
خوب میخندد و خندههایش که تمام میشود، خوب میخواند. چند آیه مهمانمان کرده و ما را در دریای صدایش غرق میکند. قد و قامت متوسطی دارد، ولی طنین صدایش بلندبالاست.
گاهی نغمهاش بالا میرود و گاهی پایین. در هر فرازوفرود تو را به تحسین وامیدارد. او «سینا فتحی» دوازدهساله است که نفر اول مسابقات اسرا شده است. شباهتِ طنین صدایش به نغمات عبدالباسط، اشک استاد «رحیم خاکی»، از قاریان مطرح کشور، را سرازیر کرده است.
داوران، او را عبدالباسط کوچک میخوانند. حالا این عبدالباسط کوچک از قاری شدنش میگوید. سینا میگوید: «صدای خودم را دوست دارم، ولی صدای عبدالباسط را بیشتر دوست دارم».
پشت صندلیهای کلاس ششم در مدرسه شهیدبمانی مینشیند، اما قرآن را از خیلی قبلترها شروع کرده است. شاید از کلاس سوم ابتدایی، شاید هم قبلتر. درست از زمانی که پدرش دست سینای دوساله را میگیرد و به جلسات قرآن میبرد، حتی به قبل از آنهم میشود فکر کرد.
وقتی مادر در تمام دوران بارداری با قرآن مانوس است و در دوران نوزادی و شیرخوارگی او، قرآن ذکر لبش میشود و مدام در خانه صدای قرآن بلند است، سینا عشق به قرآن را یاد میگیرد.
دو انگشتر در دست راستش دارد. میگوید: «این شرفالشمس است. شبیه انگشتر رهبری». مادر از عشق زیاد سینا به رهبری میگوید و اینکه سخنرانیهای رهبری را آنقدر گوش میدهد تا حفظ شود.
حالا انگشترش شبیه انگشتر رهبری است. دستهای کوچکش را موقع تلاوت، پشت گوش میگذارد و میگوید: «استاد عبدالباسط فهمیدند که دستها را که بالا میبری، ششها بازتر و نفس بیشتر میشود.» حالا او هم در نقاط اوج از استاد معنویاش تقلید میکند.
سال ۹۵ استاد فاطمی صدای سینا را برای برنامه اسرا میفرستد. در مرحله اول قبول میشود. حالا سینا باید برود تهران تا در مسابقات مقدماتی شرکت کند. نغمات مسابقه را تمرین کرده است.
در مرحله اول، سوره غاشیه را برای داوران میخواند. استاد خاکی، استاد مهدی عادلی و استاد پویا. سه ستاره میگیرد تا به مرحله نیمهنهایی راه پیدا کند. اینبار سهم سینا سوره حج است تا با نوای عبدالباسط در سالن طنینانداز شود.
حرف صاد را نمیتواند درست ادا کند و دو ستاره میگیرد، اما به مرحله نهایی میرسد. در مرحله آخر پنج شرکتکننده هستند. سینا نفر آخر است. اینبار باید سوره طارق را بخواند.
سینا با نغمههای پرشورِ سوره طارق غوغا میکند. انگار عبدالباسط دیگری درحال تولد است. اشک استاد خاکی جاری میشود و داوران تحتتاثیر نوای مسحورکننده سینا قرار میگیرند. سینا در استودیو پارک جمشیدیه، اول میشود.
بعد از قرائت سوره طارق، مجری از او میخواهد که بهجای او اجرا کند و از داوران بپرسد: «نظرتان درباره عبدالباسط کوچک چه بود؟»، اما سینا میگوید: «نظرتان درباره کوچکِ عبدالباسط چه بود؟» تا لبخند را به لب داوران بیاورد.
بعدها خودش را از تلویزیون میبیند و تازه میفهمد که چه اشتباهی کرده است تا خاطرهای همیشگی در ذهنش نقش ببندد. چند ماه بعد مسابقات اختتامیه در رامسر برگزار میشود.
همسایهها و فامیل، سینا را از پخش برنامه تلویزیونی اسرا میشناسند. دعوت او به برنامهها و مکانهای مختلف از همانجا شروع میشود تا هر چندروز یکبار برای اجرای برنامهای دعوت شود.
