کد خبر: ۶۷۱۸
۱۲ مهر ۱۴۰۲ - ۱۰:۳۶

چهارقلو‌های میرالماسی کلاس اولی شدند

راحله‌خانم مادر چهارقلوها می‌گوید: بچه‌ها وقتی مدرسه می‌روند، هزینه‌هایشان به‌طور سرسام‌آوری زیاد می‌شود؛ بچه در یکی‌دو‌سالگی که هزینه‌ای ندارد.

اردیبهشت سال ۹۶ بود که گزارشی با تیتر «سیدمیرالماسی‌ها» در شهرآرامحله منطقه‌۱۰ منتشر شد. داستان زندگی زوج جوان محله خاتم الانبیا که خرداد سال‌۱۳۸۸ با هم ازدواج کردند و در مدت هشت‌سال، صاحب شش‌فرزند شدند؛ از کوثر که فرزند بزرگ خانواده است و سال‌۱۳۹۰ متولد شده است تا اسما که چهار سال بعدش به دنیا آمد و در‌نهایت هم چهارقلو‌ها چشم به جهان گشودند. روز تولد آن‌ها ۱۵‌فروردین سال‌۹۶ است و فاطمه و زهرا و زینب و محمدعلی نام دارند.

حالا شش‌سال و شش‌ماه از تولد این چهارقلو‌های سید می‌گذرد. قطعا زندگی حسن‌آقا و راحله‌خانم با داشتن شش‌فرزند قد‌و‌نیم‌قد پر از چالش و استرس و دست‌انداز بوده است، اما این زوج عاشق و مهربان به وجود تک‌تک فرزندانشان می‌بالند و شکرگزار خداوند هستند.

مهر امسال برای این خانواده بسیار متفاوت آغاز شده است؛ چون چهارقلو‌ها وارد کلاس اول شده‌اند. از‌طرفی اسما نیز که یک سال از چهارقلو‌ها بزرگ‌تر است، به توصیه روان‌پزشک خانواده، با چهارقلو‌ها درس و مشق را شروع کرده و او هم امسال به کلاس اول می‌رود.

این یعنی حسن و راحله امسال پنج‌فرزند کلاس اولی دارند، آن هم در این روزگار و با این خرج و مخارج. علاوه‌بر کلاس اولی‌ها، درس و مشق کوثر هم سر جای خودش است، فرزند بزرگ خانواده که دوازده‌ساله شده است و امسال به کلاس هفتم می‌رود.

عزت نفس این زوج جوان مانع شد طی گفتگو با ما درخواستی را مطرح کنند، اما همه خوب می‌دانیم این اتفاق برای هر خانواده‌ای که بیفتد، با چه مشکلاتی روبه‌رو خواهد شد. آرزو می‌کنیم دست‌های مددرسان مسئولان، این پنج‌کلاس‌اولی را یاری دهد تا در شرایط مناسبی بال و پر بگیرند و علم بیاموزند.

 

بعد از ۶ سال از انتشار خبر تولد فرزندان خانواده میراسماعیلی، دوباره به سراغ آن‌ها رفتیمچهارقلو‌ها به کلاس اول می‌روند

 

۵ کلاس‌اولی!

ساعت‌۷ صبح یکی از اولین روز‌های ماه مهر، میهمان خانواده میرالماسی می‌شویم. پنج‌فرزندشان را آماده می‌کنند تا راهی مدرسه شوند. خانه بسیار شلوغ است و هرکس دنبال چیزی می‌گردد؛ زینب دنبال کش موهایش است، زهرا به کمک آبجی بزرگش، مقنعه‌اش را اتو می‌زند، فاطمه جامدادی‌اش را گم کرده و اسما چاشتش را آماده می‌کند. محمدعلی جوراب‌هایش را لنگه‌به‌لنگه پوشیده است که البته با تذکر مامان‌راحله درست می‌کند.

بعد از گذشت نیم‌ساعت بچه‌ها اتوکشیده و مرتب و آراسته راهی مدرسه می‌شوند. مادرشان به رسم هر روز فرزندانش را می‌بوسد و آن‌ها را از زیر قرآن رد می‌کند. خوشبختانه از مدرسه تا خانه میرالماسی‌ها راهی نیست؛ همین بیخ گوششان بچه‌ها را ثبت نام کرده‌اند که لااقل مشکل رفت‌و‌آمد نداشته باشند، آن هم برای خانواده‌ای که وسیله نقلیه ندارند و وقتی می‌خواهند به جایی بروند، دو تاکسی خبر می‌کنند.

