حاج حسینآقا ملک با وقف املاک فراوانش به ویژه در خراسان؛ شخصیتی افسانهای از خود به جا گذاشت. چنانکه در روزگاری نه چندان دور صحبت از حاج حسینآقا ملک و بخشندگیهایش، نقلی شیرین برای روزمرگیهای مردم مشهد به حساب میآمد. به همین خاطر زندگی حاج حسینآقا با افسانههای زیادی گره خورده است که البته برخی از آنها ریشههایی در واقعیت دارد. در گزارش پیش رو بخشی از افسانهها و صورت واقعی آنها را نقل میکنیم.
افسانه: حاجحسین آقا نسخهای خطی از کتابی ارزشمند داشت، رضاشاه تقاضای دریافت آن را میکند و ملک در پاسخ میگوید: من از اعلیحضرت یادگاری مکتوب ندارم اگر رسیدی به دست خط همایونی مرحمت کنید، تا آن را قاب کنم و در کتابخانهام نصب نمایم سپاسگزار خواهم شد! او با این پاسخ دو منظور داشته، اول این که میخواسته به رضاشاه بگوید کسی که سواد خواندن و نوشتن ندارد نسخه خطی به چه کارش میآید؟ دیگر این که میخواسته رسید آن را بگیرد، که موفق به این کار هم شده و پس از رفتن رضاشاه رسید را به دربار محمدرضا شاه برد و کتاب را باز پس گرفت.
واقعیت: حاجحسینآقایملک دو گلدان چینی گرانبهای ساخت کارخانة «سور» فرانسه، داشت که اینک آزینبخش موزه ملی ملک است. رضاشاه این دو گلدان را از ملک تقاضا کرده و فردی به نام «یاور خاقانی» را برای امانت گرفتن آنها نزد ملک فرستاده است. ملک هم با این توضیح و توجیه منطقی که «چون این اموال وقف آستان قدس رضوی شده، که تولیت آن با خود شاه است، و بنده امانتدار میباشم، بهتر است شاه رسید دریافت آن را مرقوم فرمایند»، از دربار رسید گرفته و پس از آن که رضاشاه کشور را ترک کرده، رسید را به دربار پسرش فرستاده و گلدانها را باز پس گرفته و به موزه سپرده است.
افسانه: حسین آقا هنگامی که به ایتالیا سفر میکند، حراجی مجسمه گاندی توجهش را جلب میکند، آن را میخرد و در باغ وکیلآباد نصب میکند.
واقعیت: دولت وقت برای قدردانی از زحمات حاج حسینآقا ملک دستور میدهد استاد محصص مجسمهای از ایشان بسازند، اما استاد محصص مریض احوال بوده و نمیتوانسته به دیدار حاج حسینآقا ملک برود، از آن سو حاج حسینآقا نیز نه تمایلی به این سبک تقدیرهای دولتی داشت و نه حال و احوال خوبی برای بیرون رفتن از منزل و دیدار با استاد محصص. به همین خاطر استاد محصص که هرگز حسین آقا را ندیده بوده با توجه به تصورات ذهنی خود طرحی از حسین آقا کشیده و مجسمه وی را ساخته است. امروز همانطور که میبینید این مجسمه هیچ شباهتی به حسینآقا ملک ندارد.
افسانه1: رضاشاه به ملک پیشنهاد داد در عوض واگذاری باغ ملکآباد، یک کرسی مجلس به او اعطا کند.
افسانه2: اسدی نایبالتولیة آستانقدس نسبت به باغ ملک آباد ادعا داشت، قرار گذاشتند از هر جا آب سوار اراضی ملکآباد شد مال آستانقدس باشد، به این شیوه باغ ملک آباد را از حسین ملک گرفتند.
واقعیت: باغ ملکآباد، هیچ گاه جزء اموال حاج حسینآقا ملک نبوده است، بلکه به حاج ابوالقاسم ملکالتجار که اصفهانیالاصل و ملکالتجار خراسان بوده تعلق داشته است. اما به خاطر شهرت بیشتر حاج حسینآقا ملک عوام میپندارند این باغ نیز به او تعلق داشته است. افسانه واگذاری باغ به رضاشاه در عوض کرسی مجلس نیز صحت ندارد زیرا حاج حسینآقا هیچ گاه وکیل مجلس نشد.
روایت 1: (به نقل از روزنامه کیهان چاپ سال 50)؛ گروهی از تجار برای بهرهبرداری از درختان میوه و استفاده از زمینهای آن تقاضای خرید به ملک دادند. ملک در پاسخ گفت: قابل ندارد، درختهای آن را بشمارید، زمینهای وکیلآباد را رایگان به شما میدهم. خریداران که چند روز وقت خود را صرف شمارش درختها کرده بودند خسته شدند و سرانجام از خرید آن صرفنظر کردند.
روایت 2: (به نقل از حاج غلامعلی فضائلی رعیت ملک)؛ حاج حسین ملک برخلاف بسیاری از ارباب و ملاکین آن زمان که مال و جان مردم را از آن خود میدانستند و به دنبال منافع خود بودند در هنگام سختی و بیچارگی رعایای خود را فراموش نمیکرد. یک سال مشهد دچار خشکسالی شد و تمام محصولات از بین رفت. حاج حسین ملک نه تنها دستور داد تمام قرضها و بدهکاری کشاورزان را ببخشند، که به انباردارش گفت هرچه کشاورزان احتیاج دارند به آنها بدهید.
روایت 3: (به نقل از احمدزاده مطلق، فروشندة لوازم عکاسی)؛ حاج حسین ملک هر سال شب دهم ربیعالاول تولد باشکوهی برای خود برگزار میکرد. من نیز چندباری برای عکاسی در این جشن تولدها حضور داشتم. یک بار در مراسم جشن تولدش تمبری را به ارزش صد هزار تومان خرید و همانجا آتش زد. همه تعجب کردند اما او گفت از این تمبر در دنیا فقط دو تا بود، یکی را من داشتم و دومیاش همین بود که صدهزار تومان خریدم. حالا دیگر تنها یک تمبر از این در دنیا وجود دارد و آن هم دست من است.