یکتنه برای حفظ اصالت و فرهنگ سرزمین اجدادیاش تلاش میکند. این را خودش مستقیم بهزبان نمیآورد، اما از گذشته و حالش که حرف میزند و نیز از لابهلای صحبتهایش، میتوان این موضوع را فهمید.
عصمت رضاییبابارمضان، بانوی هنرمندی است از اهالی شهرستان کلاتنادر و از روستای بابارمضان. به طبقه همکف خانهاش در محله خاتمالانبیا (ص) که قدم بگذاری، با دنیایی از رنگ روبهرو میشوی که در تن پارچهها تنیدهاند و بیشتر از همه «قرمز» که رنگی محبوب در فرهنگ مردمان کلاتنادری است.
او که استاد هنرهای نواربافی، پنجمیلبافی، سوزندوزی، بافت پارچه، شماره دوزی و دوخت لباسهای سنتی است، از کودکی و بیآنکه پیش مربی دوره ببیند، تنها با تکیه بر استعداد و علاقه ذاتیاش، آنها را آموخته است.
رضایی، زمانی پی به ارزش فرهنگ و اصالت سرزمین اجدادیاش میبرد که برای نخستینبار در نمایشگاه صنایع دستی تهران شرکت میکند و کارهایش با چنان استقبالی روبهرو میشود که بهگفته خودش، حتی لباس سنتی تنش هم به فروش میرسد.
همین اتفاق باعث میشود که او بیشتر از پیش تلاش کند تا فرهنگ کرمانجِ شهرستان کلات را در نوع پوشش و هنرهای دستی، ترویج دهد و دیگران را نیز تشویق کند تا به سمت یادگیری این هنرها و نیز پوشیدن لباس مخصوص سرزمین خود حرکت کنند.
او که تاکنون در نمایشگاههای بسیار زیادی، در شهرهای مختلف ایران غرفه داشته، سردمدار این هنر در شهرستانهای کلاتنادر است و جوایز بیشماری از سازمان میراثفرهنگی دریافت کرده است.
طبقه همکف خانهاش هنرکده اوست. روی طنابی که درراستای دیوار کشیده، لباسهای ابریشمی مخصوص زنان کلاتنادر دیده میشود که شامل شال، کت کوتاه و بلند، نیم تنه، پیراهن، شلوار و ساق پاست و اطراف چرخ خیاطیاش، مانتوهای سنتی بهچشم میخورد.
سر که بچرخانی، دستگاه نواربافیاش را روی زمین میبینی با انواع نوارهایی که با طرحهای مختلف بافته شده است و آنسوتر نمونه هنرهای دستی دیگرش شامل پنجمیلبافی، سوزندوزی و شمارهدوزی قرار دارد.
اولین هنری که آموخته، نواربافی بوده است؛ آنهم زمانی که اول دبستان بوده و همراه خانواده در روستای بابارمضانِ کلات ساکن بودهاند. خودش از آن روزها اینطور میگوید: «مادرم کار نواربافی را بلد بود، اما نمیتوانست نقشه را اجرا کند. من به این کار خیلی علاقه داشتم و ذهنم نقشهها را میفهمید؛ به همین خاطر یکبار به مادرم کمک کردم تا نقشه را بهاجرا دربیاورد و نوار را طبق آن ببافد که موفق شدم.»
این اولین جرقههای بروز استعداد رضایی در هنر بوده. کمی بعدتر، هنر مادربزرگش را هم یاد میگیرد؛ «مادربزرگم قیطان دوزی میکرد و این کار را به کمک یک نفر دیگر انجام میداد. من به کار آنها دقت میکردم و شب آن را در داخل خانه انجام میدادم و بهجای دستهای نفر دیگر، از پاهایم استفاده میکردم و نخ را دور آنها میپیچیدم. کارم را صبح میبردم به مادربزرگم نشان میدادم و او با تعجب از من میپرسید این کار را از کجا یاد گرفتهای؟»
این خودآموختگی در بقیه رشتههای هنریِ عصمتخانم هم دیده میشود و او با خواندن کتابها و برخورد با کسانی که این هنر را بلد بودهاند، بهصورت ذاتی آموخته این هنرها میشود. علاقهاش به فراگیری هنر تا اندازهای بوده که در دوران کودکی، درس و مدرسه را تحویل نمیگرفته و بهدنبال کوچکترین فرصت برای پرداختن به علایقش بوده؛ «تا کلاس سوم، به مدرسه رفتم که البته مدام فرار میکردم و به خانه میآمدم تا به کارهای هنری مشغول شوم. کلاس چهارم و پنجم را هم بهصورت متفرقه امتحان دادم.»
