
زهرا عمارلو ۳۲ سال است که راه همسر شهیدش را دنبال میکند
از جنگ به ما اسم خیابانها رسید؛ اسم بولوارها و کوچههایی که میتوانیم با آنها، آدرس خانههایمان را بنویسیم و خانهمان را به یاد بیاوریم. نه که جنگ فقط همین باشد؛ نه، جنگ توپ هم داشت، تفنگ هم داشت، خاکریز و سنگر هم داشت، سربند و تنِ شرحهشرحه و بیسر هم داشت.
به ما فقط آدرس خانهمان رسید، اما بعضی سهم بیشتری داشتند، همه ترکشها را برداشتند برای خودشان. همه زخمها را، همه تاولها را. خیلیها را میشناسم که سر دادند، دست دادند، چشم و پا و نفَس دادند.
خیلیها هم رنج اسارت کشیدند تا آزادگی را برایمان معنا کنند. بسیاری هم دست و پایشان را در میدان نبرد جا گذاشتند و ادامه مسیر عاشقی را چنان محکم و بدون لغزش پیمودند تا به ما بنمایند که «از او به یک اشاره، از ما به سر دویدن.»
این وسط، بودند کسانی که فراتر رفتند، که اسمی ندارند تا خیابانی به نامشان باشد. خودشان خیابانند، خودشان راهند و همه رو به سوی یک مقصد دارند؛ کسانی که در سند ثبتاحوال مفقودالاثرند؛ خونی هستند در رگهای سرزمینمان و روی سنگ قبرشان نوشتهاند: گمنام....
اما پابهپای همه این جاننثاران، ایثارگرانی هم بودند و هستند که پای بر دل خویش نهادند و جانانه راه را برای ایثارگری عزیزانشان هموار کردند و عمر خود را در این راه، در همان ابتدای مسیر به حراج عاشقی گذاشتند و امروز که به چهره شکسته همسران شهدا و جانبازان دفاع مقدس مینگریم، هرچه بیشتر میکاویم، کمتر نشانی از طراوت و شادابی نوعروسان کمسنوسال آن روزگار مییابیم.
آن جنگ تمام شد و سندی شد برای یک عمر افتخار تکتکمان. حالا ماییم و خواستههای شهدا، ماییم و بندبند وصیتنامهشان. ماییم و آمال و آرمانهاشان و دِینی که به خون پاکشان بر گردن داریم. بزرگی میگفت: «جنگ شلیک گلوله نیست؛ احساس مسئولیت است» و همسران این بزرگمردان، در گذر همه سالهای پس از جنگ، همچون روزهای نخست، وارث این مسئولیت خطیر هستند و بیمزد و منت، هنوز سنگینی این بار را بر زمین ننهادهاند.
کاش آن نامهها را جوانان امروز میخواندند
بانو زهرا عمارلو از جمله همین ایثارگرانِ عمر و جوانی در راه عشق به میهن و اعتقاد است که همانند همکیشانش برای حفظ آرمانهای همسر شهیدش از هیچ کوشش و فداکاری فروگذار نکرده است. دمی با وی به گفتگو مینشینیم تا از شهیدش بگوید و سالهایی که بی «او» بر او گذشته است.
سخن را چنین آغاز میکند: من همسر شهید محمدعلی برمهانی هستم. یکی از اقوام ایشان، واسطه ازدواج من با همسر شهیدم شد که درضمن با پدرم هم آشنا بود و طی رفتوآمدهای مکرر، بانی آشنایی ما با یکدیگر شد.
اوایل سال ۵۵ که هفدهساله بودم، با ایشان ازدواج کردم. پنجسال با شهید برمهانی زندگی مشترک کردیم که حاصل آن یک فرزندِ پسر به نام «محسن برمهانی» است؛ پسرم سهسال و سهماهه بود که پدرش شهید شد و خودم هم آن زمان حدود ۲۰ سال داشتم.
شهید برمهانی متولد سال ۳۳ بود و در سال ۶۱ هم در عملیات رمضان در منطقه شلمچه، بهعنوان فرمانده گروه، با برخورد ترکش خمپاره به پشت سرش، به شهادت رسید.
از او میپرسم از شهادت همسرتان چگونه باخبر شدید؟ میگوید: وقتی از سپاه آمده بودند که خبر شهادت ایشان را بدهند، من منزل نبودم. آن روزها اصلا حال خوبی نداشتم؛ چون بعد از اینکه همسرم به جبهه رفت، نامههای خیلی عجیب و تکاندهندهای برایم میفرستاد.
