خانمها چادرشان را محکم پشت کمرشان گره زدهاند و هرکدام یک سمت مسجد را آب و جارو میکنند. قبل از شروع دهه اول محرم باید همه کارهای مسجد سروسامان پیدا کند و برای پذیرایی از عزاداران امامحسین (ع) آماده باشند. اینجا مسجد الزهرا (س)، در محله کلاته برفی و روستای قدیمی حاجیآباد است که چندسالی میشود به محدوده شهری اضافه شده است.
اوایل دهه شصت، قبل از اینکه قدیمیهای اینجا به رحمت خدا بروند، مراسم شبیهخوانی داشتند. روزهای تاسوعا و عاشورای هر سال، کلی عزادار از اهالی روستاهای اطراف برای دیدن مراسم به اینجا میآمدند. میآمدند و عزاداری و سینهزنی میکردند و بعد از صرف ناهار دوباره به روستای خود برمیگشتند. این سنت دیرینه گرچه دیگر برگزار نمیشود، زنان و مردان حاجیآباد هنوز با برگزاری مراسم دهه اول محرم و نوحهسرایی، خاطرات قدیم را مرور میکنند و به جوانترها از قیام اباعبدالله(ع) میگویند.
سن و سال برایشان معنا ندارد. با اینکه پا به سن گذاشتهاند و حالا از درد پا و کمر حال چندان خوبی ندارند، بازهم خودشان را به مسجد رساندهاند تا گوشه کار را بگیرند و به جوانترها «خداقوت» بگویند. خدا را شکر میکنند که یک محرم دیگر سیاهپوش امامحسین (ع) و یارانش هستند. یکی فرشها را تکان میدهد و خاکش را با جاروی دستی میگیرد. آن یکی ظرف و ظروف را از کابینتها بیرون میکشد و آب میزند. بقیه هم داخل شبستان را جارو میکنند و گردوخاک را از گوشهوکنار مسجد میگیرند.
زنان هر سال بعد از اتمام محرم و صفر دوباره چشمانتظار سال بعد هستند تا دلشان را به اهلبیت (ع)، بهویژه شهیدان کربلا گره بزنند و نذر و نیاز کنند. هرکدام از دیگری در انجام کارها پیشی میگیرد. میدانند این مراسم در روستایشان قدمت زیادی دارد و سالها پیش پدران و پدربزرگهایشان با شبیهخوانی به امامحسین (ع) ابراز ارادت میکردند.
بیبیعفت حسینی، از بزرگترهایی است که شصتسال پیش در حاجیآباد به دنیا آمده و مثل اجدادش همینجا بزرگ شده است. او به یاد دارد که مراسم شبیهخوانی تا اوایل انقلاب ادامه داشته است و بعد از اینکه بزرگترهای روستا به رحمت خدا رفتهاند، دیگر این مراسم هم تمام شده است.
خاطرات شبیهخوانی هیچگاه برای بیبیعفت کمرنگ نشده و با اینکه سن کمی داشته است، بهخوبی آن روزها را به یاد میآورد؛ اینکه چطور بزرگترها با اسب وارد میدان میشدهاند و اتفاقات کربلا را در لباس رزم برای دیگران با صدایی رسا و بلند میخواندهاند.
او میگوید: شبیهخوانها دو گروه میشدند؛ امامحسین (ع) و یارانش که صورتشان پوشیده بود و لباسهای سفید و شال سبز بر تن داشتند. گروه دوم هم شمر و دارودستهاش بودند که لباس و کلاهخود قرمز میپوشیدند و شمشیر میکشیدند. خوب یادم است که چادر اهلبیت (ع) را با صندوقهای چوبی مادربزرگها و ملحفههای سفید بزرگ برپا میکردند.
محمدرضا حسینی و پسرش محمود، یعنی پدربزرگ و پدر بیبی عفت، از شبیهخوانهای قدیمی روستا بودند که این نحوه عزاداری را از پدرانشان آموخته بودند و اجرا میکردند.
