پشت صحنه هر کار خیری، آدمهای نرمدل و مهربانی وجود دارند. آدمهایی که مرزهای قلبشان را وسعت بخشیدهاند و وقت، نیرو و سرمایهشان را صرف گرهگشایی از کار مردم کردهاند. داستان خیریه حضرت ولیعصر(عج) در محله محمدآباد هم گره خورده است به همین آدمهای نرمخو.
چند نفر از کسبه پاساژ ولیعصر(عج) در پنجراه پایین خیابان ۲۴سال پیش تصمیم میگیرند در کنار یکدیگر مسیری متفاوت را پیش بگیرند. با همدلی و همفکری هم خیریه خودشان را راهاندازی میکنند و نام هیئتشان را روی این خیریه میگذارند. خیریه متوسلین به حضرت ولیعصر(عج). این مرکز از آن سالها تا به امروز، فراز و فرودهای بسیاری را طی کرده است و مجوزهای لازم را از مراکز مربوط گرفته، چیزهایی که قرار است با گفتوگو با دو نفر از اعضای آن دستگیرم شود.
در نگاه اول چیزی توجه آدم را جلب نمیکند. یک ساختمان کوچک معمولی در انتهای خیابان محمدآباد که بر سر در آن، نام خیریه نوشته شده است. اما صحبت با اعضای آن باعث میشود که در و دیوار خیریه کمکم برایم رنگ بگیرد. محسن کریمی و مهدی بیدخانی، دو عضو قدیمی این خیریه هستند که داستان راهاندازی این مرکز مردمی را تعریف میکنند.
همهچیز برمیگردد به سال77 و ایدهای که آهسته و بیسر و صدا در دل هیئت کسبه پنجراه پایینخیابان شکل میگیرد. هیئت متوسلین به حضرت ولیعصر(عج) یکی از هیئتهای پرشور آنزمان بوده که کاسبان لوازم صوتی و تصویری در یکی از پاساژها کنار هم راهاندازی کرده بودند. در یکی از مجالس هفتگیشان یکی از اعضا از شرایط دشوار خانوادهای مستضعف میگوید.
اینکه پدر خانواده در حبس ابد بوده و مادر دستتنها باید خرج چهار فرزندش را درمیآورده است. تصمیم میگیرند به این خانواده کمک کنند. کمکم مستضعفان دیگری هم توسط دیگر اعضا معرفی میشوند تا اینکه به خودشان میآیند و میبینند که طی یک ماه ۲۶خانواده را زیرپوشش قرار دادهاند! پنج، ششماه که میگذرد خیریه خود به خود شکل میگیرد.
آنزمان حاج غلامرضا مانع، مدیر پاساژ ولیعصر(عج)، مدیرعامل خیریه میشود. در همان مجتمع اتاقی را برای فعالیتشان اختصاص میدهند و با گستردهترشدن این فعالیتها در سال۸۳ نام خیریه را بهطور رسمی ثبت میکنند. هشتسال پیش هم خیّری به نام حاج حسینپور کرمانی، مکان فعلی را وقف خیریهشان میکند، ساختمانی ۷۰۰متری که تمام فعالیتهایشان همینجا انجام میشود.
ساختمان را نشانم میدهند. بزرگترین بخش، مکانی گاراژمانند است که آشپزخانه خیریه محسوب میشود. چند دیگ بزرگ وسط گذاشتهاند و چند روز در هفته برای توزیع غذا پختوپز دارند. حسینیه خیریه هم بغل این ساختمان قرار دارد. آنجا کلاسهای روانشناسی برای خانوادهها، کلاسهای درسی برای بچهها و... برگزار میشود.
ساختمان نیمهسازی هم وسط حیاط دیده میشود که هنوز در مراحل اولیه ساخت قرار دارد و برای تکمیل آن نیاز به کمک بیشتری دارند. این ساختمان قرار است به اشتغال و درآمدزایی مددجوهایشان اختصاص پیدا کند.
پیش از زیرپوشش قراردادن هر خانواده از خانهاش بازدید میکنیم و اوضاع زندگیاش را میسنجیم. بعد از انجام تحقیقات لازم ، حمایت از مدد جو را آغاز میکنیم
اما چیزی که توجهم را جلب میکند دیوار اتاق جلسات است. روی این دیوار کلی قاب آویزان کردهاند. چهره آدمهایی که از میانشان رفتهاند، اما روزیروزگاری برای سرپا ماندن این مکان، قدم برداشتهاند.
آدمهایی که حالا گردانندگان این مجموعه هستند هم کلی حرف خوب برای زدن دارند. محسن کریمی از حس و حال خوبش در این مرکز میگوید. حال خوبش از لحن حرفهایش هم پیداست. لذتی عمیق در تکتک واژههایش هست. از لحظات و خاطرات ماندگار زندگیاش میگوید، اما روال کارش را اینطور برایمان تعریف میکند: پیش از زیرپوشش قراردادن هر خانواده از خانهاش بازدید میکنیم و اوضاع زندگیاش را میسنجیم. بعد از انجام تحقیقات لازم ، حمایت از مدد جو را آغاز میکنیم.
آنها حالا درمجموع 170خانوار را زیرپوشش دارند، یعنی چیزی نزدیک به 600نفر. اما در حال بررسی ۲۰۰پرونده دیگر هم هستند و این تعداد بهزودی افزایش خواهد یافت. فعالیتشان هم فقط در حوزه توزیع بسته و کمک مالی نیست. با بیمارستان امید و بیمارستان ابنسینا هم همکاری دارند و کمک درمانی ارائه میدهند.
خانوادههایی که سرپرستشان مشکل حاد جسمی و روحی داشته باشد و قادر به کارکردن نباشد، در اولویت کمک قرار میگیرند. آنها کلاسهای مشاوره هم برای خانوادهها در حسینیه مجموعه برگزار میکنند. بنا به مناسبتها و شرایط، فعالیتشان هم متفاوت میشود، مثلا با فرارسیدن ماه مهر برای محصلان زیرپوشش نوشتافزار تهیه میکنند.
این مرکز حالا نقطه روشن زندگی گردانندگان آن است. چراغی که دلشان میخواهد تا ابد در این محله روشن بماند. با همه اینها کموکسریهایی هم دارد که مهدی بیدخوانی در پایان گفتوگو به مهمترینش اشاره میکند، اینکه میدانند راهحل مؤثر برای مقابله با فقر، اشتغالزایی است. حالا هم در حال ساخت ساختمانی مختص همین ایده هستند اما دستشان خالی است و برای تکمیل آن نیاز به کمک بیشتر خیران دارند.
اینجا پشت هر قاب عکسی داستانی وجود دارد. به یکی از عکسها اشاره میکنند. از هادی فخار یکی از مدیرعاملان خوشفکر و دلسوز مجموعه میگویند. کسی که سیستم کمکرسانی را در اینجا متحول میکند و خیریه پس از او قدرت بیشتری میگیرد. در میان این قابها عکس یک زن هم به چشم میخورد. او زهرا زواری یکی از مددجوهای خیریه است.
داستان زهرا خانم را میپرسم و کریمی تعریف میکند: زهرا خانم زنی تنها در روستای شهرآباد بود که در خانهای ۷۰متری در روستا زندگی میکرد. برای گذران زندگی هم در پنجراه پایینخیابان دستفروشی میکرد. مشکل حرکتی داشت و فرزندی هم نداشت. او مددجوی ما بود اما خانه ۷۰متریاش را که تمام داراییاش بود، وقف خیریه کرد. او حالا از میان ما رفته، اما خانهاش تبدیل به سرپناهی برای دیگر مددجویان شده است.