پرهان، پریهان و پریسان؛ عمر سهنفرشان روی هم 14سال نمیشود. از آنهایی هستند که باید زندگیشان را برای دیگران تعریف کنید؛ با هوش و استعدادهایی نادر. اتاق کوچکشان، نه محلی پر از اسباببازی و تزئینات مثل اغلب کودکان، بلکه پر از کتاب و دفتر است.
خانهای در حاشیه شهر مشهد، محل زندگی فرزندانی است که «شگفتانگیز»، شایستهترین کلمه برای توصیف آنهاست و والدینی که بهمعنای واقعی کلمه، عمر و سرمایه خود را برای آموزش بچهها گذاشتهاند. پرهان هشتساله، مهر سال گذشته، کلاس اول را ثبت نام کرد و در خرداد، کنار پسرهای کلاسششمی آزمون داد.
پریهان چهارساله، کتابهای کلاس سوم را میخواند و نشانههای رشد خواهر و برادر در یکسالونیمگی پریسان هم پیداست. گزارش امروز ما قصه دانشآموز نخبهای است که میان رفتوآمدهای اداری مانده و هیچ برنامهای برای مراحل جهش تحصیلی او درنظر گرفته نشده است؛ زیرا میگویند «شبیه به او نداشتهاند» و پدر و مادرش ماندهاند حیران که دیگر چه چیزی را به او آموزش دهند.
در اداره کل آموزش وپرورش، هیچ کس از این همه هوش و استعداد پرهان تعجب نکرده است؛ گواهش هم این است که حتی فرصت دیدار با مدیرکل را هم پیدا نکرده اند. ما خبر را از عوامل مدرسه شنیدیم: دانش آموز نخبه ای که در هفت سالگی، دوره ششم ابتدایی را تمام کرده و قرار است در هشت سالگی در کلاس هفتم بنشیند. قرار بود زودتر با خانواده هاشم نژاد دیدار کنیم اما برای آزمون کلاس هفتم و صدور مجوز ورود به کلاس هشتم، راهی وزارتخانه در تهران شده بودند؛ برای گذراندن مصاحبه ها و آزمون های متعدد و انتظاری نزدیک به 10 روز.
قرار گفت وگویمان 9 صبح است، زمانی که همه بچه ها باید مدرسه باشند اما پرهان در خانه است. فقط هم مشغول بازی نیستند، چون زهرا خانم برای هر سه فرزندش، برنامه درسی و زنگ تفریح نوشته است و این برنامه را هرروز با همکاری آقا رضا که از سه ماه پیش از شغلش استعفا کرده است، اجرا می کنند.
دلیل حضور آقارضا در خانه، بلاتکلیفی و انتظار برای اظهارنظر کمیسیون شورای عالی وزارت آموزش وپرورش است. پرهان پر سر وزبان با آن کلمات کودکانه اش هم به استقبالمان می آید و هم خودش سر صحبت را باز می کند؛ من 7 مهر 1393 در تهران به دنیا آمدم و از سه سال پیش آمدیم روستا. تا کلاس ششم را جهشی خواندم. تابستان هم کتاب های هفتم و هشتم را خواندم ولی هنوز به کلاس نرفته ام.
لابه لای صحبت هایش، مادر و پدر توضیحاتی اضافه می کنند. مادرش می گوید: پرهان در سه هفتگی تلاش می کرد غلت بزند و خیلی زود به حرف آمد. تقریبا ده ماهه بود که راه افتاد و در یک سالگی چند کلمه و جمله کوتاه می گفت؛ اصلا همه کارهایش خیلی زود بود. باورتان می شود که از یک سالگی تمایل به خواندن و نوشتن داشت؟
از همان سن به متن کتاب ها توجه می کرد. وقتی برایش کتاب می خواندم به جای نگاه کردن به شکل ها به خطوط دقت می کرد. وقتی خط خطی می کرد پایان خط ها نقطه می گذاشت. انگار می خواست بنویسد. اولین کتابی که برایش خریدم، کتاب کلاس دوم بود. این نکته را به هیچ مسئولی از آموزش و پرورش نگفته ام که پرهان اصلا کتاب کلاس اول را ندیده است. وقتی به پریهان درس می دادم، تازه پرهان متوجه شد که چنین کتاب هایی هم هست.
