آدم ها اینجا، بیشتر می آیند برای خوش و بش. مثلا اگر یک سرم شست وشو می خرند، قبلش حتما حال و احوالی هم می پرسند یا اگر قرص و کپسولی برای تسکین درد می خواهند، حتما پیش از آن، درباره فوتبال گپی می زنند یا خبری از عالم سیاست می گیرند. داروخانه دکتر «امیرجلالیان فرد» در کوهسنگی مشهد در خیابان ملاصدرا، به معنای دقیق کلمه «داروخانه» است.
گپ و گفت ها اینجا فقط درباره داروها نیست، درباره عطر «گلپر»ی هم هست که روی آتش ریخته می شود، درباره طعم چای تازه دم کشیده ای که روی میز برای مشتری ها آماده شده و درباره گل و گیاهانی است که آفتابی ترین بخش داروخانه را در اختیار دارند.
کنار صورت دکتر، رد یک خراشیدگی جزئی هم هست، ردی که یک بوته تازه کاشته شده در حین کاشت، روی صورت دکتر جا گذاشته است، دکتر اما معتقد است که کاشت آن گلدان به این خراشیدگی می ارزیده. دکتر معتقد است همین گل و گیاهان داروخانه را به خانه شبیه کرده است.
او انتخاب کرده تا در داروخانه اش، بیشتر از آنکه کار کند، زندگی کند. برای همین هست که در قفسه های داروخانه دکتر جلالیان فرد هم جعبه های ریز و درشت داروست و هم عروسک های یک دختر هنرمند، هم لوازم لوکس بهداشتی و هم قیچکی که پس از سال ها نوازندگی، حالا دارد دوران بازنشستگی اش را می گذراند، کنار هرکاره و سماور قدیمی و مجموعه ای از شیشه ها.
در فضای بیرونی داروخانه، چندین نمایشگاه هم برگزار شده است. داروخانه دکتر جلالیان فرد هم «خانه» است و هم «دارو نگارخانه»، و همین ها باعث شده تا اینجا احتمالا متفاوت ترین داروخانه مشهد باشد.
بله. خیلی هایشان مشتری های قدیمی به حساب می آیند. من، مریضی هایشان را می شناسم و می دانم چه داروهایی می خواهند. البته مشتری های گذری هم کم نداریم. آن هایی که اتفاقی گذرشان به اینجا افتاده، اول می پرسند اینجا داروخانه است؟! خیلی هایشان هم شاید اصلا سؤالی نکنند و بروند. فضا، طوری است که با شکل معمول داروخانه ها متفاوت است.
از منظر اقتصادی حتما هست، اما همه چیز هم که اقتصاد نیست. من مثلا گل و گیاهانی که اینجا هست را خیلی دوست دارم. دوست دارم همیشه کنار این ها باشم. این ها بهترین جای داروخانه را گرفته اند، جایی که نور آفتاب هست و هوای آزاد. حالا یا باید این ها را نگه دارم یا مشتری های گذری را. یا باید این ها را فدا کنم یا مشتری های گذری را.
خدا نکند. هرکس بیاید اینجا، قدمش روی چشم. من داروخانه دار هستم و وظیفه ام این است که به بیمارانی که نیاز دارویی دارند، خدمت کنم. من این را برای خودم افتخار می دانم، چه مشتری همیشگی داروخانه باشند چه باراولی باشد که گذرشان به اینجا افتاده است. اما قبول دارم که فضایی با این وضعیت، خیلی نمی تواند در نگاه اول، مشتری گذری را قانع کند که اینجا هم داروخانه است.
شروعی ندارد. شروعش حتما از وقتی است که من، علایقم را شناختم. من، متولد 1352 هستم. در مشهد به دنیا آمده ام اما اصالتم به سیستان می رسد. پدرم معمار بود، یک معمار تجربی. سال 1370 وارد دانشگاه علوم پزشکی مشهد شدم و داروسازی خواندم. قبل از آنکه برای خودم داروخانه ای داشته باشم، در یک داروخانه در چهارراه ستاری کار می کردم.
آنجا هم حیاطی داشت و دارودرختی. من در همان دوره گرافیک هم می خواندم. سال 85 در رشته گرافیک مشغول به تحصیل شدم و در سال 90 لیسانس گرافیک گرفتم. اینجا را سال 91 گرفتم. اینجا دیواری داشت که بیکار مانده بود. من به این فکر می کردم که این دیوار می تواند، محل چند تا تابلو هم باشد. ایده تبدیل کردن داروخانه به محلی برای نمایشگاه از اینجا آمد.
