«محمدامین دیانی» یکی از تعزیهخوانهای قدیمی شهرمان، بیش از ۷۰ سال است که تعزیهخوانی میکند و از دهسالگی در این هنر ایفای نقش کرده است.
او این روزها بهدلیل بیماری آسمش، دیگر نمیتواند مانند گذشته در تعزیهخوانی نقشی را بهعهده داشته باشد، اما عشق به تعزیه نگذاشته است که لحظهای از این هنر آیینی دور بماند. حالا او در سمت کارگردان تعزیه فعالیت میکند.
این پیر تعزیهخوان، تعزیه را یک هنر اصیل ایرانی میداند و آن را مانند تئاتر، پویا میخواند که هنر در آن موج میزند. او معتقد است: «پویایی این هنر اصیل ایرانی بهدلیل بیتوجهی و نبود حمایت جدی، شاید دارد نفسهای آخر خود را میکشد. برخلاف تئاتر که برگرفته از غرب است، تعزیه بهعنوان یک هنر اصیل و منحصربهفرد ایرانی، از دل مردم این سرزمین برآمده است و باید در حفظش کوشا بود.».
هنگامی که با او همکلام میشویم، از روز و روزگاری میگوید که مردم برفها را پارو میکردند و صحنه را برای اجرا، آماده تا تعزیهخوانها بیایند و به اجرا بپردازند، اما این روزها نسل جدید با این هنر غربیهاند. ساعتی را با این تعزیهخوان قدیمی هممحلۀمان که نسخههای دورۀ قجر را دارد، همکلام شدیم تا بیشتر از این هنر آیینی بدانیم.
متولد رشتخوار تربتحیدریه هستم و بعد از فوت پدرم به اتفاق مادر و خواهرانم به مشهد آمدیم و در یکی از محلات قدیمی ساکن شدیم. در همسایگی ما فردی به نام بیات مختاری بود که دهۀ اول محرم را در منزلش تعزیهخوانی میکرد.
برای من که تا آن زمان چنین چیزی را ندیده بودم، بسیار جالب و دیدنی بود. شبها که مراسم شروع میشد، به خانۀشان میرفتم و کمک میکردم. چای میریختم و درضمن حواسم به تعزیهخوانها هم بود که چه میخوانند و چگونه حرکت میکنند. بعد از تمام شدن مراسم آنچه به ذهن سپرده بودم، زمزمه میکردم.
گاهی سکینه (س) میشدم و گاهی شمر. چنان در نقشی که ایفا میکردم، غرق بودم که متوجه نبودم اطرافیانم مرا زیرنظر دارند. دهسالم بود که همسایۀمان پیشنهاد داد نقش سکینه را در تعزیه بهعهده بگیرم و بهاصطلاح سکینهخوان باشم. از مادرم اجازهام را گرفت و با خودش برد که در تعزیه شرکت کنیم. با آنکه تا قبل از آن تمرینی نکرده بودم، بیشتر تعزیهها را حفظ بودم.
آن زمان که تعزیهخوانی را شروع کردم، تعزیه مانند الان تنها به محرم محدود نبود، بلکه سه یا چهار شب در هفته در نقاط مختلف شهر اجرا میشد و این هنر رونق فراوانی داشت؛ بهعنوان مثال شبهای پنجشنبه در منزل بیات مختاری، شبهای چهارشنبه مجلسی در منزل حبیب آشپز، شبهای سهشنبه مجلسی بهسرپرستی مرحوم رستمیان و شبهای دوشنبه مجلسی به سرپرستی احمدی (معروف به ماشاءا... شمر) برگزار میشد.
شبهایی که در بالاخیابان مجلس داشتیم، به محض اتمام مجلسمان، درشکه منتظرمان بود تا ما را به پایینخیابان ببرد و گاهی علاوهبر این مجالس که بهطور دائم در طول سال اجرا میشد، فرد دیگری هم درخواست اجرای تعزیه در منزلش را داشت که با همان لباسها به مجلس بعدی میرفتیم و حتی فرصت تعویض لباسهایمان هم نبود.
در گذشته، سینما، تلویزیون و رادیو نبود. به همین خاطر تعزیهخوانی بسیار رونق داشت و در طول سال مراسم مختلفی برگزار میشد. مردم هم بسیار استقبال میکردند و برای دیدن تعزیه مشتاق بودند، زیرا تنها سرگرمیشان بود.
در یک ماه رمضان ۵۰ برنامه اجرا کردیم که بهطور متوسط هر شب دو یا سه مجلس میرفتیم. مراسم آنقدر با استقبال روبهرو میشد که معمولا یک یا چند ریشسفید، مأموریت راهنمایی مردم و حفظ نظم محیطِ برگزاری تعزیه را برعهده داشتند.