پرهان در ادامه حرف های مادرش برمی گردد به دوسالگی؛ «من حوصله رفتن به مهدکودک را نداشتم. آنجا کار خاصی نمی کردند؛ همه بچه بودند. درس خواندن را دوست داشتم و همه کتاب هایم را نگه داشته ام. اولین روز مدرسه خیلی خوشحال بودم. بچه ها دور من جمع شده بودند و از دیدن من ذوق می کردند.»
آن طور که مادر تعریف می کند، پرهان خودش جمع و تفریق را آموخته است. کلمات نامفهوم می ساخته است و بعد تبدیلشان می کرده به جملات معنی دار؛ «وقتی پرهان را تاب می دادم و می شمردم، می گفت بیشتر بشمار یعنی آمادگی آموختن داشت. ارتباط بین اعداد را خودش پیدا کرد. آن قدر از سنش جلوتر بود که تحمل روال کند و ساده مهد کودک را نداشت.»
براساس قانون آموزش وپرورش پرهان را باید در هفت سالگی در کلاس اول ثبت نام می کردند، اگرچه به گفته پدرش این کار صوری بود و قرار بود آزمون مقاطع مختلف را بگیرند و دوره ابتدایی را تمام کند؛ «از دوسالگی تا شش سالگی که خودمان به پسرم درس دادیم، به کلاس های فوق برنامه رفت و همه آموزش ها را گذراند و مشکلی نبود. دردسر ما از آنجایی شروع شد که سر و کارمان به آموزش وپرورش افتاد. پارسال ثبت نامش نمی کردند، آن قدر رفتیم و آمدیم تا بالاخره وارد مدرسه شد.»
روایت مادر از امتحان دادن پرهان در دوره نهایی جذاب است؛ «همه زمانی که سر جلسه امتحان بود و مدتی که در کوچه بازی می کرد و به خانه برمی گشت، در مجموع 15 دقیقه نمی شد.» پرهان با هیجان جملاتش را قطع می کند؛ «خیلی زود امتحان ها را می نوشتم و برمی گشتم. از آن همه تکرار معلم حوصله ام سر می رفت. به محض اینکه معلم دیکته می گفت، من می نوشتم و بقیه را تماشا می کردم.»
پرهان هیجان مدرسه را هنوز به خاطر دارد و تعریف می کند: از همه بچه های کلاس زرنگ تر بودم. هر سؤالی معلم می پرسید، دستم را بلند می کردم ولی گاهی معلم اجازه نمی داد جواب بدهم. بچه ها سؤالات ساده را هم بلد نبودند. معلم می پرسید متضاد غم چیست. یکی می گفت اندوه! برای حفظ شعر و روخوانی درس ها همیشه داوطلب بودم. حتی برای مدرسه رفتن هم وقتی بچه ها در نرم افزار شاد ابراز ناراحتی می کردند، من استیکر خوشحالی می فرستادم.
پرهان در مدت کوتاه حضور در مدرسه دوستی پیدا نکرد؛ چون اختلاف سنی اش با بچه های کلاس ششم خیلی زیاد بود. آن ها حتی با او بازی نمی کردند
پرهان در مدت کوتاه حضور در مدرسه دوستی پیدا نکرد؛ چون اختلاف سنی اش با بچه های کلاس ششم خیلی زیاد بود. آن ها حتی با او بازی نمی کردند، چون برخلاف آن ها هیچ تمایلی به فوتبال نداشت؛ «من مثل پدرم از فوتبال متنفرم؛ برای همین آن ها مرا به جمع خودشان راه نمی دادند و تصمیم گرفتم خودم را سرگرم کنم.»
