از همین بچههای پایین است، بزرگ شده محله امام هادی(ع). از بچگی کلاس زبان و روباتیک نمیرفت، به جای آن کنار دستِ مادر و هفت خواهر و برادرِ قد و نیمقدش مینشست، لواشک بستهبندی میکرد و شبها با بدبختیهای «اوشین» اشک میریخت. اِبایی ندارد که بگوید: «روحیات ما با کار و کارگری کردن عجین است». خودش هم نگوید، دستهایش داد میزند که دستهای یک کارگر است، کارگری است که این روزها پنجه در پنجه اقتصادِ پرقدرت چینیها افکنده و پشتشان را به خاک مالیده است.
در شرایطی که همه از چین وارد میکنند، رقیب چینیهاست. حتی به خود چین هم صادرات میکند و البته به 12 کشور آسیایی و اروپایی دیگر. بچه محله امام هادی (ع)، متولد مرداد 58 است؛ یک جورهایی دهه شصتی محسوب میشود. قریب به دو دهه است که در صنعت مشغول به کار است؛ با همه فراز و نشیبهایش: «قِصه پرغُصه صنعت خیلی به تعریف نیازی ندارد. فقط باید در این وادی خستگیناپذیر باشی» که خستگیناپذیر هم بوده است؛ خستگیناپذیر، جسور و بیشتر از هر چیزی «خیره».
که اگر خیرگی نمیکرد، همان 15، 20سال قبل، زمانی که در اوجِ جوانی و شور و غرور، با قرض و قوله، کارگاهش را راه انداخته بود و پیستونِ پیکان و پژو میساخت، بعد درست وقتی که کارش جا افتاده بود و بازار فروشش گرم شده بود، از تایوان و دیگر کشورها، هزارها نمونهاش را تحت عنوانِ پیستون سمپاش وارد ایران کردند، باید بند و بساطش را جمع میکرد و مثل مدیر کارخانه معروفِ آن وقتها، کامیون میخرید و با آن بارکشی میکرد! اما او نمیخواست عقبگرد کند.
حسین غفوریان، مثل همه بچههای پایین، مثل همه اعضای خانوادهاش، همیشه کار کرده است، معماری هم خواندهاست، منتها همزمان با کار، درس خوانده است، نه اینکه همزمان با درس، کاری هم کرده باشد. او امروز یک کارآفرین است و چشم امید 38 خانواده از هممحلهایها و اقوام و خویشانِ خودش. قرار گفتوگویم با او در کارگاه سازههای فضاییاش، در میان کارگاههای یکی در میان خاموشِ خیابان آزادی است. در اتاق طبقه بالا که از کاغذ دیواری تا دستگاه آبسردکن، همه ایرانی است.
من هم این آرزوی کلیشهای را که آن زمان مد بود داشتم. همه دوست داشتند دکتر شوند. علتش این بود که ما پزشک را بیشتر از همه میدیدیم. من یک فرماندار یا استاندار نمیدیدم که دوست داشته باشم حاکم شوم. ولی خیلی زود به محض اینکه وارد عرصه کار شدم، دیگر آرزویم این شده بود که کارخانهدار شوم؛ در دوازده، سیزده سالگی.
من وارد یک کارگاه صنعتی شده بودم که از یکسری کارخانهها قطعات میگرفت و روی آنها عملیات دیگری انجام میداد. هر بار که میخواستم کاری را انجام بدهم، میگفتم این بار باید متفاوت انجام دهم، مثلا یک مرحله از کار را کم کنم. خیلی بچه بودم، ولی چند پیشنهاد خوب به مجموعهای که کار میکردم دادم.
از سوم ابتدایی. تابستان آن سال منشی دفتر یک آژانس تلفنی که مال پدر یکی از همکلاسیهایم بود، شدم. از پنجم دبستان هم وارد صنعت شدم. در یک کارگاه تراشکاری کار میکردم. کودک کار بودم! (میخندد). صاحب آن تراشکاری بعدها به من گفت آنقدر ظاهرت معصومانه بود که دلم نیامد ردت کنم. در عمل کاری نمیکردم، وظیفهام این بود که چای بگذارم و فضا را تمیز کنم ولی خیلی زود رشد کردم. با دو تابستانی که رفتم تقریبا میتوانستم با ماشین ابزار کار کنم.