داروخانه فضایی است که همه آدم ها در آن رفت و آمد دارند. مثل نگارخانه ها نیست که فقط اهالی هنر به آن سر بزنند. برای همین اگر اینجا نمایشگاهی برگزار بشود، حتما زمینه ای فراهم می شود که مخاطب عام هم، آثار هنری را ببیند و این اتفاق خوبی است، هم برای هنرمند و هم برای مخاطب عام.
این سؤال شما را به شکل های مختلفی از من می پرسند. چند روز پیش کسی آمده بود اینجا و کاری داشت. دارویی می خواست که برایش فراهم کردم. می گفت شما اولین دکتری هستید که می بینم به گل و گیاه علاقه دارد.
آخر چطور می شود انسان به گل و گیاه علاقه نداشته باشد. ربطی هم ندارد که آن آدم دکتر باشد یا شغل دیگری داشته باشد. من حتما کار داروسازی را دوست داشته ام که وارد این رشته شده ام و سال ها درس آن را خوانده ام و سال ها به این حرفه پرداخته ام.
هردو این ها می تواند باشد. فقط برای من هم نیست. برای دیگران هم هست. برای شما هم هست. مثلا شما همان موقع که در روزنامه کار می کنید، نمی توانید به موسیقی علاقه مند باشید؟ حتما می توانید. این هم همان است. من می توانم هم دکتر داروساز باشم و هم به گرافیک علاقه مند باشم و هم کارهای هنری را دوست داشته باشد. این چرا باید عجیب باشد؟
برنامه ای در کار نبوده است. مولانا می گوید تو گودال باش آب تو را پیدا می کند. در همه عرفان های شرقی و غربی اولین قدم این است که تو چیزی را مشتاقانه بخواهی. این ها خرد خرد شکل گرفته است. شروع این چیدمان متفاوت، با چند تا پالت بود. پالت ها را از همان موقع بنایی آورده بودم. آورده بودم که رنگ کنم و بگذارم زیر گلدان ها.
اینجا را که افتتاح کردم، با این قصد بود که اینجا فقط محل کار و فعالیت اقتصادی من نباشد، محل زندگی من باشد. حالا هم همین است. ما اینجا فقط دارو به دست بیمار نمی دهیم. ما داریم اینجا زندگی می کنیم. حالا اینکه این زندگی این طوری باشد و از این مسیر بشود به آن رسید، این برنامه ریزی شده نبوده است. زندگی است دیگر. ماجراهای زندگی خودشان پیش می آیند و شکل می گیرند.
همان موقع یکی از بستگان آمد اینجا برای تبریک افتتاح. فضا را که دید گفت: اینجا را انباری کرده ای؟ نگاه ها متفاوت است اما خدا را شکر آن هایی که نگاه من را می فهمند هم کم نیستند و آمده اند و دیده اند و بازخوردهای مناسبی به من رسانده اند...
راستش ما که نمی توانیم تنهایی چیزی بخوریم. وقتی خودمان چای می خوریم، مشتری داروخانه هم حق دارد که اگر دلش خواست چای بخورد. برای همین چای را آن طرف روی میز در دسترس گذاشته ایم که هر کس خواست برای خودش بریزد. قهوه هم هست. البته قهوه ساز ما کوچک است، از آن دو شاتی هاست و طبیعتا نمی شود با آن از همه مشتری ها پذیرایی کرد. اما اگر کسی قهوه هم میل داشت، درخدمتیم.
این ها عروسک های یکی از هنرمندان «همدم» (مؤسسه خیریه توانبخشی همدم) است. اینجا چندین و چند نمایشگاه برگزار شده است. بعد از نمایشگاه هم عروسک ها را آوردم اینجا در ویترین گذاشتم.
نه. چرا باید ایستادن کسی، مانع کسب باشد؟ ایستادن خود کسب است. ایستادن به آدم کمک می کند که بهتر ببیند و بشناسد. این همه دویده ایم که چه بشود. گاهی هم باید بایستیم و ببینیم دور و برمان چه خبر است. آدم ها را ببینیم و با آن ها ارتباط بگیریم؟ شما هر وقت در خیابان دوستی قدیمی را ببینید، حتما می ایستید و حال و احوالش را می پرسید و با او حرف می زنید. این ها از برکات ایستادن است دیگر.
قطعا نگاه متفاوت دکتر جلالیانفرد به شغل داروخانهداری ریشه در نگاه متفاوتش به زندگی دارد. چیزی که در ادامه حرفهایش پیداست، وقتی میگوید : چرا نباید در محل کار زندگی کرد؟ آدم ها سی سال شب و روز کار می کنند تا بلکه آن چند سال آخر را زندگی کنند. خب چرا تمام این سال ها را زندگی نکنند.