 

هیچ جا به ما خانه نمی‌دهند

بعد‌از رفتن بچه‌ها خانه برای گفت‌وگوی ما با راحله‌خانم و حسن‌آقا فراهم می‌شود. حسن‌آقا در‌عین جوانی حسابی عیال‌وار است. سی‌سال از سن او بیشتر نگذشته بود که صاحب شش‌فرزند قد‌و‌نیم‌قد شد. سیرکردن این بچه‌ها در این روزگار گرانی، کار بسیار دشواری است که حسن‌آقا و همسرش تلاش می‌کنند از پس آن برآیند؛ به‌خصوص اینکه راحله خانم خانه‌دار است و حسن‌آقا می‌بایست تک و تنها رتق‌و‌فتق امور خانواده هشت‌نفره‌اش را انجام بدهد.

به‌همین دلیل، هم دکان عطاری‌اش را می‌چرخاند و هم گاه‌و‌بی‌گاه کار نقاشی ساختمان را دنبال می‌کند. او باید هر ماه ۷ میلیون‌تومان اجاره منزل پرداخت کند و اجاره مغازه هم ماهیانه ۵ میلیون‌تومان است. تازه یکی‌دو ماه دیگر موعد اجاره خانه سر می‌رسد و معلوم نیست صاحب‌خانه چه خوابی برای این خانواده پرجمعیت دیده است؛ به قول راحله‌خانم مالش است و اختیارش را دارد.

راحله‌خانم سر صحبت را باز می‌کند. حسن آقا بیشتر شنونده است، فقط هراز‌گاهی سری تکان می‌دهد و حرف‌های همسرش را تأیید می‌کند. مادر چهارقلو‌ها می‌گوید: بزرگ‌ترین مشکل ما، مسائل اقتصادی است. اول مسکن و دوم هزینه‌های جاری زندگی که این روز‌ها حسابی سرسام‌آور شده است. ما یک خانواده هشت‌نفره هستیم، هیچ صاحب‌خانه‌ای آپارتمانش را به ما اجاره نمی‌دهد. همه می‌گویند تعداد فرزندان شما زیاد است و همسایه‌ها گلایه می‌کنند. برای همین باید دنبال خانه‌های دربست و ارزان‌قیمت باشیم.

هرسال موعد تمدید خانه، غصه عالم روی دل من می‌نشیند؛ باید کفش آهنی به پا کنم و بنگاه‌های املاک محله را بگردم. یکی‌دو ماه دیگر موعد تمدید خانه‌مان است. صاحب‌خانه حتما اجاره ۷ میلیونی را ۱۰ میلیون می‌کند و ما دوباره مجبوریم اثاثیه را به دندان بگیریم و با شش‌بچه قد‌و‌نیم‌قد اسباب‌کشی کنیم. کاش جایی برای خودمان داشتیم؛ این بزرگ‌ترین آرزوی من است.

 

قطع یارانه معیشتی بچه‌ها

اعتقاد و ایمان قلبی الماسی و همسرش سبب شده است تسلیم اراده خدا شوند و تمام تلاش خود را برای نگهداری و مراقبت از فرزندانشان به‌کار بندند؛ اما واضح است که ارگان‌هایی مانند سازمان بهزیستی می‌بایست هوای این خانواده‌ها را بیشتر داشته باشند. چهارقلو‌های میرالماسی از بدو تولد تحت پوشش سازمان بهزیستی بوده‌اند، در سال اول سهمیه شیرخشک داشتند و تا پایان شش‌سالگی یارانه معیشتی دریافت می‌کردند؛ هرچند که از برخی امتیاز‌ها مانند ودیعه مسکن یا هزینه پوشک محروم بودند.

راحله از خانم لالوی، کارمند اداره بهزیستی، تشکر می‌کند که از روز اول، هوای او و خانواده‌اش را داشته است و همچنان دارد.

او توضیح می‌دهد: برای بچه‌ها از سال اول، یارانه معیشتی سازمان بهزیستی برقرار شد. در سال اول، هر ماه برای چهارقلوها، ۴۰۰ هزار‌تومان واریز می‌کردند که این رقم در سال آخر به یک‌میلیون و ۵۰۰ هزار تومان رسید. اما در کمال تعجب این کمک‌هزینه هرچند اندک، دو‌سه‌ماه پیش قطع شد.

بچه‌ها وقتی مدرسه می‌روند، هزینه‌هایشان به‌طور سرسام‌آوری زیاد می‌شود و ما بیشتر نیاز به کمک داریم؛ بچه‌ها در یکی‌دو‌سالگی که هزینه‌ای ندارند؛ نهایتا یک دست لباس و پوشک و شیرخشک نیاز دارند. متأسفانه درست در جایی که باید به ما کمک می‌کردند، یارانه معیشتی بچه‌ها قطع شد.

