بنیاد مستضعفان بوده است. او که در دهه آخر زندگیاش مدیرعاملی کانون فرهنگی قلم را برعهده داشت، پنجشنبه ۲۱ شهریور ۹۸ به دلیل بیماری سرطان دار فانی را وداع و به جهان باقی شتافت. گفتگوی زیر اسفند سال ۹۵ و در زمان حیات ایشان تهیه شده بود که در اینجا مجدد منتشر میکنیم.
مرحوم برادران رفیعی سیکل اول را در دبیرستان شریعتی به پایان رساند. علاقه زیادش به دروس حوزه سبب شد تا دبیرستان را رها کند و ادبیات عرب را در حوزه تکمیلی نزد استاد ادیبنیشابوری بخواند. مدت چهار سال در حوزه درس خواند و در مباحث عربی تسلط پیدا کرد. او میگوید: «پس از چهار سال تحصیل در حوزه و یادگیری دروس عربی، اطرافیانم تشویقم کردند تا درسم را ادامه بدهم. در کلاسهای شبانه شرکت کردم و ابتدا دیپلم ریاضی گرفتم.
نمره شیمیام عالی بود، برای همین میخواستم در دانشگاه شیمی بخوانم؛ اما نمیدانم چه شد که بهدنبال دیپلم ادبیات رفتم و با دیپلم ادبیات به دانشکده ادبیات وارد شدم و در آنجا در رشته زبان خارجی ادامهتحصیل دادم. آن دوره کسی نمیتوانست بگوید زبان انگلیسی اولویت دارد یا فرانسه، برای همین زبان فرانسه خواندم. ازآنجاییکه زبان عربیام خوب بود و تا قبل از دیپلم زبان آلمانی را هم آموخته بودم، به صرفونحو آشنا بودم و با اساتید مرتبط بحث میکردم.
علاقه من در کلاسهای درس سبب شد تا استاد زبان فرانسهام خانم «پیلت» پس از پایان دوره لیسانس برایم پذیرش بگیرد و برای ادامهتحصیل به فرانسه بروم. آنزمان ۲۴ سال داشتم و متاهل بودم. قرار شد برای ادامه تحصیل به فرانسه بروم؛ اما خانوادهام اجازه ندادند همسرم را همراهم ببرم.»
علاقهاش به درس شیمی سبب شد تا بخواهد در فرانسه این رشته را ادامه دهد؛ اما پس از پرسوجو متوجه شد رشته شیمی، زمان زیادی را میطلبید و به خاطر دوری از خانوادهاش نمیتوانست مدت زیادی در فرانسه بماند، برای همین با مشورت دوستانش در پاریس، رشته روانشناسی را انتخاب کرد که در ایران هم کاربرد داشته باشد. پس از کسب مدرک دکترا به مشهد برگشت.
او از آن دوران اینچنین برایمان تعریف میکند «به ایران که آمدم، مدرکم معادل دکترای روانشناسی اجتماعی ثبت شد و برای تدریس در دانشگاه فردوسی درخواست دادم؛ اما تا شش ماه برای حضور ما در دانشگاه مقاومت کردند. پس از تغییر رئیس دانشگاه با حضور ما در دانشگاه فردوسی موافقت شد و ما نخستین نسل جوانی بودیم که به دانشگاه رفتیم و مشغولبهتدریس شدیم.
ابتدا ما را در جمع خودشان راه نمیدادند و با ما حرف نمیزدند. پس از مدتی صورتجلسه مینوشتم تا اینکه کمکم رابطهشان با ما بهتر شد.» برادرانرفیعی اولین دکتر روانشناسی در مشهد بود. از سال ۱۳۴۶ بهتدریج به دوستانش در این حوزه اضافه شد.
بعد از او دکتر خدیویزند، دکتر جلالیتهرانی، دکتر صادقی، خانمها یغمایی، اختری و امینیان و دیگرروانشناسان به جمعشان پیوستند و پس از مدتی دانشکده روانشناسی و علومتربیتی از دانشکده ادبیات جدا شد. او در دانشگاه مشغولبهکار بود تا اینکه با انقلاب فرهنگی دانشگاهها تعطیل شد و او به مجموعه آستان قدس پیوست.