بیبی عفت میگوید: شبیهخوانی در روستای ما قدمت دیرینه دارد.آنطورکه بزرگترها برای ما تعریف میکردند، مراسم پیش از آن هم برگزار میشده است و بیش از دویستسال قدمت دارد. محمد رسول، ملاحسن و ملاحسین کهنسال از دیگر قدیمیهای روستا بودند که این مراسم را اجرا میکردند. همه آنها به رحمت خدا رفتند و از آن زمان دیگر شبیهخوانی نداریم. آن زمان که قدیمیها مراسم را اجرا میکردند، ما سنی نداشتیم.
همیشه فکر میکردیم که نمایش واقعی است و وقتی بهاصطلاح درگیری بین شمر و یاران امامحسین (ع) شروع میشد، پشت مادرهایمان پنهان میشدیم و یواشکی مبارزه را تماشا میکردیم. جوانترها نتوانستند آن روزها را تکرار کنند و شبیهخوان شوند. حالا فقط نوحه و روضه داریم، ولی بازهم خوب است.
زهرا حسنزاده یکی دیگر از ساکنان قدیمی اینجاست. درد معده اذیتش میکند، اما به مسجد آمده است تا یک لیوان چای دست جوانترها بدهد. از وقتی یادش میآید در مسجد روستا مراسم عزاداری دهه اول محرم برپا بوده است و همه اهالی در آن شرکت میکردند و هرکاری از دستشان برمیآمد، انجام میدادند.
او میگوید: مراسم از اول محرم شروع میشد و تا شب شام غریبان ادامه داشت. هرشب یک نفر بانی پذیرایی میشد. روز تاسوعا و عاشورا نیز همه مردم روستا دستبهدست هم میدادند و هزینه مراسم را تقبل میکردند. هیچوقت کم و کسری نبود؛ هرچه هم میهمان از روستاهای اطراف میآمد، چیزی کم نمیآمد.
خانمها از یک هفته قبل محرم کارشان شروع میشود. مسجد را حسابی تمیز میکنند. شبستان، آشپزخانه، سرویسهای بهداشتی همهجا تمیز و مرتب و آماده پذیرایی از عزاداران امامحسین (ع) میشود. زهراخانم اینها را میگوید و ادامه میدهد: در طول دهه اول خانمها وسایل پذیرایی را آماده میکنند و آخر وقت هم شستن ظرفها بهعهده آنهاست. سه بار در سال، مسجد حسابی تروتمیز میشود که آنهم در ماه محرم، ماه مبارک رمضان و سال نو است.
زهراخانم از خالهحوا که یاد میکند، اشک در چشمانش حلقه میزند. از مراسم پخت نان و دو روز مانده به تاسوعا و عاشورا میگوید؛ اینکه چطور تعدادی از بانوان در قلعههای قدیمی روستا پخت نان را بر عهده میگرفتند.
او میگوید: خالهحوا به همه تنورها سر میزد تا نانها خوب و یکدست پخته شود. دو روز مانده به تاسوعا مردها کیسههای آرد را به مسجد میآوردند و آرد بین پنجقلعه یعنی قلعههای بالا، پایین، جهودی (یهودی)، بیوهزنها و گاویها تقسیم میشد.
از صبح زود بعد از نماز، خانمها آرد را زیرنظر خالهحوا خمیر میکردند و خمیر را به قلعه خود میبردند. بعداز گذشت دوساعت خمیر را زواله کرده و بعد تنور را آتش میکردند و پخت نان شروع میشد. این چند روز از صبح تا شب، کارشان پخت نان بود تا زمان پذیرایی از اهالی و عزادارانی که از روستاهای اطراف میآمدند، نان کم نباشد.
اشرف غلامی با سینی چای تازهدم از خانمها پذیرایی میکند. خادم مسجد است و شصتسال دارد. اشرف خانم هم از مراسم شبیهخوانی خاطرات بسیاری دارد و میگوید: عمو ملاحسن نقش شمر را بازی میکرد. خیلی کوچک بودم که دیدم شمشیر کشید و میخواست یکی از یاران امامحسین (ع) را بکشد.