 

بعد از ۶ سال از انتشار خبر تولد فرزندان خانواده میراسماعیلی، دوباره به سراغ آن‌ها رفتیمچهارقلو‌ها به کلاس اول می‌روند

 

پس کی به شهربازی می‌رویم؟

پنج دست لباس فرم، پنج‌عدد کیف مدرسه، پنج‌جفت کفش، مقدار زیادی لوازم‌تحریر و وسایل آموزشی مانند چرتکه و چینه و مدادرنگی و‌... تاکنون ۱۰ میلیون‌تومان خرج روی دست راحله‌خانم و حسن‌آقا گذاشته است. راحله‌خانم می‌گوید: از شش‌فرزند ما، پنج‌تا دختر‌ند. هزینه دختر‌ها خیلی بیشتر از پسرهاست، از کش مو و تِل و شانه تا جوراب و لاک و هزار وسیله دیگر؛ بالاخره دختر هستند و دلشان به همین چیز‌ها خوش است.

به گفته راحله‌خانم یکی از آرزو‌های چهارقلو‌ها و اسما داشتن تخت‌خواب است؛ «بچه‌های برادرم یا برادر‌شوهرم یکی یا دو تا هستند و همه امکانات برایشان فراهم است. بچه‌های من آن‌ها را می‌بینند و دلشان می‌خواهد مثل بچه‌های عمو و دایی‌شان، لباس بپوشند و بگردند و زندگی کنند، اما مگر می‌شود؟ من چطور در خانه‌ام شش تخت‌خواب بگذارم؟»

او با ناراحتی ادامه می‌دهد: بچه‌های من مدت‌هاست به شهربازی نرفته‌اند. هر دفعه که از کنار شهربازی میدان خیام می‌گذریم، می‌گویند مامان پس کی ما را به شهربازی می‌آوری؟ نفری ۱۵۰ هزار‌تومان هزینه ورود به شهربازی است که، چون بچه‌ها شش‌نفر هستند، می‌شود ۹۰۰ هزار‌تومان. هزینه بازی‌ها هم که جداست، یعنی یک شهربازی برای ما بین ۳ تا ۴‌میلیون‌تومان هزینه دارد. خوب همان پول را برای برنج یا گوشت هزینه می‌کنیم؛ شهربازی که واجب نیست.

بچه‌های من ساندویچ‌خوردن و رستوران‌رفتن را هم دوست دارند؛ کدام بچه‌ای دوست ندارد؟ اما هزینه یک بار ساندویچ‌خوردن ما بیشتر از یک میلیون‌تومان می‌شود. خلاصه، قسمت بچه‌های من این است و فعلا باید با سختی‌های روزگار بسازیم.


نگران سلامتی راحله هستم

حسن‌آقا و راحله‌خانم تا‌کنون با کمک خداوند، بچه‌هایشان را بزرگ کرده‌اند. این زوج مهربان دخترخاله و پسرخاله هستند. مادربزرگ آن‌ها مدت‌هاست که در بستر بیماری افتاده است. برای همین دو روز در هفته مادر حسن‌آقا و دو روز در هفته مادر راحله‌خانم از مادرشان پرستاری می‌کنند. برای همین بیشتر وقت‌ها راحله تک‌و‌تن‌ها این شش‌بچه را بزرگ کرده است.

پرستاری از بچه‌ها در هنگام بیماری، نظافت خانه، آشپزی، تربیت بچه‌ها، بیرون‌بردن بچه‌ها، حمام‌کردن و. از وظایف روزمره راحله است؛ حالا هم که درس و مشق بچه‌ها اضافه شده است و مادر خانه باید با صبر و حوصله به تکالیف فرزندانش هم رسیدگی کند.

راحله‌خانم با خنده می‌گوید: حتی بیرون‌رفتن ساده هم برای ما دردسر دارد؛ یک وقت‌هایی که تاکسی اینترنتی می‌گیریم، راننده ما را سوار نمی‌کند. می‌گوید «ببخشید خانم، تعداد شما زیاد است.» مجبوریم دو تا ماشین بگیریم که آن هم هزینه‌اش زیاد است. برای همین مجبورم بچه‌ها را دنبال خودم راه بیندازم و سوار اتوبوس بشویم که خیلی سخت است با این تعداد بچه.

حسن‌آقا می‌گوید: من خیلی وقت‌ها نگران سلامتی راحله هستم. واقعا از او ممنونم و به وجودش افتخار می‌کنم. به سر و شکل بچه‌هایم نگاه کنید؛ آدم حظ می‌کند از لباس و نظافت و آراستگی آن‌ها؛ انگار نه انگار که شش‌فرزند داریم. دوست داشتم آن‌قدر درآمد داشتم که یک پرستار بیست‌و‌چهارساعته برای کمک به راحله می‌گرفتم تا همیشه کمک‌دستش باشد.