در سالهای انقلاب فرهنگی، آیتالله مصباحیزدی برنامه تجدیدنظر در علوم اسلامی داشتند و برای همین از اساتید دانشگاه دعوت کرده بودند تا درسهای دانشگاهی را تحلیل و در مورد آن اظهارنظر کنند. در آن زمان با حضور اساتید متدین انجمن اسلامی دانش بنیاد تشکیل شد و در آنجا از هر دانشگاهی یک کمیته تحصیلی بود و از دانشکده علومتربیتی، برادرانرفیعی حضور داشت.
علاقهاش به درس شیمی سبب شد تا بخواهد در فرانسه این رشته را ادامه دهد
پس از چند ماه جلسه و کنفرانس در قم نتیجهاش تعدادی کتاب شد که هر کدام از اساتید یکیدو فصل از آن را نوشته بودند.
«دانشگاهیان در دوران انقلاب برابر دیگراقشار مردم در صحنه حضور داشتند و به راهپیمایی میرفتند. یادم هست زمانیکه شرکت نفت اعتصاب کرده بود، اغلب دانشگاهیان پول جمع میکردند و به مقام معظم رهبری و آیتالله طبرسی میدادند تا به اعتصابکنندهها بدهند.
پدرم از بارفروشهای معروف شهر بود و از کارآفرینان نمره یک به شمار میآمد. حدود دویست کشاورز از منابع ایشان استفاده میکردند. آنزمان تعداد بارفروشها خیلی کم بود. آنها معمولا به کشاورزان تسهیلات میدادند. وقتی محصولات کشاورز به بار مینشست، محصولات او را برایش میفروخت و هزینههایش را حساب میکرد.
گاهی اتفاق میافتاد که کشاورز آن سال محصولی برداشت نمیکرد، بارفروشها تا سال آینده برایش صبر میکردند و مطالبهای نسبت به پولی که ابتدای سال به آنها داده بودند، نداشتند. علاوه بر خریدوفروش محصولات، اگر کشاورز در شهر کاری داشت یا ضامن میخواست، همان بارفروش کارهایش را انجام میداد.
آنزمان در دبستان ۱۵ بهمن در خیابان توحید فعلی درس میخواندم. از شاگردان شلوغ، اما زرنگ مدرسه بودم. سال پنجم شاگرداول شدم. آن سال عکس من را در مجله چاپ کردند. از سال پنجم با موسسه انجمن پیروان قرآن که مدیرش حاجی عابدزاده بود، آشنا شدم.
آنجا شبانه درس عربی میخواندم. بهقدری به عربی علاقهمند شدم که کلاس ششم میخواستم به حوزه بروم؛ اما، چون درسم خوب بود، همه به پدرم گفتند او را به مدرسه بفرست نه حوزه و به اجبار اطرافیانم به مدرسه رفتم.
او زبانهای عربی، انگلیسی، فرانسه و آلمانی را یاد دارد. حاجعلیمحمد، علت اینهمه شاخهبهآنشاخهپریدنش را در غرورش میداند و میگوید «من مغرور بودم، فکر میکردم استعدادم زیاد است و باید همهچیز را یاد بگیرم. برای همین اینهمه مسیرهای پراکنده را رفتم. اگر یک مسیر را انتخاب میکردم، نتیجه بهتری کسب میکردم.»
از این فرهیخته سه کتابِ ترجمهشده به یادگار مانده است؛ «کتابهای زیادی را ویراستاری کردهام. در زمان قدیم که این کار را میکردیم، نام ویراستار را نمینوشتند. در حد توانم راهنمایی میکردم.»
شاید شما هم مانند ما نشنیده باشید برای معافیت سربازی قرعهکشی کنند، اما این اتفاق برای برادرانرفیعی افتاده است. همزمان با دوره سربازیاش نیروی زیادی نمیخواستند، برای همین در بین تحصیلکردهها قرعهکشی میکردند و حاجمحمدعلی هم معاف از خدمت میشود.
* این گزارش در شماره ۲۳۳ سه شنبه ۲۴ اسفند ۹۵ شهرارامحله منطقه ۸ چاپ شده است.