ورزش مورد علاقه اش شطرنج است، یعنی ورزش را هم از نوع فکری دوست دارد. کلاس های آموزشی شطرنج را قبلا شرکت کرده و در بازی هم حرفه ای است.
پریهان با آن چهره ظریف، چشمانی که از ذوق برق می زند و موهای روی شانه هایش، گوشه ای نشسته است و حرف های ما را گوش می کند. گاهی هم ریز می خندد، وقتی مادر از درس خواندنش می گوید. پریسان کوچک هم که در اتاق خواب است، نشانه هایی از نبوغ دارد.
زهرا خانم یاد او هم افتاده است؛ «دختر کوچکم هم که در خانه رقیه صدایش می زنیم در این سن، اشکال مختلفی مثل مربع را می کشد و داخلش را رنگ می کند. هم شکل ها را می شناسد، هم کلمات را. او هم در هشت ماهگی راه افتاد و اکنون در یک سال ونیمگی از پله بالا و پایین می رود و دوچرخه سواری می کند. هرکدام برای خودشان یک دوچرخه دارند. گاهی هم دونفری با خواهرش دوچرخه سوار می شوند.»
مادر و پدر هر دو کارشناسی ارشد مدیریت بازرگانی دارند. زهرا نادران بعد از تولد پرهان، حسابداری هتل را که در آن خبره بود و حقوق خوبی هم داشت، رها کرد. رضا هاشم نژاد هم که متخصص تعمیر و نگهداری سیم و کابل کارخانه ها و پرورش گلخانه است، از سه ماه پیش استعفا کرده تا هردو به امور بچه ها رسیدگی کنند، به بچه ها درس بدهند و آن ها را از این کلاس به آن کلاس ببرند اما دلشان از مراحل اداری و رفتارهای مسئولان آموزش وپرورش پردرد است.
توصیف مادر درباره وضعیت کنونی پرهان، «بلاتکلیفی» است؛ «پسرم سه ماه تابستان، کتاب های هفتم را خواند و هنوز مشغول خواندن کتاب های کلاس هشتم است اما آن قدر در رفت وآمد بین ناحیه و ادارات خسته شده ایم و در تهران هم ما را اذیت کرده اند که هم وقت پرهان تلف شد، هم شوهرم از کارش افتاد و هنوز وضعیت مشخصی نداریم و نمی دانیم با جهش کلاس هفتمش موافقت می کنند یا خیر. تصمیم گرفته ایم دیگر او را به مدرسه نفرستیم و در خانه درس بخواند. در نهایت قرار است یک مدرک بدهند.»
آن طور که از صحبت های والدین پرهان پیداست، آموزش وپرورش استان با جهش او تا کلاس ششم موافقت کرده است، اما برای کلاس هفتم باید مجوز وزارتخانه می گرفتند؛ به همین دلیل راهی تهران شدند تا از او آزمون های متعدد گرفته شود. همین اتفاق هم افتاد و چندروزی به برگزاری آزمون های کتبی، عملی و مصاحبه با روان شناسان گذشت.
کارشناسان در نهایت هوش او را تأیید کردند اما پاسخ درستی به پدر و مادرش ندادند. مادرش می گوید: حتی حاضر نشدند ضریب هوشی پرهان را بگویند. یکی از آن ها با وجود اصرارهای ما گفت «محرمانه است». آیا نکته ای درباره فرزند وجود دارد که برای والدین محرمانه باشد؟ گفتیم اگر شما نگویید، باید برویم مشهد و هزینه اضافه پرداخت کنیم تا ضریب هوشی را بدانیم اما باز هم قبول نکردند. فقط گفتند «کاری برای این بچه بکنید؛ نگذارید حیف شود!»