فکر میکردم واقعی است و آنقدر جیغ کشیدم که از حال رفتم. بعد که به هوش آمدم، مادرم خدابیامرز برایم گفت که این نمایش است و بزرگترها میخواهند با تعریف این واقعه، ما را با رسالت امامحسین (ع) آشنا کنند. خاطرات آن روزها در ذهن ما حک شده است و هنوز هم با تمام وجود به عشق اباعبدالله(ع) کارها را انجام میدهیم و امیدواریم آن دنیا ما را شفاعت کنند.
محمدهاشم حسنزاده، کلیددار مسجد حاجیآباد، با چند تن از آقایان از راه میرسد تا مسجد را سیاهپوش کنند. پردههای سیاه را از انبار درمیآورند و به دست جوانترها میدهند. مراسم دهه اول محرم هر شب بعداز نماز مغرب و عشا برگزار میشود. اول سخنرانی دارند و بعد هم روضه و سینهزنی شروع میشود. اگر کسی بانی شده باشد، هر شب شام هم میدهند. اصل مراسم هم روزهای تاسوعا و عاشوراست که از روستاهای اطراف به اینجا میآیند تا درکنار هم سینه بزنند و یاحسین (ع) بگویند.
آقا هاشم همانطورکه علم کوچک را کنار مسجد میگذارد و آن را با پارچههای سبز و سیاه آراسته میکند، از یک رسم قدیمی برایمان تعریف میکند و میگوید: همزمان با شبیهخوانی، رسم نگهداری و مراقبت از علم را برگزار میکردیم. از هفتم ماه محرم اهالی روستا به نوبت در مسجد مراقب علم بودند.
رسم اینطور بود که اگر از روستاهای اطراف میآمدند و علم را میبردند، باید بزرگترها همه اهالی آن روستا را برای روز بعد دعوت میکردند. آنها هم روز بعد با علم به اینجا میآمدند و عزاداری میکردند و شام هم میهمان ما بودند. این رسم و رسوم باعث نزدیکی اهالی روستا با روستاهای اطراف میشد و مراسم عزادارای شور بیشتری داشت. این رسم هم دیگر برگزار نمیشود، اما هنوز اهالی محلات اطراف، روز تاسوعا و عاشورا برای عزاداری به اینجا میآیند.
پشتش خمیده، اما هنوز سرپاست. با پسرش به مسجد آمده است تا بیشتر برایمان از شبیهخوانی بگوید. محمود کهنسال، فرزند حسن کهنسال، معروف به «ملاحسن» تقریبا هفتادسال دارد.
نفسی تازه میکند و میگوید: مسجد حضرت الزهرا (س) هم مثل مراسم شبیهخوانی در روستای ما قدمت زیادی دارد. آن زمان مسجد خیلی کوچک بود و اهالی روستا هم کم بودند و اینجا نماز برگزار میشد. برای مراسم روز تاسوعا و عاشورا خودمان را به نزدیکی قبرستان قدیمی حاجیآباد میرساندیم که کنارش درختان توت قدیمی بزرگی داشت. آنجا زیر سایه درختان فرش پهن میکردیم و از روستاهای اطراف مثل ناظرآباد، حسن خُردو، سرپیچ، چهاربرج، اکبرآباد و کاظمآباد برای شبیهخوانی به اینجا میآمدند.
خیلی شلوغ میشد و مراسم شور خاصی داشت. اشک از چشمان همه جاری میشد و «یا حسین (ع)» تنها کلامی بود که شنیده میشد. بعدها که مسجد را بازسازی کردند و بزرگتر شد، مراسم را در فضای باز جلو مسجد برگزار میکردند. الان روزهای تاسوعا و عاشورا همراه هیئتهای مختلف از مسجد به سمت قبرستان میرویم و آنجا سلام میدهیم و بعد با علمها به مسجد برمیگردیم و سینهزنی میکنیم. ناهار زمان پدران ما آبگوشت بود که عموی خودم، حسین کهنسال، درست میکرد و برکت زیادی داشت. همه سیر میشدند و کسی گرسنه از پای سفره مراسم عزاداری اباعبدا... (ع) بلند نمیشد.