او هرچند روز یکبار که به حرم میرود، در دارالقرآن حرم هم نوای زیبای عبدالباسطیاش را بلند میکند تا مشتاقان کلام وحی را به وجد آورد، حتی وقتی شب احیا در یکی از شهرهای نیشابور قرآن میخواند، چند دختر نوجوان بهسراغش میآیند تا از او بپرسند که آیا او همان سینا فتحی برنامه اسراست.
سینا کمتر از یک سال دارد که از تهران به مشهد میآیند. دست پدر را میگیرد و همراهش پا به محفل قرآن میگذارد. روال همین است. دوره قرآن است. هرکس یک صفحه میخواند.
حالا سینا شاید شش سال دارد یا ندارد. اصرار دارد نوبتش که شد، بخواند. قاری قرآن که شوق کودک درسناخوانده را برای قرآن میبیند، میگوید: یک صلوات بفرست و او یک صلوات میفرستد و حضار تشویقش میکنند.
او سوره توحید را یاد میگیرد تا دفعه بعد آن را بخواند. دفعه بعد آن را میخواند. چندباری هم بعد از پدر در جلسه قرآن، سوره توحید را میخواند تا قاری به او بگوید سورههای دیگر را هم یاد بگیر. این اولین خاطرهای است که سینا از خواندن در جمع یادش میآید. قرآن در زندگی سینا حضور دارد، اما جدی نیست.
پدرِ خودش اهل قرآن است. از همان نوجوانی که در شهرستان بردسکن به مدرسه میرود، شوق یادگیری کلام خدا را دارد. در یک روستا همین که کسی بتواند ترتیل قرآن را درست بخواند، میشود قاری.
پدربزرگش قاری قرآنِ مسجد کوچکِ روستایشان است. او هم خوب بلد است قرآن بخواند. نمیداند از کجا نغمههای عبدالباسط به زندگیاش راه پیدا میکند، ولی نوارهای کاستِ قرائتهای او را بهدست میآورد و کارش میشود گوش کردن به آنها. صدای عبدالباسط عجیب به دلش مینشیند.
رفاقت او با نوای سحرانگیز و زیبای قاری مصری از همانجا شروع میشود. با همان نوارها قرائتخوان میشود و در مسابقات مدرسه شرکت میکند و در سطح شهرستان مقام میآورد.
خودش میگوید: «من با استاد کار نکرده بودم. همین که پایم به مشهد باز میشد، دیگر نمیتوانستم به مرحله بعد بروم». در مشهد همهچیز مهیاست؛ هم استادهای خوب و هم جلسات قرآنی جاندار و قدیمی.
پدر رفاقتش با نغمه استاد بیهمتاست. میگوید: «هر چه بیشتر گوش کنی، بهتر میفهمی که چقدر خوب میخواند. هر کار دلش میخواهد، با این صدا میکند». تمام مدت روز، درحال کار، نوای عبدالباسط است که انرژی کار کردن به او میدهد.
یکبار مشتری از او میپرسد: «چرا اینقدر هندزفری در گوشَت داری؟ چه گوش میدهی؟» مشتری میفهمد که نوای عبدالباسط است و پدر او را به جلسات قرآن پسرش دعوت میکند؛ جلساتی که هفتهای یکبار در مسجد امامهادی (ع) برگزار میشود و نقطه پیوندی است با جلسات قرآن مشهد و بعدها با جلسه آقای غلامی تداوم مییابد.
علیرضا اسحاقی، نوجوان دوازدهسالهای است که در جلسه قرآن آقای غلامی تلاوت میکند. پدر صوت دلنشین علیرضا را که به سبک عبدالباسط است، ضبط میکند و برای سینا میآورد.
انگار وقتش رسیده است که سینا در نهسالگی گام بعدی قرآنی شدن را بردارد. سینا صوت علیرضا را بارها گوش میدهد. شوق یادگیری قرآن در وجودش تبلور میکند. پدرش میگوید: «وقتی بگویی عبدالباسط خوب میخواند، میگوید او عبدالباسط است، ولی وقتی میبیند یکی همسنوسال خودش اینقدر خوب میخواند، باور میکند که میتواند».
اسحاقی نقطه اتصال سینا با عبدالباسط میشود. او نوارهای استاد را گوش میکند. بارهاوبارها. پدر میداند سینا چیزی از نغمههای پرشور عبدالباسط نمیفهمد، فقط آهنگ است که سینا را به خود جذب میکند.