اگر بخواهم به تاریخ تعزیه اشاره کنم، باید بگویم که تعزیه ازجمله هنرهای خودجوش مردمی است. تعزیههای مشهد در مکانهایی مشخص اجرا میشد یا در تکیهگاههای که بدین منظور ساخته میشد و دارای سکوهای دایرهای بزرگی بود که میتوانستی اسب را روی آن حرکت دهی.
گاهی نیز در حیاط منازلی که بزرگ بود. تعزیه بهطور معمول با به اجرا درآمدن پیشخوانی نمایش مجلس اصلی آغاز میشود. کسی را که تعزیه را برپا میکند، «بانی» و گردانندۀ آن را «تعزیهگردان»، «ناظمالبکا» یا «معینالبکا» و بازیگران آن را «تعزیهخوان» یا «شبیهخوان» مینامند.
بهطور معمول فرد آنقدر مطالب نقش خود را میگفت که آنها را از حفظ بود، اما اگر بازیگری بود که تازه وارد این کار شده بود یا نقش تازهای به او داده بودند و هنوز از حفظ نشده بود، مطالب را در کاغذی که به آن «فرد» میگفتند، مینوشتند و او از رویش میخواند. در تعزیه، بازیگران خردسال را تعزیهگردان راهنمایی میکرد تا بهخوبی بتوانند نقششان را اجرا کنند.
نقش زنان را هم مردان بازی میکنند که در این حالت به آنها «زنخوان» میگویند. این بازیگران برای اینکه نقش خود را بهتر اجرا کنند، معمولا نقاب به چهره میزنند. گاهی نیز برای بهتر شدن بازی نقش زنان، از پسران نوجوان کارآموخته استفاده میشود.
شبیهخوانان در اجرای هر مجلس بهطور معمول دو دستهاند: اولیاخوان و اشقیاخوان. شبیهخوانهایی که نقش اولیا و یاریدهندگان دین را بازی میکنند، اولیاخوان، مظلوم و انبیاخوان نامیده میشوند و کسانی که نقش اشقیا و دینستیزان را بازی میکنند، اشقیاخوان یا ظالمخواناند.
اولیاخوانها سخنان خود را موزون و خطابهای بیان میکنند، اما اشقیاخوانها سخنان خود را ناموزون و معمولی و در پارهای از موارد، تمسخرآمیز بیان میکنند. اولیاخوانها جامۀ سبز یا سیاه بر تن میکنند و اشقیاخوانها لباس سرخ.
در گذشته هیئتها و تعزیهخوانها را در محلهها استعدادیابی میکردند و هر کس را که صدای خوبی داشت، برای این کار انتخاب میکردند. البته به این معنا نبود که هر کس از گرد راه میرسد، نقش اولیاخوان یا اشقاخوان را به او بسپارند، بلکه این کار سلسلهمراتبی داشت.
کودکی که وارد تعزیه میشد، ابتدا از نقش بچهخوان شروع میکرد؛ مانند نقش سکینه و رقیه. سپس نقش طفلان مسلم را بازی میکرد و بعد قاسمخوان و علیاکبرخوان میشد. بعد از دورۀ علیاکبرخوانی، تعزیهخوان وارد دورۀ شهادتخوانی میشود.
اگر صدای خوبی داشته باشد، شهادتخوان میشود، اما اگر صدای تعزیهخوان ضعیف باشد، زنپوش میشود. بعد از اینکه یک تعزیهخوان دورۀ شهادتخوانی را به پایان رساند، دیگر محاسنش سفید شده و میتواند امامخوان باشد.
کسی که در رأس شهادتخوانی قرار میگیرد، هم امامخوانی میکند و هم عباسخوانی. آخرین مرحله، امامخوانی است که در آن باید از یک سن خاصی گذشت تا به این مرحله رسید. در این سن، صدا کمی ضعیفتر میشود و سوز بیشتری دارد.
تمام افرادی که برای خواندن به روی صحنه میآمدند، نقشهایشان را از قبل تمرین میکردند. برخی شبها دورهم جمع میشدیم و بدون پوشیدن لباس تعزیه، تمرین میکردیم.
مردم هم برای دیدن تمرینمان میآمدند. گاهی که فردی بیشتر به تمرین احتیاج داشت، توسط معینالبکا بهصورت خصوصی تمرین داده میشد. در ۷۰ سالی که تعزیه اجرا کردم، همۀ نقشها را بازی کردم، حتی گاهی که بازیگر نقشی به هر دلیلی نمیآمد، خودم بهجای او میرفتم.
سالها با بیات مختاری به تعزیههای مختلف در شهر رفتیم تا اینکه او و سایر بزرگترهای تعزیۀ ما به رحمت خدا رفتند و من جای آنها را گرفتم و شدم معینالبکا. هنگامی که بیات مختاری به رحمت خدا رفت، وصیت کرده بود نسخههای تعزیهاش را که از دوران قاجار به او رسیده بود، به من بدهند.
