
دکتر عباس شماعی صله رحم و ورزش را علاج بیماری میداند
با خانوادهای به گفتگو نشستهایم که نهتنها حرفه پزشکی را عاشقانه پیشه خود کردهاند که عشق و امید را در همه ابعاد و ارکان زندگیشان بهخوبی میتوان دید. عباس شماعی نام پدر خانواده است، پدرش در اطراف حرم شمع سازی داشت و برای همین فامیل آنها شد «شماعی». او به واسطه هدیه دادن بادبادک و قلم و خودکار و ... به بچه های بیمار به «دکتربادبادکی» شهرت دارد.
لطفا خودتان را معرفی کنید.
عباس شمّاعی هستم و سال۱۳۴۴ در یکی از محلات قدیمی مشهد نزدیک راهآهن و خیابان بیهقی در خانوادهای پرجمعیت متولد شدم. پدرم، فردی زحمتکش و در بارگاه امامرضا (ع) به حرفه شمعسازی مشغول بود که نام فامیلی من هم از همان آمده است. در همان محلههای پایینشهر بزرگ شدم تا اینکه سال۱۳۶۵ به دانشکده پزشکی مشهد راه یافتم. درحال حاضر ۲۳سال است پزشک عمومی و الان هم در درمانگاه عبدالمطلب مشغول به طبابت هستم. همسرم خانم دکتر زهرا فارغ نیز متخصص زنان و پزشکی موفق است.
دو فرزند دارم؛ پسرم امیر که امسال با رتبه خوبی در کنکور سراسری قبول شده و باتوجهبه علاقهاش، در یکی از دو رشته دندانپزشکی یا داروسازی وارد دانشگاه میشود، دخترم مریم هم کلاس هشتم است و از لحاظ امور هنری بسیار پیشرو. استعداد خیلی خوبی در موسیقی و نقاشی و طبع شعری شکوفا دارد؛ پیانو را هم خوب مینوازد.
چرا رشته پزشکی را بهعنوان حرفه خود برگزیدید؟
من رشته پزشکی را براساس رتبه و علاقهای که داشتم انتخاب کردم؛ البته به شیمی علاقهمند بودم، ولی سرنوشت طور دیگری رقم خورد و با رتبهای که کسب کردم، دیدم در رشته پزشکی بهتر میتوانم خدمت کنم.
باوجود سختیها، عامل جذابیت این حرفه برای شما در چیست؟
برای بعضی مسائل منطقی وجود ندارد؛ اینکه چرا ۲ با ۲، چهار میشود بدیهی است و منطقپذیر نیست. موضوعاتی هم الهامی و درونی است. وقتی شما از من پرسیدید چرا پزشک شدهام جاخوردم، چون واقعا نمیدانم چرا پزشک شدهام، اما یکی از چیزهایی که در مطب بعد از ورودم به این حرفه توجهم را جلب کرد، علاقهام به بچهها بود. با اینکه بیماران پزشکان عمومی از جنس و سنهای مختلف هستند، وقتی بچهها پیشم میآیند روحیهام تغییر میکند و انگار کودک درونم زنده میشود.
این حس را چگونه به بچهها منتقل کردهاید؟
اولینبار در مطبی خصوصی از تایباد شروع کردم. از همان زمان سعی کردم بچهها را که بهنوعی از دکتر میترسند با سیستم بهداشتیدرمانی آشتی بدهم. ازاینرو با هدیههای کوچک که ابتدا خوراکی بود، ارتباطم با بچهها را شروع کردم، اما بعد به نظرم رسید که خوراکی ایده جالبی نیست؛ بچهای که میآید یا گلودرد یا شکمدرد است و نمیتواند چیزی بخورد. بعد از آن با دادن هدایایی کوچکی مانند بادکنک، خودکار و مداد، دفترچه یادداشت و... ارتباطم را با آنها شروع کردم.
الان در درمانگاه به دکتر بادکنکی شهرت دارم! پمپ بادی هم به این منظور خریدهام. بهخاطر اینکه بیاجر هم نباشد، خواسته کوچکی هم از آنها دارم، مثلا اینکه «تو شعر چه بلدی یا برای من نقاشی چه آوردی؟»
به این شکل طی ۱۰ سال، حدود ۵ هزار برگ نقاشی از بچهها دارم که همه را نگهداشتهام؛ دنبال فرصتی هستم که این نقاشیها را گزینش کرده و نمایشگاهی از آنها دایر کنم.