این بلایی است که مدرنیته بر سر ما درآورده است. مدرنیته سرعت زندگی را بیشتر کرده، اما کیفیت را از آن گرفته است. ما همیشه عجله داریم. همیشه نگرانیم که مبادا به موقع نرسیم. توی خیابان ماشین ها هی بوق می زنند و چراغ می دهند که بتوانند به قدر یک ماشین هم که شده بروند جلوتر، که در نهایت چند دقیقه زودتر برسند به مقصد.گیریم که شما چند دقیقه زودتر هم به مقصد رسیدید، بعدش چه خبر است؟ قرار است با آن چند دقیقه چه کار کنید؟
ما تا قبل از کرونا، اینجا نمایشگاه می گذاشتیم. یعنی تا چند سال پیش خیلی فعال بودیم و اینجا مرتب میزبان کارهای مختلف بودیم.
طبیعتا جایی هم بود که بازدیدکنندگان نگاه و نظر خودشان را می نوشتند. عکس و خبر نمایشگاه در فضای مجازی هم منتشر می شد و مخاطبان گاهی آنجا هم چیزی می نوشتند. من این نوشته ها را با دقت می خواندم. آنجا یک نفر نوشته بود: «این ها، از شگردهای بازاریابی است»
در حالی که هر نمایشگاهی که برگزار می شد، درست یک هفته کار را تعطیل کرده بودیم. ما که از برگزارکننده نمایشگاه پولی نمی گرفتیم. بماند که در آن هفته عملا امکان کار هم نداشتیم. فرض بگیرید خود شما از جلو داروخانه ای رد بشوید و ببینید مثلا بیست نفر توی داروخانه هستند.
طبیعتا تصور می کنید که برای خرید دارو، دست کم بیست دقیقه معطل خواهید بود. حتما به این فکر می کنید که بروم و از جای دیگری دارو بگیرم. این نظر از سر همان نگاهی است که مدرنیته به ما القا کرده است، اینکه هر رفتاری که انسان دارد، باید در یک چارچوب اقتصادی معنا بشود، اگر آورده اقتصادی داشت خوب است و الا نه.
این را هم بگویم، البته من از کارم، ناراضی نیستم. خدا را شکر که خانواده قانعی دارم.یک دختر و یک پسر دارم. دخترم به ویژه شاید تحت تأثیر همین فضا با آنکه در رشته تجربی درس می خواند اما به هنر هم علاقه مند است و دارد تار می آموزد. من نقشه کارم را چیده ام برای همین اتفاقات. در باغ سبز و سرخی برای خودمان تصور نکرده ام. تصور نکرده ام که قرار است از آن چقدر پول دربیاورم که خیال کنم عقب مانده ام و مثلا دست بجنبانم که عقب افتادگی هایم را جبران کنم.
می گویند کسی خدمت بزرگی رسید و پرسید چرا هر کسی که از علم و خرد بهره دارد، روزی اش کم است؟ آن بزرگ به او گفت: عقل او هم جزو روزی اوست.
این نکته مهمی است. از آن هایی که علم و تحصیلی دارند توقع می رود حواسشان به آن بهره ای از دانش که خدا به آن ها داده هم باشد و فقط به دنبال به دست آوردن مال و ثروت نباشند. اینکه تحصیل کرده های ما از همه دنیا متوقع هستند و خیال می کنند همه باید آن ها را تکریم کرده و کاری کنند که این ها از همه مواهب مادی برخوردار بشوند، درست نیست.
طبق کلام آن بزرگ، اتفاقا آن هایی که از علم و خرد بهره ای دارند باید بی اعتنا به ثروت باشند. ثروت واقعی آن ها، همان خردی است که روزی شان شده، اما می بینیم که در جامعه، قصه بر عکس است...
مدتی پیش، پسری دوازده، سیزده ساله با پدر و مادرش آمده بودند اینجا. پدر و مادرش داشتند دارویی می خریدند. او هم در و دیوار را تماشا می کرد. خوب که تماشا کرد آمد پیش مادرش گفت: مامان اینجا چقدر شبیه خانه است.ما به کلمات دقت نمی کنیم. اگر به اسم «داروخانه» دقت کنیم می بینیم که اسم «خانه» هم آمده است.
آن قدر بدون دقت از کلمات استفاده کرده ایم که دیگر حواسمان به آن ها نیست. داروخانه هم باید جایی باشد که بشود به آن گفت خانه. آن پسربچه که اشاره کرد اینجا شبیه خانه است، این کلمه برای خود من هم انگار تازه معنا پیدا کرد. خود من هم به آن دقت نکرده بودم. این، دل چسب ترین توصیفی بود که درباره داروخانه ام شنیده بودم.