در خانه ما همه کار میکردند. مادرم در خانه کار میکرد. از یک کارخانه معروف لواشک میگرفت و در خانه بستهبندی میکرد. خیلی زود شد مسئول یک شبکه توزیع خانگی. خانه ما مثل ترمینال شده بود. یک نیسان میآمد، در حیاط، بار را تخلیه میکرد و مادر من دفتر و وسایلش را برمیداشت. او ضمن اینکه خودش کار میکرد، عده زیادی از همسایهها را هم به کار گرفته بود. شاید ریشهاش آنجا بود. چون ما به هر که در خانواده نگاه میکردیم، میدیدیم کار میکند.
گاهی تا ساعت 12شب مینشستیم لواشکها را بستهبندی میکردیم و همزمان فیلم اوشین را هم نگاه میکردیم و با بدبختیهایش اشک میریختیم! ( میخندد). روحیات ما با کار و کارگری کردن عجین بود. مادرم ضمن اینکه ما را به کار تشویق میکرد، نیمنگاه توسعهای هم داشت. یعنی به اطرافیانش تنها به عنوان یک نیروی کارِ مزد بگیر نگاه نمیکرد. این نگاه برای کسی که میخواهد کار اقتصادی کند خیلی مهم است و درسهای خوبی برای من بود.
یک علتش این بود. ما همه را میدیدیم که کار میکنند. چیزی که امروز کمتر میبینیم. نمیخواهم سبکهای زندگی را نقد کنم. ولی من در سفری که به چین داشتم و کار کردن چینیها را دیدم، با خودم گفتم: «انگار ژن خانواده ما چینی است!» (با خنده) میدیدم که آنجا همه مثل ما هستند. مادری که خودش قرار است تا لنگ ظهر بخوابد و تا آخر شب هیچ فیلمی از دستش در نرود، بعید به نظر میرسد که بتواند فرزندی مسئولیتپذیر تحویل جامعه بدهد.
نه متأسفانه. فقط همسایهها تحتتأثیر مادرم به سمت کار آمده بودند. من 8سال قبل یک جدولی تهیه کردم از گروه همسالان خودم، از کل دایره فامیل و دوستان و آشنایان، که هر کدام چطور خانوادهای داشتند و حالا چه کارهاند. همه آنهایی که پدر و مادر و دیگر الگوهای خانوادگیشان مانند خواهر یا برادر بزرگتر، خیلی سراغ کار ولو کار در منزل نرفته بودند، متأسفانه کاری نداشتند.
پدرم. 19 سالم بود که همزمان با اتکال خودرو کار میکردم، میخواستم یک مجموعه تولیدی برای خودم راهاندازی کنم. دنبال یک وام بودم که به من نمیدادند. 300 یا 500 هزار تومان بود. گفتم از پدرم بگیرم. پدرم گفت: «این پول را چند وقته میخواهی؟» گفتم: «شش ماهه.» گفت: «نه، شش ماهه نمیتوانم بدهم، برنامههایم به هم میریزد. نهایت میتوانم چهار ماهه بدهم.» گفتم: «باشد. 3 ماه و 15روز که شد، زنگ زد که: حسین جان، پول آماده است؟!»
گفتم: «اباجان، 15 روز دیگر هنوز مانده!» گفت: «گفتم که آماده باشی!» آن موقع نمیفهمیدم که چه کار دارد میکند. با خودم میگفتم: «از بابام رفتم پول گرفتم، چرا اینجوری میکند؟» پدرم هر روز میآمد به کارگاهم تا اینکه پول را بهش پس دادم. دوباره هر زمان که پولی کم میآوردم، میخواستم مثلا ده روزه ازش قرض بگیرم، میگفت: «نه، پنج روزه میتوانم بهت بدهم.» اگر میگفتم:«30 روزه» میگفت: «نه، 15 روزه.»
بعدها متوجه شدم که او داشت به من درس اقتصاد میداد: تو نباید جزو آن دستهای شوی که وام از دولت بگیری، پس ندهی، مال بابات هم که باشد باید برگردانی! خودش هم هر روز میآمد و خدا قوت میگفت و کلی انرژی به ما میداد.
میوهفروشی داشت. بعدها استخدام آب منطقهای خراسان شد و الان بازنشست شده است. ما 8خواهر و برادریم. من فرزند چهارم هستم. آخرین پسر خانواده و 5خواهر دارم. دو برادر و یک خواهر از خودم بزرگتر دارم که آن زمان تحصیلات عالیه نداشتند و دیپلم گرفتند. من اولین نفر در خانواده بودم که وارد دانشگاه شدم. دو برادرم در دبیرستان ترک تحصیل کرده بودند و کارگاه پولیسترکاری داشتند.
