عبای شتریرنگش را روی دوشش افکنده است و هر لحظه به سویی میدود. یکبار بهسمت تشت پر از آب که نمادی از آب فرات است، میرود و پارچه سبزرنگ رویش را میزان میکند. یکبار بهسمت علیاکبر میرود تا در گوشش نجوایی کند و گاه به وقت اوجگرفتن صحنه روی صندلی مینشیند و درحالیکه اشک تمام پهنای صورتش را خیس کرده است، به نشانه حسرت و اندوه روی پا میزند.
اما در هر حال و احوالی حواسش هست که هرکسی، چه موقع باید به میدان برود و مهیای رجزخوانی و نقشآفرینی شود. اینها گوشهای از مراسم تعزیهخوانی گروه «آل الله» به سرپرستی سیدجعفر شفاپور است که در آستانه اربعینحسینی در محله عبادی برگزار شد؛ پیرغلام تعزیهخوانی که قریب هفتادسال تعزیهخوان بوده و امروز سکان این آیین کهن را به دست پسرانش سپرده است.
برای گفتگو با این گروه تعزیهخوان، راهی خانه سیدجعفر میشویم. هنرور۱۲؛ خانهای که بیش از سهدهه میزبان شبیهخوانان از سرتاسر شهرمان بوده است. خانه آجری دوطبقهای که برای رسیدن به طبقه بالا باید از حیاط آن بگذری. در مسیر راهپلهها چند شمشیر و عمود در لبه پله اول رها شده است و صدای دو پسربچه که سخت مشغول تمرین هستند، شنیده میشود.
سیدجعفر و همسرش در آستانه در به استقبالمان ایستادهاند. هردو به رسم عزای حسین (ع) سیاهپوش هستند؛ حتی پسرها و نوهها که طی گفتگو به ما ملحق میشوند، سیاه پوشیدهاند.
متولد ۱۳۳۰ است و زاده حسنآباد، روستایی حوالی چناران. سیدجعفر در ابتدای گفتگو از خرمآباد میگوید، آبادیای نزدیک زادگاهش؛ «خیلی کوچک بودم که با عمواسحاقم که امامخوان مراسم تعزیه بود، به روستای خرمآباد میرفتم. او برای اجرا و من به تماشا. علاقه به تعزیه و شبیه خوانی از همان زمان در وجود من ریشه کرد.»
پنج شش ساله بود که برای «سکینهخوانی» انتخاب شد. بازی او در اولین اجرا چنان اثرگذار بود که تا ششسال سکینهخوان تعزیه شد و در نوجوانی هم نقش علیاکبر (ع) و عباس (ع) را به او دادند.
گذر زمان و گردش روزگار او را از این میدان دور نکرد و حتی بعداز ازدواج و آمدنش به مشهد باز هم محرم و صفر که میشد، راه روستای خرمآباد را میگرفت برای پوشیدن لباس تعزیه؛ «بعداز آمدن به مشهد بارها برای اجرا به روستای خرمآباد و چناران رفتم، اما در مشهد و در نشست و برخاست با تعزیهخوانهای مشهدی، اجراهایی هم در مشهد و هم شهرستاهای اطراف داشتم.»
سیدجعفر که خود از خردسالی لباس پوشیده و نقشش را با طفلخوانی شروع کرده بود، پسرانش، سیدعظیم، سید عزیز و سیدمهدی را از همان خردسالی هرجا که میرفت، با خود میبرد؛ «همه سالهایی که برای مراسم نوحهخوانی و شبیهخوانی میرفتم، پسرانم همراهم بودند. همه آنها مثل خودم از طفلخوانی شروع کردند و امروز بعداز چهار دهه میتوانم راحت کناری بنشینم و اجرا را به پسرانم بسپارم.»
بهجز عزیز که بنا به گرفتاری کمتر با این جمه همکاری دارد، دو پسر و نوههای سیدجعفر هنوز پای کار تعزیهخوانی پدر هستند. عظیم، پسر ارشد و سیدمهدی، پسر کوچک به همراه معین و مهدیار، نوهها، کنار دست پدر نشستهاند.
او با اشاره به سیدمهدی میگوید: علیاکبرخوانی این پسر حرف ندارد؛ و بعد تعریف میکند از ماجرای دعوتش در اوایل دهه۸۰ ازسوی نوروزی، شهردار وقت، که زمینهساز برپایی نخستین سوگواره در مشهد و انتخاب سکینه خوان گروهشان شد؛ «خبر دادند که شهردار من را خواسته است. رفتم. پرسید سیدجعفر شفاپور شمایی؟ بعد گفت تعزیه مشهد رو به خاموشی است؛ میخواهم چراغش را روشنی کنی.
آن زمان فرهنگسرای غدیر تازه افتتاح شده بود. ما اجراهای رسمی با ادارات و سازمانها را از آن مکان شروع کردیم. مراسم "سوگواره" استانی بود و تعزیهخوانهایی از سراسر استان برای اجرا میآمدند. سال اول به گروه آلالله تقدیرنامه داده شد، اما بهخاطرسکینهخوانی و طفلخوانی و اجرای خوب این نقش، به پسر کوچکم، سیدمهدی، یک سکه تمامبهار آزادی دادند.»