محمودآقا از دوران قدیم خاطره دیگری هم دارد و میگوید: مسجد قدیمی فرش نداشت و کف آن را با حصیر پوشانده بودیم. زمانیکه مراسم عزاداری داشتیم، اهالی از خانهها فرش و قالی میآوردند و کف و در و دیوار را با قالی میپوشاندیم تا عزاداران راحتتر باشند. یادم است مادرم قالی نو خریده بود و آن را به من داد و گفت «این را به مسجد ببر و به کربلایی غلاماکبر، (خادم آن زمان مسجد) بگو قالی را دم در مسجد بزند که پا نخورد و مراقبش باشد.»
محمودآقا شبیهخوانی در نقش شمر را از پدرش آموخته، اما بین همسنوسالان خودش جز چند نفر کسی نبوده است که او را برای اجرا همراهی کند. او هنوز بخشهایی از نقش شمر را از بَر است. صدایش را صاف میکند و میخواند: «نه من شمرم، نه اینجا کربلا باشد/ نه من شمرم، نه اینها اولیا باشند/ غرض این است که یکساعت/ اینجا ماتمسرا باشد». پدرم آن زمان با هیبت بیشتری این نسخهها را میخواند و با شنیدن صدایش کسی نبود که نترسد.
بیشتر نسخههای شبیهخوانی را گم کردهاند و تنها تعداد کمی از اهالی، بخشهایی از این نسخهها را از حفظ دارند. جوانترها دوست دارند که دوباره شبیهخوانی را راه بیندازند، اما تعدادشان کم است. احمد کهنسال، پسر محمودآقا، متولد۱۳۵۱ است و سالها پیش تلاش کرده است دوباره این مراسم را احیا کند، اما تعداد کمی همراهش شدهاند و حالا او مداح و روضهخوان مسجد است.
او میگوید: زمانیکه با مراسم عزاداری اهلبیت (ع) و امامحسین (ع) آشنا شدم، شبیهخوانی جمع شده بود و فقط پای خاطرات بزرگترها مینشستم و آرزو داشتم مثل آنها دوباره این رسم را راه بیندازیم، خیلی تلاش کردم که جوانان وارد این حیطه شوند، اما نشد. حالا جوانها مداحی و سینهزنی را بیشتر دوست دارند.
احمدآقا، اما از حضور درکنار تنورها برای پخت نان خاطره دارد؛ اینکه تا چند سال بعداز شبیهخوانی هنوز هم خانمها پای تنور برای مراسم عزاداری روز تاسوعا و عاشورا نان میپختند. او میگوید: نوجوان بودم و همراه محمدحسین الیاسی نوحهخوان قدیمیتر مسجد خود را پای تنورها میرساندیم. آنجا زیارت عاشورا و نوحه میخواندیم، خسته نباشید میگفتیم و سراغ تنور بعدی میرفتیم. روزها و شبهایی که سالهاست دیگر تکرار نشده.
با اینکه دیگر شبیهخوانی در حاجیآباد برگزار نمیشود، هنوز پیر و جوان، زن و مرد، کنار هم به عشق اباعبدالله(ع) جمع میشوند و هرآنچه از دستشان برآید، برای برگزاری بهتر مراسم انجام میدهند. هدفشان آشنایی بیشتر جوانها با درسهای کربلا و مرور خاطرات قدیمیهاست که دل به شفاعت امام حسین (ع) بستهاند. سیاهپوشکردن مسجد تمام شده است و حالا همگی منتظر آغاز دهه اول محرم هستند تا دوباره با امامشان بیعت کنند.