ایده بعدیام، این بود که در همان فضای کوچکی که در درمانگاه دارم، بچهها را متناسب با سنشان کمی با پیغامها و شعارهای بهداشتی آشنا کنم و همچنین برای گروههای سنی دیگر؛ از ملاحظات ایمنی برق و آتشنشانی و ردشدن از خیابان گرفته تا چگونگی استفادهاز اسپری تنفسی و... با چندین سازمان صحبت کردم و با من همکاری خوبی شد. درمانگاه نیز یک تلویزیون ۳۲اینچی بهعنوان اسکرین به من اختصاص داد که با وایفای و تبلت ارتباط لازم را برقرار و پیامها، تِرَکها یا فیلم کوتاه آموزشی و موضوعات روز را بنابر بزرگداشتها و مناسبتهای ملی و مذهبی روی اسکرین پخش میکنم، یا مثلا این روزها که تب کنکور بالاست، از چند حوزه امتحانی از پدر و مادرها و بچهها و حال و هوایشان عکس گرفته و به نمایش گذاشتهام.
یک عکاسخانه هم درست کردهام. حالا بخشی از اتاقم تبدیل به آتلیه شده است و علاوهبر بچهها جدیدا از بزرگترها هم عکس میگیرم؛ بعضی از این عکسها خیلی باارزش هستند. مثلا برخی با لباسهای سنتی پیش من میآیند که این لباسها شاید تا چندسال دیگر منقرض شوند. این کارها باعث شده درکل فضایی خوب و صمیمی داشته باشیم.
از علایقتان بگویید، آیا زمانی برای پرداختن به آنها دارید؟
در این سالهای طبابت بهاندازه کافی، بیمار ویزیت کرده، زحمتهایم را کشیده و شبها کشیک بودهام؛ همکارانی را هم که جوان هستند و شیفت شب میروند و تقلای زیادی برای زندگی دارند، درک میکنم. اما حالا که به لطف پروردگار و حمایتهای همسرم، وسعتی به زندگی ما بخشیده شده است، تصمیم گرفتم نصف شیفتم را به کارهای دلخواهم اختصاص دهم.
درزمینه خوشنویسی با انجمن خوشنویسان مشهد فعالیتهایی دارم؛ قبلا یک انجمن شعر داشتیم که متاسفانه منحل شد. در زمینه قرآن، سال۶۹ مقام دوم حفظ کشوری را داشتم و قرائتم هم خوب است، اما این موارد را بهعنوان یک امتیاز شاخص برای خودم درنظر نمیگیرم. چهارشنبهها جلسه قرآنی باعنوان «شهیدان زارعپور» داریم که ۳۰ سال است مرتب در آن حضور دارم، دستی هم در موسیقی دارم و هشت سال سنتور کار میکردم و جدیدا که از قید آپارتماننشینی خارج شدهایم، پیانو میزنم. زبان انگلیسی را در سطح پیشرفته خواندهام، اما از مهمترین علایقم، فضای سبز است.
سال۷۲ که فارغالتحصیل شده و به خدمت سربازی در منطقه چمنبید بجنورد اعزام شدم، با دیدن زمین بزرگی متوجه علاقهام به آب و خاک شدم و اینکه چقدر دوست دارم به فضای سبز و گلکاری و درختکاری و باغبانی بپردازم. همان زمان مطالعاتم را درباره فضای سبز شروع کردم. این محیط، زمینهای برای بروز این علاقه در من شد و شروع به مطالعه کتابهای مربوط به فضای سبز کردم. بعد از آن بهخاطر گذراندن دوره «طرح خارج از مرکز» همسرم به تایباد رفتم. آنجا هم پانسیونی بهما اختصاص دادند که فضای بسیار بزرگی داشت و این کار را ادامه دادم و باغچههای پانسیون بهداری مرکز تایباد را از ریشه احیا کردم و با همان المانهای محلی به فضاسازی و باغچهسازی پرداختم.
