«هموطن گرامی، به خون شما نیاز فوری و مبرم است.» این جمله به گوش همه آنهایی که به صورت مستمر خون اهدا میکنند آشناست.
برای رضا عشقی این عبارت یک دعوت است. وقتی بیماران مرگ مغزی را میبیند که پس از فوت با پیوند اعضا به انسانهای دیگر زندگی میبخشند، با خودش میگوید چقدر خوب است که انسان در زمان حیات هم بتواند زندگی ببخشد. بیمارستانهای زیادی را میبیند که با کمبود خون مواجهاند و بیمارانی که نیازمند یک کلیه ماندهاند یا حین عمل پیوند کلیه جان خود را از دست میدهند در حالی که اگر کمخونیشان درمان میشد، زندگی روی خوشتری به آنها نشان میداد.
برای رضا عشقی که متولد 1353 است اهدای خون نعمت بزرگی است که خدا را بابت آن بسیار شاکر است. آقا رضا افسر بازنشسته هوانیروز ارتش و عضو جامعه نظام مهندسی است. علاوه بر اینها عضو شورای اجتماعی محله رده است. 41 مرتبه اهدای خون مستمر ثبتشده در کارت شناسایی اهدای خونش دارد. پیش از آن هم بارها خونش را اهدا کرده است. او آنقدر از انجام این کار به وجد میآید و لذت میبرد که اهدا کردن خون را به دیگران هم توصیه میکند. تعریف میکند هر بار خون میدهد آنقدر حس سبکی و نشاط دارد که دفعه بعد مصممتر است.
آقای عشقی سالهاست منتظر پیشآگهی نیاز به خون است که هر نود روز یک بار روی صفحه تلفن همراهش مینشیند. حالا خانوادهاش هم منتظر زمان موعود هستند. خودش هم پیامک مخصوص زمان اهدا را نبیند، همسرش زهرا جهانگیری زمان دقیق اهدای خون را یادآوری میکند، مثل همه وقتهای دیگر که ستون خانواده است. آقارضا داشتن همسر خوب و دو دختر شاد و بانشاط را از برکات این کار و خدمت کردن به مردم میداند اگر خدا قبول کند.
خاطره نخستین مرتبه اهدای خون از زبان آقارضا شنیدنی است. «بیستوپنجساله بودم و خیلی جوان. آن موقع برای انجام پروژهای به کرمان رفته بودیم و در این شهر زندگی میکردیم. یک روز وقتی اتفاقی از یکی از خیابانها عبور میکردم چشمم به مرکز انتقال خون افتاد. کنجکاو شدم و داخل رفتم. افراد بسیاری برای اهدا آمده بودند. من هم چون آدم ماجراجویی هستم، میخواستم این کار را تجربه کنم. نمیدانستم پس از اهدا تا این اندازه بانشاط میشوم و احساس سبکی میکنم. تجربه آن حس خوب سبب شد پیگیر آن کار باشم. حتی پس از آنکه به تهران و مشهد منتقل شدم، داوطلب اهدای خون بودم.»
آقا رضا از همان بیستوپنجسالگی سالی یک یا دو بار خون اهدا میکند. از سال 87 به شهر خودش مشهد بر میگردد.
طبق کارت سبزرنگش که مخصوص اهداکنندگان مستمر خون است، از سال 88 به صورت مستمر این کار را انجام میدهد، یعنی هر سه ماه یک بار.
تکرار این کار باعث شده است تجربههای خوبی به دست آورد. اطلاعاتش را زیاد کرده است و توضیح میدهد: «همان لحظه که خون از بدن خارج میشود، سلولها خون خارجشده را تولید میکند. انگار خون تازهای در رگهایت جریان پیدا میکند که مسبب همان حس نشاط و شادابی است. هر سه ماه یک مرتبه زمان اهدا میرسد و برای کسانی که از نظر قوای جسمی مشکلی ندارند، این کار حس شادابی و سلامتی را چند برابر میکند.»
آقا رضا به دلیل داشتن پدری سحرخیز، سالهاست سحرخیزی رویه زندگیاش است و به ورزش کردن هم خیلی اهمیت می دهد. معمولا ساعت 6 عصر ورزش میکند و اگر نتواند، صبح روز بعد جبران خواهد کرد.