پدر میگوید: «آهنگ نغمه را آنقدر گوش کرد تااینکه کلمات در ذهنش نقش بست و بعد قرآن را باز کرد تا سورههای کوچک را شروع کند. اولین سورهای که خواند، سوره حمد بود.
حمدِ باصوتی گوش میکرد و میخواند». پدر، خودش، معلم سینا میشود تا بتواند قرآن را از رو بخواند. ماه رمضان، جلسه سهنفره قرآن میگذارند تا ترتیلخوانی را بیاموزد. دو صفحه مادر، دو صفحه پدر، دو صفحه پسر تا جزء تمام شود.
شبها هم بههمراه پدر در جلسه قرآن شرکت میکند. اهتمام تمام خانواده بر این است که اهل قرآن باشند و سینا کمکم دارد یاد میگیرد که قرآن را هم از رو بخواند و هم از عبدالباسط درس بگیرد و شبیه او بخواند. میگوید: «گاهی یک قطعه را سیبار گوش میکردم تا یاد بگیرم».
یک سال میگذرد، اما سینا همچنان باشوق، آموختن قرآن را دنبال میکند. ماه مبارک سال ۹۴ گام بعدی سیناست. او حالا میتواند گاهگاهی در جلسات، قرآن بخواند و دیگران مشوقش میشوند.
در یکی از همین جلسات، یک نفر به پدرش پیشنهاد کلاسهای مسجد کرامت را میدهد. پیش «سیدمجتبی ساداتفاطمی» که ۲۵ سال سابقه تعلیم قرآن دارد و حدود ۴۰ سال با قرآن مانوس است، میروند.
سینا اولینبار سوره آلعمران را برای استاد میخواند و نوایش به دل استاد مینشیند. استاد حواسش به شاگردانش هست. او دقیق و نکتهسنج است و شوق بچهها را میسنجد. سینا اول از همه میآید و آخر از همه بیرون میرود.
استاد به او بها میدهد و او را به کلاسهای خصوصیترش راه میدهد. پدر میگوید: «ماه رمضان بعد از جلسات استاد فاطمی به جلسه برادرش در مسجد حوضلقمان رفتیم که تا ساعت ۲ نیمهشب برقرار بود». شبهای دیگر پدر به اصرار سینا مجبور میشود بعد از جلسه قرآن خودشان به آنجا برود.
نظر استاد این است که سینا هرچه بیشتر تقلیدخوانی کند، بهتر یاد میگیرد
روز و شبش از نغمههای عبدالباسط خالی نیست. تمام روزش را قرآن پر کرده است. در مدرسه برای صف و قبل از اجرای برنامهها قرآن میخواند. سر کلاس، معلم از سینا میخواهد چند دقیقه آخر را برایشان، یکی از نغمههای پرشور عبدالباسط را بخواند.
زنگ تفریح بچهها به او میگویند: «سینا! برایمان کمی بخوان». وقتی هم به خانه برمیگردد، صوت دلنشین قرآنش بلند است تا تمریناتی را که استادش داده است، آماده کند. باید تمرینش را تحویل بدهد تا استاد، تمرین دیگری به او بدهد.
او حالا بسیاری از سورهها و قطعات را آنقدر گوش کرده تا حفظ شده است. ساعت رسمی تمرینِ روزانهاش اگرچه به یک ساعت نمیرسد، پدر و مادر میگویند: «سینا مدام درحال زمزمه قرآن است».
ذکر قرآن همیشه با او همراه است؛ وقتی میان دو برنامه، آگهی پخش میشود یا چنددقیقهای زودتر از سر سفره بلند میشود یا حتی وقتی در حال راه رفتن در خانه است.
شاید خوشحالکننده باشد که پسرت دارای صدایی خوش باشد و تمام لحظاتش، عِطر قرآن گرفته باشد، ولی گاهی صدای پدر و مادر هم درمیآید که سینا! چقدر میخوانی؟ یکبار که آنها به سینا معترض میشوند، به حرم میروند.
ورود آنها به حرم مطهر با منبر سخنرانی همراه میشود که میگوید: «بچه قرآن میخواند، چرا به او اعتراض میکنید که نخوان؟ بس است دیگر، سرمان رفت؟» آنها میگویند: «انگار آن سخنران مامور شده بود که این حرفها را به ما بزند».