دلیل موافقت نکردن کارشناسان با پذیرش کلاس هفتم پرهان و نشستن او در کلاس هشتم، نه بنیه علمی اش، بلکه سن کم او بوده است. هاشم نژاد در ادامه صحبت هایش می افزاید: سن کم را بهانه کردند. آیا سن، محدودیتی برای کسب علم است؟ گفتیم فرزند ما خودش دنبال آموزش و درس خواندن است؛ چرا با این کار محدودش می کنید؟
جسته و گریخته چیزهایی شنیدیم درباره اینکه چون با دانش آموزان کلاس هشتمی اختلاف سنی زیادی دارد، نباید در کنار آن ها بنشیند؛ چیزی شبیه نداشتن انطباق اجتماعی. حرف آخرشان این بود که قرار شده است کمیسیونی تشکیل بدهند و درباره پرهان تصمیم گیری شود. تا آن زمان باید منتظر بمانیم و امکان ثبت نام او را نداریم، درحالی که پرهان اصرار دارد سر کلاس هشتم بنشیند.
مادر پرهان دلیل دیگرشان را مخالفت با جهشی خواندن عنوان می کند: یکی از کارشناسان گفت من با جهشی درس خواندن بچه ها مخالفم، وگرنه فرزند خودم را برای این کار ترغیب می کردم. جواب من این بود که جهشی خواندن کار هربچه ای نیست. من هم اگر فرزند عادی داشتم، هرگز چنین درخواستی نمی کردم. مقایسه بچه ها کار درستی نیست.
دلیل اصرار پرهان برای زودتر تمام کردن مقاطع را که می پرسم، پاسخش شنیدنی است؛ «مدرسه رفتن را دوست دارم، به ویژه برای کلاس نهمش. چون یک کار خصوصی دارم.»
گفتم آیا برایتان مهم نیست که چنین دانش آموزی در کشور باشد؟ چرا کاری برایش نمی کنید؟ پاسخ دادند «تا به حال چنین موردی نداشته ایم و نمی دانیم چه کنیم.» پسر من هردوماه یک کلاس را می خواند، آن هم نه مثل بچه های دیگر، بلکه کامل و دقیق. در همه این سال ها یک بار مشق ننوشته اما نمره املایش 20 است. شش ساله بود که جدول تناوبی (مندلیف) را حفظ کرد. این بچه به بچه های هم سن خودش شباهتی ندارد.
دلیل اصرار پرهان برای زودتر تمام کردن مقاطع را که می پرسم، پاسخش شنیدنی است؛ «مدرسه رفتن را دوست دارم، به ویژه برای کلاس نهمش. چون یک کار خصوصی دارم.»
وقتی بیشتر سؤال می کنم، معلوم می شود که کلاس نهم را برای شرکت در المپیاد دوست دارد. شنیده است که می تواند در آن مقطع به صورت آزمایشی در آزمون حضور داشته باشد و انگیزه این روزهایش، رسیدن به کلاس نهم است. هم به ریاضی علاقه دارد، هم علوم و هم فیزیک و تأکید می کند: آنچه دوست دارم، از اتاقم معلوم است. دوست دارم فضانورد بشوم و بیشتر درباره اتم ها بدانم. دوست دارم رشته فضانوردی را در دانشگاه بخوانم.
پدر و مادر بچه ها برایشان کم نگذاشته اند. اگرچه خانه شان در روستاست (که البته خودشان به دلیل نزدیکی به شهرک صنعتی و گلخانه انتخاب کرده اند)، پرهان را برای شرکت در دوره های پژوهش سرای روباتیک دانش آموزی، هفته ای سه بار می بردند بولوار دانشجو ، کنار اداره ناحیه6. او کنار دانش آموزان مقطع راهنمایی و دبیرستان می نشست و دوره هفت تا هشت ماهه را در چهارترم تمام کرد.