من 19 سالم بود. جوان و پرادعا بودم و سال اولی بود که خیلی قوی شروع به تولید قطعات قطعات خودرو کرده بودم. کار جواب داده بود، آمدم محصولاتم را بفروشم که دیدم از تایوان وارد کردهاند. دیدم نمیتوانم با این سیاستها مبارزه کنم. گفتم در حوزه صنایع ساختمان کار کنم به این دلیل که در صورت مسئله ساختمان، واردات آن زمان کمتر بود. 40 محصول را در فهرست گذاشتم که یکی را شروع کنم.
از برادرهایم خواستم که بیایند. آنها کارگاه پولیسترکاریشان را جمع کردند و به من پیوستند. من محکوم به تغییر رویه بودم، ولی نمیخواستم عقبگرد کنم. اصلا در ذاتم نبود. از بین 40 مورد، سراغ سازههای فضایی رفتم؛ به دلیل اینکه ماشینآلاتی که داشتم پاسخ این حرفه را میداد. هر کار دیگری که میخواستم شروع کنم، باید یکی دو ماشین دیگر میخریدم و در آن مقطع پول نداشتم.
علت موفقیت نسبیام، نه این است که این حرفه، حرفه خوبی بود، این است که ما خیلی خیره بودیم! جا نزدیم و ادامه دادیم. با برادرهایم سه نفری مقاومت کردیم و ادامه دادیم. کمکم نیروها اضافه شدند تا الان که توانستهایم برای 38 نفر کارآفرینی کنیم.
شاید اگر برگردم به آن دوره، تجارت را انتخاب کنم. تولید را خیلی دوست دارم و دلیل این همه سال مقاومت من هم همین بوده است ولی تولید با بیمهری مواجه شده است. کسی به آن بها نمیدهد. دولت به یک تاجر خوب بهتر خدمت میکند تا به یک تولیدکننده خوب. من خیاط خانهای برای یک خیریه زدم و کلی هزینه کردم که خانمهای عضو آن خیریه تولید کنند. یک تریلی پارچه در شروع کار گرفتم و بازار فروش آن را در کمتر از دو هفته پیدا کردم و سفارش کار گرفتم.
یک روز از شهرداری نامه میآمد که اینجا مجوز این شغل را ندارد، یک روز از اماکن نامه میآمد، یک روز از یک اداره دیگر... میدیدیم به آن کسی که پارچهها را وارد میکرد، کسی کاری نداشت. ولی به من که میخواستم به آن پارچهها ارزش افزوده بدهم و به محصولی تبدیلشان کنم که به همان کشور تولید پارچهها یعنی تاجیکستان بفرستم، بیمهری زیادی میشد. من به شدت با خارجیها درگیرم.
متأسفانه یا خوشبختانه حس خاکپرستیام هم خیلی زیاد است (میخندد) کار به جایی رسیده که در پروژهای، یک شرکت چینی به من گفت: «غفوریان چقدر بهت بدهیم تو از معرکه بروی بیرون؟! چقدر سود میخواهی بکنی؟ 10 درصد، 15درصد، ما الان بهت میدهیم کلا برو!» ما میجنگیم. جنگ اقتصادی که مقام معظم رهبری میگویند درست است. جنگ اقتصادی است، ولی جنگ اقتصادی اتاق جنگ باید داشته باشد.
نه. الان رویکرد من کلا صادرات است. کلی زحمت کشیدم و بازار خارجی را تعریف کردهام و دارم با چین رقابت میکنم. به خود چین هم صادر میکنم! همین الان اگر چین جنس من را بیاورد، مشکلی ندارم. جنس ما از چین ارزانتر و مقامتر است. ما آن دوران را رد کردیم. برای همین میگویم که اگر خیرهسری کنند، همه موفق میشوند. من الان در گرجستان، ازبکستان، قزاقستان که همسایه چین است دارم میفروشم.
اصلا دیگر ترسی از چین ندارم. به نظرم لازم است همه تولیدکنندهها چین هم بروند! یک زمانی فکر میکردم چین یک دستگاهی دارد از این طرف سنگ آهن میریزند و از آن طرف سازه فضایی ازش درمیآید! رفتم دیدم نه، مثل همین ماشینآلات ما دارند. حتی خط تولید من، از خط تولید چین پیشرفتهتر است. من در پروژهای که رقیبم چین یا ترکیه یا هر کشور دیگری باشد، اصلا نگران نیستم. وقتی نگرانم که رقیبم مافیاست.