قرآن، مِهر او را به دل همه میاندازد تا هیچ همسایهای در آپارتمان، گلایه از بلندی صوت او نکند. پدر میگوید: «خانمی هست که میگوید سینا از فرزند خودم هم عزیزتر است و هر وقت به سفری میرود، برایش سوغاتی میآورد».
سبکی که سینا دنبال میکند، تقلیدخوانی نام دارد. در این سبک قاری، استادی را انتخاب و سعی میکند شبیه او بخواند. تقلید از عبدالباسط از دشوارترین تقلیدخوانیهاست، اما سینا خوب از پسش برآمده است.
پدرش میگوید: تقلیدخوانی مشمول مسابقه نمیشود و قاریان این سبک فقط در سطح ناحیه میتوانند بالا بروند؛ البته استاد فاطمی بعد از دو سال هنوز اجازه صفحهخوانی به سینا نداده است؛ یعنی سینا هنوز اجازه ندارد از هر جای قرآن که میخواهد، بخواند.
پدر میگوید: «نظر استاد این است که سینا هرچه بیشتر تقلیدخوانی کند، بهتر یاد میگیرد. اگر زود وارد مرحله صفحهخوانی شود، سبک را فراموش میکند». او تقریبا تمام تلاوتهای مشهور عبدالباسط را گوش کرده است و بلد است.
سینا از سال دیگر به کلاس هفتم میرود و میتواند در مسابقات دانشآموزی شرکت کند؛ البته قاری نوجوان با ورود به سن بلوغ برای محافظت از صوت، دو سال باید به صدایش استراحت بدهد. سینا تا آن مرحله هنوز دو سال فرصت دارد.
سینا جسارت نشستن جلوی هر کسی را دارد. او میتواند جلوی حمید شاکرنژاد تلاوت کند یا جلوی دوربینهای تلویزیون یا یک دبیرستان خوب بخواند، اما هنوز تجربه خواندن در یک جمع سههزارنفره را ندارد.
دوست پدر، تلاوت سینا را در اینترنت میبیند و از پدر میپرسد: «جمعیت زیاد است. میتواند؟» و با جواب قاطع پدر روبهرو میشود: «بله، او میتواند». اطمینانی که پدر به پسر میدهد، او را محکم نگهمیدارد تا بر تمام احساسات بازدارندهاش غلبه کند و جلوی یک پادگان سههزارنفره بهزیبایی قرآن بخواند.
سینا میگوید: «قبل از اجرای هر برنامهای استرس دارم، حتی جایی که کسی نیست، استرس دارم». اما تابهحال اجرایش در هیچ برنامهای، او را ناامید نکرده است. باخنده میگوید: «میگویند وقتی استرس داری، نفس عمیق بکش، ولی من هرچه نفس عمیق میکشم. فایده ندارد».
سینا درحال ورود به دوره نوجوانی است و استادانی که از صوت زیبای او به وجد میآیند، هم از او تمجید میکنند و هم از او میخواهند که مراقب صدایش باشد. سینا میگوید: «من پرده قرائتم را بالا میگیرم».
استادش نهایت خوانش را ۵ دقیقه درنظر گرفته است و حتی قطعات اجرای پنجدقیقهای برایش میفرستد، ولی گاهی که سینا شروع به تلاوت میکند، نمیتواند از حظی که دچارش میشود، دل بکند و گاهی تا ۱۵ یا ۲۰ دقیقه تلاوتش را ادامه میدهد.
او چنددقیقهای قبل از تلاوت، باید صدایش را با زمزمه گرم کند که معمولا فرصت آنقدر کوتاه است که نمیشود. او باید روی عشق به فوتبالش پا بگذارد تا به صدایش آسیبی نرسد.
باید از خیر لواشک و بستنی و پفک بگذرد و جایش چهارتخم بخورد. سینا میگوید: گاهی رعایت نمیکنم. در مجلسی، سینا بستنیاش را نگه میدارد تا نوبت تلاوتش شود، ولی وقتی میبیند بستنیاش درحال آب شدن است و نوبتش نمیشود، دیگر صبر نمیکند و همان موقع اسمش را میخوانند. در این لحظه تمام ترسش این است که صدایش خراب شود، ولی اینبار هم خدا یار اوست.
* این گزارش سه شنبه ۸ اسفند سال ۱۳۹۶ در شماره ۲۷۶ شهرآرامحله منطقه ۷ چاپ شده است.