درحالیکه آهی از دل میکشد، ادامه میدهد:ای کاش الان آن نامهها را جوانان امروز مطالعه میکردند تا بفهمند شهدا چه اهدافی داشتند و چرا رفتند! ما آن زمان در نیشابور ساکن بودیم. بهخاطر حال روحی نامساعدی که داشتم، برای زیارت امامرضا (ع) راهی مشهد شده و چند روزی در منزل اخوی ساکن بودم.
آن موقع برادرم از جریان باخبر شده بودند، اما، چون میدانستند من طاقت شنیدن آن را ندارم، موضوع شهادت ایشان را به من نگفتند. بهانهای برای رفتن به نیشابور جور کردند و ما راهی شدیم، اما تا نیشابور هم به من نگفتند که همسرم شهید شده است و طی مراحلی، یکباره مرا به سر جنازه او بردند.
پسرم محسن فوقلیسانس کارگردانی است و الان در صداوسیما مشغولبهکار است
ادامه دهنده راه شهدا باشید
از وی درباره ویژگیهای اخلاقی شهید برمهانی میپرسم. با حسرت میگوید: ایشان اخلاق بسیار خوبی داشتند. کارهایی انجام میدادند که من تعجب میکردم که در آن دوره و زمانه از کجا یاد گرفته و دیده است؛ چون در دوران پهلوی، آگاهیها مثل الان نبود.
ایشان بینهایت آگاه بودند؛ بهخصوص در زمینه دین و سیاست؛ همه اصول را رعایت میکردند، اخلاص و دینشان کامل بود، نماز، خمس، زکات و روزه ایشان ترک نمیشد. با اینکه زمان طاغوت بود و بیشتر جوانها دنبال امور بیهوده بودند، ایشان با وجود سن کمشان همهچیز را از همه لحاظ رعایت میکردند.
فرزندمان در زمان شهادت پدرش سهساله بود؛ زمانی که من شاید آگاهی کافی نداشتم، ایشان حتی به نحوه تربیت فرزند آگاه بود و مرا هم در اینباره بسیار ارشاد میکرد. شهید، حتی قبل از جنگ و جبهه هم خیلی تاکید و توصیه داشتند که فرزندمان واقعا در مسیر درست مبتنی بر دینداری و انسانیت تربیت شود و لقمه حرام ندادن به فرزند، دروغ نگفتن و صادق بار آوردن او توصیه ویژه ایشان در تربیت پسرمان بود.
پس از آن، از جبهه هم که نامه میفرستادند، مرتب یادآوری میکردند که فرزندمان را طوری تربیت کنید که انشاءا... ادامهدهنده راه شهدا باشد؛ الحمدا... خونی که در وجود همسرم جریان داشت، اکنون در رگهای فرزندمان جاری است و خداراشکر همانطور هم که شهید میخواستند، بار آمده است.
پسرم فوقلیسانس کارگردانی است و در صداوسیما مشغولبهکار است؛ البته نه بهعنوان کارگردان بلکه بهعنوان یک مُبلغ نشر اسلام در داخل و خارج از کشور و همیشه معتقد است که اگر بتوانیم قدمی برای نشر اسلام برداریم، در راه شهدا گام برداشتهایم؛ محسن، هم خودش مخلص و صادق است و هم هدفش این است و سعی زیادی دارد که در نشر اسلام اصیل، سهمی داشته باشد.
سخت است هم پدر باشی، هم مادر
از وی میخواهم از سختیهایی که پس از شهادت همسرش بر دوش کشیده، برایمان بگوید. پس از مکث کوتاهی تعریف میکند: بعد از شهادت همسرم، دوباره ازدواج کردم و سه فرزند هم از همسر دومم دارم، اما پرورش فرزندی که پدر ندارد، خیلی سخت بود؛ آنهم پدری که راهش را اینگونه انتخاب کرده باشد.
در این شرایط خیلی سخت است که آدم بتواند ایفاگر دو نقش پدر و مادری باشد، ولی خداوند در این راه به من کمک کرد؛ البته فرزند من سختیهای زیادی کشید؛ چون نگاه جامعه را درباره خودش میدید. او خیلی زرنگ است و از بدو کودکی همهچیز را میفهمید.
میدید پدرش رفته و او باید در نبود پدر چه مسائلی را تحمل کند. دوست نداشت به او ترحم شود، اما انتظار داشت احترام خون پدرش حفظ شود که خیلی جاها و بسیاری از مواقع نمیشد، همه اینها را درک و سختیها را هم تحمل میکرد. فرزندم از همان اول که پدرش شهید شد، وظیفه خودش را فهمید و از هرنظر همهچیزتمام بود.
میپرسم به فرزندتان چه چیزهایی آموختید که او را در مسیر درست قرار داد که پاسخ میدهد: البته در تربیت فرزندم، اول خدا و بعد امامزمان (عج) کمک کردند و من با وجود مشکلات سر راهم، او را به آنها سپردم. اعتقاد هم دارم که آنچه فرزندم یاد گرفته، در اصل کار من نبوده و الطاف الهی بوده است.