سال ۸۰ به مشهد برگشتیم و تا یکیدو سال پیش بهعلت آپارتماننشینی خیلی محدود بودیم؛ البته در سطح همان آپارتمان خودم طرحهایی مانند روفگاردن و... را اجرا میکردم تا اینکه بالاخره خداوند وسعت داد و یکسالی است که اینجا ساکن شدهایم.
در این مدت با برخی دوستانم ازجمله آقایان مهندس عنایتی و هاشم راعی که فعال محیطزیست هستند، در محدوده گروههای تلگرامی و سایتی که داریم روی بحث بازیافت، تبادلنظرهایی کردیم. به فکرم رسید که بهعنوان یک الگو از همین لاستیکهای بازیافتی، طرحهای باغچهای دربیاورم. جلوی خانه، باغچه بزرگی است که خشک بود؛ آن را احیا کردم و ایده استفاده از تایر مستعمل بهعنوان گلدان را بهکار بردم؛ در این راستا ازطریق یکی از سایتها با آقای هادی گیوری آشنا شدم که کارش در اصل لاستیکسازی است و از وی خواستم طرحهای تزئینیام را برایم اجرا کند. بهاینترتیب با همان ایدههای شخصی، گلدان، فنجان، قوری و... درست و رنگ کردم. تابلویی هم جلوی این فضای سبز با عنوان
«باغچه مهربانی» نصب کردهام. حتی بهجای باکس زباله، از همین لاستیکها استفاده کردم و نام «آرامگاه زباله» را بر آن گذاشتم. درکل تصمیم گرفتم که تمام ایدههای این قسمت را به تایرهای بازیافتی اختصاص دهم که البته طرحهای این بخش هنوز تمام نشده است.
از توجهتان به ورزش بگویید.
هرکسی در هر شغلی هست، میتواند در همان دایره خود فعالیتهایی انجام دهد که دیگران هم از آن بهرهمند شوند.
وقتی در آپارتمان ساکن بودیم، میز پینگپنگی داشتیم که آن را سه تا آپارتمان با خود میکشیدیم و فضایی برای استفادهاش نداشتیم. به این خانه که رسیدم، باتوجهبه وسعت فضا، زود آن را عَلَم کردم. بعد به این فکر افتادم حالا که فضای بزرگی دراختیار دارم، میز دیگری اضافه و دوستان و همکاران و اقوام را هم به ورزش دعوت کنم.
ایده اولیهای که در ذهن داشتم، این بود، اما باتوجهبه اینکه فضاهای مناسب و سالمی که با حفظ جنبههای فرهنگی، جاذبهای برای هر دو نسل میانسال و جوان داشته باشد خیلی کم داریم، پنجشنبهها زیرزمین منزل را به این امر اختصاص دادم و منزلمان را هم «خانه دوستی» نام گذاشتم. سپس یک گروه تلگرامی باعنوان «پینگپنگ» درست کردیم که بعد دارت و بدمینتون و فوتبالدستی و... هم اضافه شد. اوایل خودم هم مردد بودم که از این طرح استقبالی شود، ولی همان ابتدا متوجه شدم که طرفداران بسیاری دارد. در این کار خیلی از دوستانم کمکم کردند؛ درواقع حالا من فقط ایده میدهم بقیه دنبال آن میروند و به انجام میرسانند.
ورود به این جلسه ورزشی چه شرایطی دارد؟
جلسات از زمستان پارسال شروع شد که در فصلهای سرد از ساعت ۶ تا ۸ و در فصل گرما از ۶.۵ تا ۸.۵ عصر پنجشنبه برقرار است. همه در بدو ورود باید یکربع اول را نرمش کنند و بعد سرِ رشتههای تخصصی خودشان بروند. ساعت ۸.۵ هم برنامه خودبهخود تعطیل میشود. در گروه تلگرامیمان که ۴۰ عضو دارد هم فقط اعلام میکنم «آمادهباش برای ورزش یا گردهمایی فردا». آنهایی که میآیند عدد ۱ و آنهایی که نمیآیند ۲ را میفرستند. هیچگونه مطالب غیرورزشی هم وارد نمیکنند. این گروه فقط ویژه اطلاعرسانی ورزش است و اگر کسی مطالب آموزشی درباره این چهار رشته ورزشی که اینجا انجام میدهیم، داشته باشد به اشتراک میگذارد.