اینها همه در حالی بوده که مشوقی نداشته و مادرش به او میگفته؛ «بهدنبال دَرست برو. نمیخواهد این کارها را یاد بگیری. ما که عمری از این کارها کردیم، به کجا رسیدیم که تو برسی؟»
حالا گرچه عصمتخانم بابت درس نخواندنش، خیلی ناراحت است، از اینکه با هنرش به فرهنگ سرزمین اجدادیاش خدمت کرده، از خودش راضی است.
تا پانزدهسالگی در روستای بابارمضان میماند و به خاطر دارد که علاوه بر هنر پارچهبافی و نواربافی و پنجمیلبافی، خیاطی هم میکرده؛ «بچه که بودم، برای عروسکم لباس میدوختم. بزرگتر که شدم، لباس خودم، مادرم و مادربزرگم را هم میدوختم.
مردم که کارم را دیدند، آنها هم خوششان آمد و کمکم به من سفارش کار دادند. تا پانزدهسالگی تمام این کارها را رایگان برای مردم انجام میدادم. بعد از آن همراه خواهر و برادر کوچکم به روستای لایننو آمدیم.
خانهای اجاره کردیم و من مغازهای در همان خانه باز کردم و مشغول کار شدم. تا نوزدهسالگی که ازدواج کردم، با درآمدم کمکخرج دانشگاه خواهرم بودم و به برادرم هم که نظامی شده بود، کمک میکردم؛ چون خودم درس نخوانده بودم، دوست داشتم آنها در این زمینه پیشرفت کنند.»
او در نوزدهسالگی با پسرداییاش ازدواج میکند و در بیستویکسالگی همراه همسرش به مشهد میآید و بعد از آن، پایش به اولین نمایشگاه صنایع دستی باز میشود؛ «یکی از همکلاسیهای دوران دبستانم در میراثفرهنگی تهران، مشغول شده بود و سمت خوبی داشت.
با من تماس گرفت و برای نمایشگاه تهران دعوتم کرد؛ البته قبل از آن، در سال ۷۵ در نمایشگاهی که میراثفرهنگی در فرودگاه مشهد برگزار کرده بود، شرکت کرده بودم، اما نمایشگاه تهران در سطح خیلی گستردهتری بود. تا آن روز اصلا نمیدانستم هنر روستای اجدادیام اینقدر طرفدار دارد و نواربافی و پارچهبافی مورد توجه مردم است.
هرکس جلوی غرفه ما میآمد، میگفت بهخاطر رنگهای غرفه، از همان دور توجهش جلب شده. در آن نمایشگاه حتی لباسهای سنتی که تن خودم بود، در روز آخر نمایشگاه به فروش رفت.»
بعد از آن پایش به نمایشگاه هنرهای دستی مشهد و دیگر شهرها باز میشود. او حالا خاطرات نمایشگاهی خوبی دارد که موفقیتش را بهعنوان یک غرفهدار نشان میدهد؛ «یک دهه پیش در نمایشگاه تهران، غرفه من بهعنوان غرفه برتر انتخاب شد و به من و دو نفر دیگری که در غرفه بودیم، جایزه حج عمره تعلق گرفت.»
علاوه بر اینها او تاکنون موفق به دریافت جوایز نقدی و سکههای طلا از نمایشگاههای مختلف شده است.
لباسهایی که میدوزد و مخصوص زنان کلات نادر است، بسیار قیمتی است و زنان این شهرستان، آنها را فقط برای مجالس جشن میپوشند؛ «قیمت این لباسها چندمیلیون تومان است؛ چون تمامش دستی تهیه میشود. یعنی از پارچهبافی آن که ابریشم است و از پیله کرم ابریشم گرفته میشود تا رنگ کردن پارچه و دوختهای سنتی روی آن و حتی دوخت خود لباس، با دست انجام میشود.
مردم شهرستان کلات برای مدت زمانی از فرهنگ خود فاصله گرفتند و چندان برای حفظ فرهنگ و اصالت خود اهمیت قائل نمیشدند، اما بعد از اینکه پای من به نمایشگاهها باز شد و هم خودم و هم اهالی کلات، متوجه علاقه مردم دیگر شهرها به لباسها و هنرهای دستیمان شدیم، قدر این هنرها را بیشتر دانستیم و سعی کردیم حفظش کنیم.