هرآنچه هم به زبان من آمده تا به او تذکر بدهم، لطف خداوند بوده است، اما مطلبی که همواره به فرزندم یادآوری کردم، این بود که «هیچوقت منیّت نداشته باش. فکر نکنی، چون پدرت در این راه رفته است، ما باید آرام زندگی کنیم؛ نه! تنشها هست، مشکلات هست، نبودها هست...
هرآنچه از سختیها تصور کنی، در مسیر زندگی وجود دارد؛ بهخصوص در جامعهای که انقلاب کرده، بعد جنگ بوده و الان هم پدرانتان نیستند، بالاخره کاستیها و نبودهایی هست که باید حواستان باشد که شما را از پا نیندازد.»
شاید در نتیجه این حرفهایی که خداوند لطف نموده و بر زبان من جاری کرده است، فرزندم از منیّت و خودبینی که در جامعه امروز بسیاری به آن دچار هستند، دور مانده است؛ پسرم تعریف میکرد: یک روز مسئول پرسنلی صداوسیما از او درباره آنچه انجام داده بوده، میپرسد که «آقای برمهانی چهکار کردی؟»
ایشان پوشهها را میآورد و میگوید: «این کارها و این برنامهها را انجام دادهام.» یکباره پوشهها را میبندد و با خود میگوید: «چرا گفتم «من» این کارها را کردهام؟» و میخندد؛ میپرسند چرا میخندی؟ میگوید: «چرا گفتم من! اینها همه لطف خدا بوده است.» و این خوی و خصلت در نهاد فرزندم به لطف خدا نهادینه شده است که امیدوارم تا آخر مسیر هم به همین شکل ادامه یابد.
آگاهیبخشی به جوانان بر اساس قرآن، هدفمان باشد
میگویم در ازای سالهای عشق و خدمتتان، چه توقعی بهویژه از مسئولان دارید؟ پس از کمی تفکر، آهی از دل میکشد و میگوید: «توقع از مسئولان؟ درددلمان را باز نکنیم، یا اینکه بگوییم؟»
بعضی جاها خوب کار شده، اما بعضی جاها خیلی کمکاری و کوتاهی میشود. در جامعه امروز، ما بهتنهایی حریف بچههایمان نیستیم و هرچقدر هم به آنها بگوییم، در قاموسشان نمیگنجد؛ بالاخره این بچهها تحصیلکرده و درسخوانده هستند، اما سیستم آموزشی ما طوری برخورد نکرده که اینها از قرآن چیزی بفهمند که اگر فقط همین را میفهمیدند، کافی بود.
آنچه شهدا انجام دادند، معجزه نبود. بالاخره شهدا خودشان راهشان را انتخاب کردند و رفتند، اما لازم است اینکه خداوند در قرآن چه میگوید و اینکه ما چه راهی را در زندگی باید برویم، در دانشگاه و آموزش و پرورش به کودکان و جوانان آموزش داده شود.
دولتمردان، آگاهیبخشی به جوانان بر اساس آموزههای قرآنی را باید هدف پیش روی خود قرار دهند و واقعا برای جوانان کار کنند؛ جوانان ما خیلی ناآگاه هستند و دشمن بهراحتی میتواند از این موضع ضعف آنها به نفع خود بهره ببرد.
متاسفانه در زمینه آگاهیبخشی به جوانان کار فرهنگی نشده است. ببینید دشمن چقدر کار فرهنگی میکند؟ چقدر هزینه میکند؟ همین آلسعود چقدر برای جوانان خودش هزینه میکند؛ دوسال کار میکند که کشتار سال ۶۶ حجاج بیتا... الحرام بهوجود بیاید.
چرا ما برای بچههایمان کار نکنیم که حداقل از اسلام دفاع کنند؟ ما نمیخواهیم خداینخواسته حق کسی ضایع شود یا شمشیر بِکشند کسی را بُکشند، ولی از اسلام دفاع کردن وظیفه هر مسلمانی است. اسرائیل آنهمه برای اهداف پلیدش هزینه میکند، آنوقت ما که ادعای مسلمانی داریم، در راه دفاع از اعتقادمان کم میگذاریم؟
خیلی هزینههای حاشیهای میشود که آدم میبیند، ولی هزینه فرهنگی برای اینکه جوانان ما راه خودشان را پیدا کنند، نمیشود. امروز جوانان ما، راه را گم کردهاند.
* این گزارش چهارشنبه، ۲۷ آبان ۹۴ در شماره ۱۷۳ شهرآرامحله منطقه ۹ چاپ شده است