این جمع شامل اقوام، دوستان، همکلاسیهایمان و همکارانمان است. درِ منزل در این ساعتها باز است و هرکس بیاید ما استقبال میکنیم. محیط سالم و خوبی است. البته ما همسایهها را هم دعوت کردیم که خیلی استقبال نکردند.
تابهحال موضوعی باعث تعطیلی جلساتتان شده است؟
تاکنون پیشنیامده که جلسه پنجشنبهها تعطیل شده باشد، حتی در ماه رمضان تا افطار ادامه میدادیم. دوهفته تعدادی از حاضران، افطاری را تقبل کردند و دو هفته هم خودمان خیلی ساده در حد نان و پنیر و سبزی و سوپ یا آش دور هم بودیم. من به گروه هم گفتهام این تشکیلات نباید قائم به فرد باشد، بنابراین الان که این امکانات دراختیارمان است، چه من حضور داشته باشم یا نه، این تشکیلات باتوجهبه صمیمیت موجود تعطیل نمیشود.
برای آینده چه برنامهای دارید؟
وقتی ما مثلا چالهای در خیابانی میبینیم با خودمان میگوییم «باید شهرداری آن را پُر کند»؛ من درباره فضای سبز جلوی منزل از آن «باید» گذشتم و گفتم ایجادش میکنم و بقیه اگر دیدند و دوست داشتند، الگوبرداری کنند. ما آن «باید» را میبایست خودمان اجرا کنیم، نیازی هم نیست هزینه زیادی صرف کنیم.
با همین دیدگاه، قرار است جلوی ساختمان، یک کتابخانه باعنوان «دیوار اندیشه» احداث کنم؛ این دیوار نکات آموزشی شهرنشینی و کتابهایی درباره قوانین آپارتماننشینی، ترافیک، انواع آلودگی و همه آنچه را مربوط به زندگی راحت و رفاه همشهریان است، شامل میشود.
در طرح دیگری باتوجهبه اینکه الان برای آبیاری باغچه از آب شبکه شهری استفاده میکنیم و چاره دیگری هم نداریم، درنظر دارم سیستم بازیافت آب خاکستری (حمام و ظرفشویی) و تبدیل آن به آب باغچه را ایجاد کنم که هماکنون مراحل مطالعاتی طرح را دنبال میکنم.
صلهرحم، سرگرمی سالم، حفظ روحیه و سلامتی
تا اینجای صحبت ما با دکتر شمّاعی، همسر او با لبخندی پرمهر همراهیمان کرده است. از وی میخواهم ضمن معرفی خود بگوید چقدر با فعالیتهای حاشیهای همسرش موافق است.
پاسخ میدهد: دکتر زهرا فارغ، متولد ۱۳۴۶ در تهران و متخصص زنان و زایمان هستم. من و همسرم برای اجرای همه برنامهها با هم صحبت میکنیم. وقتی ایشان به من گفتند چنین طرحی دارند استقبال کردم، چون با مشغله، گرفتاریها و تنشهایی روحی که در زندگی وجود دارد، این برنامه فرصت خوبی است که هم اقوام و دوستانمان را ببینیم و هم اینکه فعالیت سالم داشته باشیم. خدا را شکر نتیجه خوبی هم گرفتهایم و راضی هستیم؛ همه با روحیه خوب از اینجا میروند و برای خود ما هم اثر خیلی خوبی دارد.
این مدل دورهمی، ضمن اینکه فاقد تشریفات، غیبت و مباحث کسلکننده و آزاردهنده است، صلهرحم، سرگرمی سالم و حفظ روحیه و سلامتی را برای همه اعضا، از کوچک تا بزرگ بههمراه دارد. پذیرایی ما فقط مقداری میوه و چای است که کناری میچینیم و در زمان تنفس هر میهمانی بهشکل سلفسرویس از خودش پذیرایی میکند.
البته در فکر بودیم که برای خانمها هم یک روز مجزا در هفته بگذاریم، اما بهخاطر گرفتاری زیاد من فعلا مقدور نشده است.
* این گزارش چهارشنبه، ۳ تیر ۹۵ در شماره ۲۰۹ شهرآرامحله منطقه ۹ چاپ شده است.