حالا مثل قدیم از بچه سهساله گرفته تا آدمهای سالمند، لباس محلی دارند و در جشنها به تن میکنند که برای خانمها، گشاد دوخته میشود و داخل تن راحت است و بسیار زیبا. تنها بدیاش این است که، چون با پارچه ابریشم دستی دوخته میشود، نمیتوان آنها را شست و شستشوی آن باعث میشود که رنگ پارچه پخش شود.»
عصمت زارعی که ۱۱ سال است در محله خاتمالانبیا (ص) ساکن است، پیش از آن در سهراهدانش خانه داشته. او که در هنر خود استادی تمامعیار است، تاکنون کلاسهای آموزشی زیادی را در روستای لایننو برای خانمها برگزار کرده و در مشهد نیز، نواربافی را به شاگردان زیادی درس داده است که بیشتر آنها دانشجو و استاد دانشگاه بودهاند؛
«من از کشورهای ترکمنستان و افغانستان و شهرهای تهران، سمنان و اصفهان هم شاگرد داشتهام که دورههای فشرده برایشان برگزار کردهام. استادان دانشگاه معمولا برای یاد گرفتن عملی کتاب «دیده و دل و دست» که در دانشگاه تدریس میکنند، پیش من میآیند و یک دوره فشرده یک هفتهای را میگذرانند.»
تابهحال دو فیلم مستند نیز درباره هنر وی یکی در روستای بابارمضان و دیگری در شهرستان کلات ساخته شده و در شبکههای درونمرزی وابار حتی برونمرزی نمایش داده شده است.
یکتنه ماندن عصمت رضایی، در هنرهای اجدادیاش آنجا بیشتر مشخص میشود که میگوید: «بهجز شاگردان خودم، کس دیگری نیست که هنر شهرستان کلات را در این سطح، بلد باشد و آموزش بدهد. آنها هم نواربافی و سوزندوزی، پنجمیلبافی و شمارهدوزی را یاد میگیرند و کسی بهسراغ هنر پارچهبافی نمیآید، چون خیلی سخت و دشوار است؛ به همین خاطر نگرانم که بهتدریج این هنر از بین برود؛ همانطور که هنرهای دیگر زنان شهرستان کلات از بین رفته است.
یادم هست وقتی بچه بودم، هنری به اسم «پالاسبافی» وجود داشت که الان بین مردم گم شده. یک نوع گره هم بود که با آن، پارچهای برای روی دماغ شتر میبافتند و، چون دیگر شتر استفاده نمیشود، این گره هم از یادها رفت. حالا افسوس میخورم که چرا از آن گره، برای بافتن چیزهای دیگر استفاده نکردم تا آن را فراموش نکنم.»
او در حال حاضر به همسر برادرش، نواربافی را آموزش داده تا او هم در روستای بابارمضان به دختران جوان آموزش بدهد؛ «الان دخترها از یاد گرفتن نواربافی استقبال میکنند؛ چون هم زیاد سخت نیست و هم برایشان منبع درآمد است.»
همانقدر که از استقبال مردم در نمایشگاه خوشحال میشود و انگیزه پیدا میکند، از برخورد عدهای دیگر ناراحت میشود؛ «بعضیها قدر هنر دست را نمیدانند و آن را با کارهای ماشینی مقایسه میکنند؛ مثلا برخی افراد قدر نوار دستی و ماشینی را نمیدانند و وقتی به آنها قیمت میدهی، میگویند مگر چهکار کردهای؟ گاهی با دیدن این برخوردها واقعا عصبانی و ناراحت میشوم، اما تحمل میکنم.»
این بانوی هنرمند که بیشتر وقت روزانه خود را در کارگاه و هنرکدهاش بهتنهایی مشغول تهیه سفارشهایی است که از بیرون قبول میکند، در اینباره میگوید: «اصلا خسته نمیشوم و تنهایی هم اذیتم نمیکند. اتفاقا وقتی تنها هستم، راحتتر کار میکنم و حواسم گرم کارم است.»
او که هیچوقت مغازهای برای فروش هنرهای دستیاش نداشته است، میگوید: «اصلا کارهای من روی دستم نمیماند که بخواهم مغازه داشته باشم یا آنها را برای فروش ببرم و تمام کارهایم بهصورت سفارش است که به خود سفارشدهنده، تحویل داده میشود.»
* این گزارش چهارشنبه ۱۷ شهریور ۹۵ در شماره ۲۱۱ شهرآرامحله منطقه ۱۰ چاپ شده است.