بعد رفت سراغ یادگیری برنامه نویسی و آن را هم تا پایان آموزش مقطع دانش آموزی به نتیجه رساند، طوری که اکنون می تواند برنامه بنویسد و دیگر چیزی برای آموزش در دانش سرا برایش وجود ندارد. زبان انگلیسی اش را هم در خانه از پدر و مادر آموخته است. البته پریهان و پریسان هم انگلیسی شان بد نیست، طوری که برخی رنگ ها، اعداد و اشیا در خانه آن ها با همان نام انگلیسی خوانده می شوند.
جزء سی ام قرآن را هم حفظ کرده است اما کارهای اداری و مشکلات آموزش وپرورش نگذاشته که وقت بگذارند برای بقیه جزءها. دوره های موسیقی بلز و فلوت ریکوردر را تا رسیدن به مقام جشنواره، سال 98 تمام کرد و بنا بود آموزش سنتور را شروع کند که کرونا آمد و کلاس ها تعطیل شد.
همه امید این پدر و مادر این است که آموزش به فرزندانشان را تمام و کمال اجرا کنند؛ به همین دلیل شده اند والدین بیست و چهارساعته. همین امید است که باعث شده برای آموزش بچه ها مطالعه کنند، ساعت های زیادی در روز برایشان وقت بگذارند و همه درآمد خود را خرج آن ها کنند.
زهرا خانم می گوید: قید پول و موقعیت اجتماعی خودم را زدم و در خانه نشستم تا بچه ها را آموزش بدهم. الان هم مشکلات مالی بسیاری داریم. بعد از سفر ده روزه مان به تهران، مجبور شدیم ماشین را هم بفروشیم، چون زندگی خرج دارد و همسرم به دلیل رفت وآمد به ادارات و کلاس های مختلف شغلش را ازدست داده است.
اما با همه فشارهای مادی و بی مهری مسئولان، آموزش وپرورش تلاششان را کم نکرده اند. پدر بچه ها می گوید: فکر می کنم آموزش و مراقبت از بچه ها مسئولیتی است که اگر به آن رسیدگی نکنم، در حق آن ها و خودم جفا کرده ام. فقط چند نفری در اداره کل به ما کمک کردند و مدیر مدرسه روستا، خانم آبدارشکر.
اگر امروز تکلیف پرهان روشن شود، مسیر برای دیگر بچه ها هم باز خواهدشد؛ چون الان قانون و تبصره مشخصی برای چنین دانش آموزان نخبه ای تعریف نشده است
همه از دیدن پرهان هم خوشحال می شوند و هم حس مقاومت دارند. بچه ها از ما می خواهند که برایشان کتاب بخوانیم یا آموزششان بدهیم اما من دیگر چیز جدیدی برای آموزش به آن ها ندارم. نمی دانم باید چه کنم. یک نفر باید ما را راهنمایی کند. خیلی عذاب کشیدیم، ولی حالا همه خواسته مان این است که پرهان در کلاس هشتم بنشیند. اگر بتوانیم، تلاش می کنیم در کلاس های متفرقه ثبت نامشان کنیم.
درددل های مادر تمامی ندارد و دوباره از رفتار مسئولان و وضعیت نامشخص پرهان گلایه می کند؛ «اگر امروز تکلیف پرهان روشن شود، مسیر برای دیگر بچه ها هم باز خواهدشد؛ چون الان قانون و تبصره مشخصی برای چنین دانش آموزان نخبه ای تعریف نشده است. نمی دانید وقتی پرهان رفت مدرسه چه جنب وجوشی در کل مقاطع ایجاد شده بود.
همه انگیزه پیدا کرده بودند و در روستا پیچیده بود. سال گذشته، مدرسه شان اصلا مردودی نداشت. حالا دیگر نیاز به حمایت داریم. دلم نمی خواهد بگویم چه مشکلات مالی ای داریم اما دوست دارم بچه ها حمایت مالی بشوند، لااقل هزینه کلاس های فوق برنامه شان کمتر شود.»