با این مثال شروع میکند و ادامه می دهد: «حالا فکر کنید با اهدا خون که چیزی از وجود من را هم کم نمیکند، ده برابر این حس نشاط و شادابی را تجربه کنیم.»
آقا رضا از مزایای داشتن کارت اهدای خون میگوید: «برای اینکه خون اهداکنندگان سالم باشد، سازمان انتقال خون تستها و چکاپهایی برای اهداکنندگان مستمر در نظر گرفته است، از جمله تزریق سه مرحله واکسن هپاتیت. همچنین هر مرتبه قبل از اهدای خون، فشار و غلظت خون نیز سنجیده و تستهایی برای سنجش سلامت خون انجام میشود.»
بخشش برای رضا عشقی فقط بذل خون نیست. آنها دغدغه محله زندگی و محیط اطرافشان را نیز دارند. اگر نیازمندی ببینند، نمیتوانند بیتفاوت از کنارش بگذرند. به همین علت، آقارضا در حوزه شورای اجتماعی محلات هم فعال است. زهرا جهانگیری، همسر آقارضا، خانهدار و بسیار اهل مطالعه است، درست مثل خودش. کسانی که این خانواده را میشناسند میدانند او بمب انرژی خانواده است. اطلاعات پزشکی زهراخانم زیاد است تا آن اندازه که هر کسی از آشنایان و فامیل به مشکلی برمیخورد و بیمار می شود، از او راهنمایی میخواهد.
زهرا خانم مشوق همسر و فرزندانش برای اهدای خون هم هست. آقا رضا میگوید: «همسرم مراقب سلامتی همه ماست و باعث دلگرمی خانواده و فامیل. ریحانه و الهه هردو تحصیلات دانشگاهی دارند و به علت تشویقهای مادرشان، از اهداکنندگان خون هستند. ریحانه مهندس معماری است و الهه دانشجوی مهندسی عمران دانشگاه صنعتی بیرجند.»
آقا رضا سعی میکند تجربیاتش از اهدای خون را در اختیار دیگران بگذارد و آنها را هم تشویق کند. میداند یک بار تجربه کردن یعنی افتادن در خطی که با عشق و علاقه آن را دنبال میکنند. بعضی از اهداکنندگان شروع کارشان با تشویقهای او بودهاست و ادامه راه با شوق و علاقه خودشان. دخترش ریحانه میگوید: «پدر از خانواده شروع کرده است. من و خواهرم هم با دیدن او مشتاق اهدای خون شدیم.»
آقارضا معتقد است فرهنگسازی درباره اهدای خون زیاد نشده است وگرنه خیلیها راغب به انجام این کار هستند. میگوید: «مکانهای ثابت برای اهدای خون به خانوادههایی که در این بافت و کسانی که در محلههای پیرامونی زندگی میکنند خیلی دور است و اینها بهانه میشود که مردم از طرح اهدای خون چندان استقبال نکنند.»
مسیر طولانی از محله رده تا تقیآباد را دوازدهدقیقهای میرود. میگوید: «از وقتی مترو در این بخش شهر فعال شده، مسیرها نزدیک شده است ولی بهتر است در هر محدوده و محلهای یک پایگاه سیار خون باشد. مردم حتما استقبال میکنند.»
چند ماه پیش بود اعضای شورای اجتماعی محله رده حرکت قشنگی را رقم زدند. آنها همراه آقارضا گروهی به مرکز انتقال خون رفتند و به نمایندگی از مردم محلهشان خون اهدا کردند. آقارضا تعریف میکند: «دیماه سال گذشته بود که هجده نفر از اعضای شورا و هممحلهایها برای اهدای خون رفتیم. از همان زمان، نمایندههای شورا اهدای خون را در برنامههای زندگیشان قرار دادهاند.»
آقارضا و اعضای دیگر شورا در گروههای مردمیای که در فضای مجازی دارند برای اهدای خون فرهنگسازی و تبلیغ میکنند و امید دارند روزی هیچ بیمارستانی در سطح شهر کمبود خون نداشته باشد.