 

دوست دارم برادر داشته باشم

حسن‌آقا کوثر و محمدعلی را در بغل گرفته است و نوازش می‌کند. کم‌کم زینب و زهرا و اسما و فاطمه هم از مدرسه می‌آیند. به گفته راحله‌خانم بچه‌هایش با اینکه به فاصله یک دقیقه از یکدیگر به دنیا آمده‌اند و در یک خانه قد کشیده‌اند، روحیات و خلق و خوی متفاوتی دارند. از او و حسن‌آقا اجازه می‌گیریم که چنددقیقه‌ای با بچه‌ها هم‌کلام شویم. اول از همه به‌سراغ محمدعلی می‌رویم که تنها پسر خانواده میرالماسی است و حسن‌آقا می‌گوید بعد از من، مرد خانه «محمدعلی» است.

از او می‌پرسم که چه ورزش و تفریحی را از همه بیشتر دوست دارد. او در جواب می‌گوید: فوتبال. خیلی دوست دارم در آینده فوتبالیست شوم. راستی اسکیت و ماشین کنترلی هم خیلی دوست دارم که بابا قول داده برایم می‌خرد.

محمدعلی ژیمناستیک‌کار حرفه‌ای است و تا حالا دوبار در مشهد مقام اول را کسب کرده است. وقتی از او می‌پرسم بزرگ‌ترین آرزویش در زندگی چیست، جواب جالبی می‌دهد: دوست دارم یک برادر داشته باشم.
حسن‌آقا با خنده به محمدعلی می‌گوید: چشم باباجان، یک برادر هم برای تو می‌آوریم!

 

بعد از ۶ سال از انتشار خبر تولد فرزندان خانواده میراسماعیلی، دوباره به سراغ آن‌ها رفتیمچهارقلو‌ها به کلاس اول می‌روند

 

خوش به حالت که اینقدر خواهر داری

بعد از محمدعلی نوبت اسما می‌شود. او در‌بین خواهرانش بیشتر با فاطمه گرم می‌گیرد و خلق و خویش هم شبیه اوست. او چندماهی از چهارقلو‌ها بزرگ‌تر است، اما با آن‌ها به مدرسه و کلاس اول می‌رود.
از او می‌پرسم در آینده دوست دارد چه شغلی داشته باشد. اسما در جواب می‌گوید: من دوست دارم آرایشگر بشوم؛ همین الان هم برای فاطمه نقش آرایشگر را بازی می‌کنم.

از اسما می‌پرسم: وقتی مردم شما را در خیابان می‌بینند چه عکس‌العملی نشان می‌دهند؟ جواب می‌دهد: مردم ما را خیلی دوست دارند و عکس یادگاری می‌گیرند. یکی از هم‌کلاسی‌های من می‌گوید خوش به حالت که این‌قدر خواهر داری.

 

دوست دارم برای عروسک‌هایم آشپزی کنم

به گفته راحله‌خانم حس مادر‌بودن از همین الان در وجود فاطمه وجود دارد و برای عروسک‌هایش مادری می‌کند. او عاشق اسباب‌بازی لوازم آشپزخانه است. می‌گوید: دوست دارم برای عروسک‌هایم آشپزی کنم. مامانم قول داده اگر امسال درس‌هایم را خوب بخوانم، برایم اسباب‌بازی آشپزخانه می‌خرد. فاطمه به‌جز آشپزی برای عروسک‌هایش، سرگرمی دیگری هم دارد؛ «هم نقاشی را خیلی دوست دارم و هم ورزش ژیمناستیک را. تا حالا دوبار هم در مسابقاتی که شرکت کرده‌ام، رتبه اول را آورده‌ام.»

 

دوست داریم معلم شویم

زهرا و زینب تقریبا تمام وقتشان با هم می‌گذرد. در مدرسه هم روی یک میز می‌نشینند. عاشق بازی‌های رایانه‌ای هستند. زهرا به ما می‌گوید: من و زینب با هم خاله‌بازی می‌کنیم. وقتی هم که به باشگاه ژیمناستیک می‌رویم، با هم تمرین می‌کنیم.

از زینب می‌پرسم: تو بزرگ‌تر هستی یا زهرا؟ زینب با خنده می‌گوید: مامانم گفته زهرا یک دقیقه از من بزرگ‌تر است.

به‌عنوان آخرین سؤال از زینب می‌پرسم: دوست داری در آینده چه شغلی داشته باشی؟ زهرا و زینب با هم و بلند جواب می‌دهند: «معلم». دوست داریم به بچه‌ها خواندن و نوشتن یاد بدهیم.

 

* این گزارش چهارشنبه ۱۲ مهرماه ۱۴۰۲ در شماره ۵۴۰ شهرآرامحله منطقه ۹ و ۱۰ چاپ شده است.

ارسال نظر