این نسخهها برایم بسیار باارزش بودند، زیرا بهطور معمول این نسخهها به افرادی داده میشود که استعدادی در این کار داشته باشند. این نسخهها در طول سالیان از دست به دست چرخیده بود و معینالبکا آن را به بهترین شاگردانش داده بود و حالا هم من، وارث این ارثیۀ قجری هستم.
نسخههای متفاوتی از تعزیه وجود دارد که به اسمهای نسخۀ کربلا، تهران، قزوین، مشهد و کاشان شناخته میشود که شیعیان آن را اجرا میکردند. قدیمیترین نسخۀ تعزیه مربوط به تهران است و اولین تعزیه نیز در تکیۀ دولت در زمان ناصرالدینشاه اجرا شده است.
این نسخههای قدیمی تعزیه با هم تفاوت دارند، اما این تفاوت، خللی در معنا و مفهوم وارد نمیکند و بهعبارتی برخی اشعار در نسخۀ تهران هست، اما در نسخۀ کاشان و مشهد وجود ندارد؛ بهعنوان مثال در نسخۀ کاشان، مراسم ازدواج حضرت قاسم (ع) وجود دارد که در آن خنچه میآورند و مراسم ازدواج برگزار میشود.
من این اشعار را بهگونهای تصحیح کردم که اصل ماجرا روایت میشود، اما مراسم ازدواج و خنچه در آن وجود ندارد و در حال حاضر همین نسخهها برای تعزیه استفاده میشود.
تعزیهخوانهای قدیمی میدانند که نسخههای باارزش و قدیمیای دارم که متونش را تصحیح کردهام، به همین خاطر از شهرهای دیگر میآیند و نسخهها را به امانت میبرند برای کپی گرفتن و دوباره آن را برمیگردانند. این کار با شروع محرم بیشتر اوج میگیرد.
چهار سال است که دیگر نمیتوانم بهدلیل آسمی که دارم، تعزیهخوانی کنم، اما بازهم دلم نمیآید این هنر را کنار بگذارم؛ به همین خاطر چند سالی است که به رشتخوار میروم و به آنها تعزیهخوانی را آموزش میدهم و در سمت معینالبکا تعزیه آماده میکنم.
برخی نسخههای قدیمیام را به تعزیهخوانهای رشتخوار دادهام. مابقی را هم به یکی از شاگردانم که انتخابش کردهام، میدهم تا او وارث این نسخهها باشد، اما در حال حاضر او را معرفی نمیکنم.
بسیاری از جوانان امروز که تعزیه را ندیدهاند، آن را تنها به مراسم عاشورا و تاسوعا منحصر میدانند، اما تعزیههای دیگری که ما آن را در گذشته اجرا میکردیم، عبارت بود از ازل تا قیامت، هابیل و قابیل، حضرت ایوب، حدیث کسا و... درمجموع ۷۲ تعزیه وجود دارد که همۀ آنها را دارم.
در گذشته مردم رغبت بیشتری برای تماشای این هنر داشتند، اما امروزه تلویزیون، رادیو و اینترنت سبب شده که این هنر کمتر در بین نسل جوان طرفدار داشته باشد.
آن زمان یادم میآید گریۀ زنان، مجلس را گرم میکرد و گاه آنقدر در حسوحال کربلا قرار میگرفتند که گاهی مادر، بچهاش را که نقش اشقیاخوان را داشت، مورد عنایتش قرار میداد!
یادم میآید یک دوره نقش یزد را داشتم. آن زمان از بازار سرشور وارد صحن عتیق میشدیم و آنجا مراسم را ختم میکردیم. در بارگاهی که برایم ساخته بودند، نشسته بودم و چوب خیزرانی را که به دستم بود، به سر و دندان بازیگر نقش امامحسین (ع) میزدم.
در آن بالا که نشسته بودم، گریه میکردم بر این مصیبت و اصلا توجهی به مردمی که بهدنبال ما میآمدند، نداشتم. دوستم که در نقش ملازم بود و پایین ارابه راه میرفت، گفت فلانی! مردم آنقدر آب دهان به پاهایت انداختند که حالت منقلب میشود از دیدنش، اما من اصلا متوجه نشده بودم.
لباسها و لوازمی را که برای اجرای نقشمان احتیاج داشتیم، خودمان تهیه میکردیم و بعد از اتمام مجلس، فردی که به آن صندوقدار میگفتند، لباسها را جمعآوری میکرد و برای مراسم بعدی، صاحب مجلس، حقالزحمۀ صندوقدار را بهطور خاص میداد، زیرا او باید صندوق را حمل میکرد و به مجلس میآورد. حقالزحمۀ گروه هم بستگی به کرم صاحب مجلس داشت و گاهی حتی مجانی اجرا میکردیم.
* این گزارش شنبه ۱۵ مهر ۹۶ در شماره ۲۶۳ شهرآرا محله منطقه ۲ چاپ شده است.