شاید اگر حضور در مراسم تعزیهخوانی هفتگی که در خانه تعزیهخوانهای مطرح شهر برپا میشد نبود، این کشش و ذوق در فرزندان سید دیده نمیشد. اینها را از صحبتهای سیدمهدی متوجه میشوم، وقتی از برپایی محافل تمرین تعزیهخوانی میگوید؛ دورهمیهایی که طی سال برپا بود؛ «در طول سال هر هفته خانه یکی از شبیهخوانها نشست و دورهمی بود برای تمرین نقشها و نسخهخوانیها. یک دورهای این مراسم هر هفته در خانه ما برگزار میشد، بهطوریکه خانه سیدجعفر شفاپور به "خانه شبیهخوانها" معروف شده بود. بزرگشدن در چنین محیطی، در جذب و کشش ما بهسمت این هنر بیتأثیر نبود.»
سیدمهدی که در نقش علیاکبر (ع) یا همان اولیاخوان در مراسم شبیه خوانی حضور دارد، در بیان یکی از خاطرات تلخ و اثرگذارش به اجرای مراسم تعزیهای اشاره میکند که پایان تلخی داشته است؛ «دوستی داشتیم که بهشدت به اجرای این نوع نمایش علاقهمند بود. یکیدو باری هم در مراسم با ما اجرا داشت.
در مراسم چند سال قبل، شبیهخوان حضرت ابوالفضل (ع) با دو دست بریده وارد میدان شد و درمقابل همین دوست ما که در نقش مقابل بود، شروع به رجزخوانی کرد. این دوست ما همین که عمود آهنین را بالا برد، ناگهان بر زمین نشست. منقلبشدن بازیگران نقش منفی شبیه خوانی را بارها و بارها شاهد بودهایم. تا اینجای کار گمانمان به متأثرشدن او بود، اما وقتی بعداز چند ثانیه، عمود از دستش رها و خودش نقش زمین شد، تازه متوجه اتفاقی غیرطبیعی شدیم. وقتی بالای سر دوستمان رفتیم، گویی سالها بود که تمام کرده بود.»
سید عظیم، پسر دوم سیدجعفر، نقشهای منفی تعزیه را برعهده دارد و به اصطلاح اشقیاخوان است. او دوست دارد از گنجینه نسخههای صدساله پدرش بگوید که در نوع خود خاص و نایاب است؛ «این نسخههای خطی که نسلبهنسل از تعزیهخوانهای بزرگ و طی سالهای متمادی به دست پدرم رسیده، گنجینه ارزشمندی است که باید حفظ شود. این نسخهها در صندوقی چوبی با دقت نگهداری میشود.»
عظیم که از همان کودکی در گروههای تعزیه خوانی شرکت کرده، مثل پدر و برادرانش از طفلخوانی شروع کرده و صدای بَمش، او را به شمرخوانی و ابنسعدخوانی رسانده است. از نتایج داشتن نقش منفی بهخصوص اگر خیلی خوب در نقشت فرو روی و از عهده اجرایش برآیی، برانگیختن خشم و ناراحتی مردمی است که به تماشایت نشستهاند و واکنشهایی که برای شبیهخوان آن نقش، دور از انتظار نیست.
«چند سال قبل بود که در امامزاده یحیای میامی اجرا داشتیم. در آن تعزیه، نقش شمر را اجرا میکردم. وسط مراسم، سنگ و چوبی بود که بهسمتم پرتاب میشد و باید عوامل اجرا، سراغ سنگاندازها میرفتند و توجیهشان میکردند که برنامه نمایشی است.»
در همه مدت گفتگو همسر سیدجعفر گوشهای نشسته است و گاه با سر، حرفهای همسر و فرزندان خود را تأیید میکند. مریمخانم یکجای این گفتگو به حرف میآید تا یادی کند از مرحوم مادر همسرش که ساعتها مینشست به دوختودوز لباس شبیهخوانهای تعزیه؛ «بیبیجان از خیاطی چیزی نمیدانست، اما لباسهای تعزیه را خوب میدوخت. همین الان بین لباسهای تعزیه، لباسهایی داریم که قدمت سیچهلساله دارد و یادگار هنر دست بیبیجان است.»
البته که خود مریمخانم هم نقشی در این ماجرا دارد و هرگاه لباسها ایرادی پیدا میکند، نخ و سوزن برمیدارد برای دوخت ودوز. اینها را سیدجعفر میگوید تا قدردانی از همسرش را به زبان بیاورد؛ «بالای اتاقک روی پشتبام چندصندوقچه است. یکی برای لباسهای سبزرنگ، یکی برای قرمزها، صندوقی برای کفش و چکمهها و کفشها و یکی برای نسخههای خطی و همه اینها مدیریت حاجیهخانم است.»
سیدجعفر از همسرش میگوید و دخترانش که در همه مراسم پابهپای پدر و مادر و برادران پشت صحنه حاضر میشوند تا تعزیهخوانی به بهترین شکل برگزار شود.
صدای پیشخوانی اذان که از مسجد محل بلند میشود، گفتگو را به پایان میرسانم. لوحها و تقدیرنامه و عکسهای شبیهخوانی مراسم گذشته را روی میز قرار میدهند و توضیحاتی درباره هر کدام بیان میکنند. دلچسبترین تقدیر برای خانواده، بهنمایشگذاشتن قاب عکس پدر خانواده در برخی میادین بزرگ شهر بهعنوان پیر غلام تعزیهخوانی است.
*این گزارش شنبه ۴ شهریورماه ۱۴۰۲ در شماره ۵۲۵ در شهرآرامحله منطقه ۱ و ۲ چاپ شده است.