برادرهایم به اجبار ترک تحصیل کردند، برای اینکه خانواده استطاعت مالی نداشت. میدیدند یک نفر باید کار کند و 8نفر بخورند. یک جاهایی به آدم برمیخورد. یکی از علتهایی که خودم خیلی کار میکردم، همین بود. چون به این نتیجه رسیدهبودم که باید کار کنم و کسی نمیتواند هزینههایم را بدهد.
اگر منظور از تحصیلات، مدرکِ صرف باشد، بله، تخصص مهمتر است. زمانی تمام آرزویمان میشود گرفتن مدرک ولی بعد میبینیم مدرک را در حوزهای گرفتهایم که در بازار کارِ امروز، چندان به کار نمیآید. یا اینکه یاد نگرفتهایم آن تخصص را چطور اقتصادی کنیم. خیلی وقتها از چیزی که نیست، باید چیزی خلق کرد و از آن تولید ثروت کنیم. متأسفانه هیچکس به ارتباط بین تخصص و اقتصاد اهمیت نمیدهد.
در اینکه چرا امروز بیکاری به یک معضل در جامعه ما تبدیل شده است، خیلی عوامل مؤثر هستند. از خانوادهها بگیرید تا آموزش و پرورش و آموزش عالی و در نهایت دولت. اینکه فقط به دانشآموخته بگوییم: تو مقصری، بیانصافی است.
فرهنگِ پشت میز نشینی به صورت ذاتی ایجاد نشده است. من در بازدیدهایی که به برخی مدارس داشتم، به مدیران آنها میگفتم: دانشآموزان را هر چند وقت یک بار ببرید کارخانجات و کارگاهها، تا ببینند آن کسی که دارد سوهان میکشد یا پای دستگاه تزریق ایستاده، لیسانس و فوق لیسانس است. کسی که در آزمایشگاه نشسته است و دارد تحقیق میکند هم، مدرک دانشگاهی دارد. یک ادواری هم قدرت ریسک را به علت اخبار منفی که بیش از حد در جامعه موج میزند، از جوانها گرفتهایم.
باید ببینیم چه کار کردهایم که جسارتها از بین رفتهاند، آن جسارتها را دوباره برگردانیم. هر وقت مشکل هست، یک راهحل هم کنارش هست، آن راهحل را پیدا کنیم. این قسمت جسارت میخواهد، ولی متأسفانه روحیه خطرپذیری در جوانان از بین رفته است. طرف در رؤیاهایش به این فکر میکند که من باید تا 2سال دیگر برج داشته باشم، پنت هاوس داشته باشم. اما اینهایی که دارند چطور رسیدهاند؟ البته متأسفانه بعضی از استدلالهایشان درست است که آقای فلانی با پارتی به آنجا رسیده است.
خب ما آن را تولید ثروت نمیدانیم، تبدیل ثروت میدانیم. اگر تولید ثروت میخواهی، فقط باید جسارت داشته باشی. همه آن موانع برای همه است، ولی یک عده در همین شرایط دارند کار میکنند. بزرگنمایی کردن اشکالات، انرژیهای منفیای در پشت خود دارد که دیده نمیشود، ولی جامعه را هدف قرار میدهد.
این تحلیلهای شما من را یاد اصول اقتصاد مقاومتی میاندازد که رهبرانقلاب هم به آن خیلی تأکید دارند.همین است. خلاصه اقتصاد مقاومتی یعنی وابستگیمان را به بیرون صفر کنیم ولی اگر قرار است اتفاقی بیفتد، یک نسل باید سختیهایش را تحمل کند، نه فقط قسمتی از یک جامعه. هیچ کشوری به رشد نرسیده، مگر اینکه به نیروی داخلی تکیه کرده است. مرحوم پیلهوران بزرگترین پِرِسهای دروازهای ایران را در مشهد میساخت.
اگر تولید ثروت میخواهی، فقط باید جسارت داشته باشی. همه آن موانع برای همه است، ولی یک عده در همین شرایط دارند کار میکنند
در زمان حیات، کلی طرحهای نو داشت ولی به علت اینکه فلان آقا خودش واردکننده قطعه سنگین بود، خیلی راحت کنار گذاشته شد. من خودم که در کار تولید قطعات بودم، این را میدیدم. میگفتند: «وارد تولید فلان قطعه نشوید که آقای فلانی واردکنندهاش است. چون نمیتوانید با او بگیرید، پسر آقای فلانی است!» اینکه اقتصاد مقاومتی نیست! اینکه به مردم بگوییم کالای خارجی نخرید، خیلی خوب است، ولی فقط یک بخش از کار درست میشود.
در شرایط تحریم دنیا دوست ندارد با ما ارتباط داشته باشد. خب چه فرصتی بهتر از این برای تولیدکننده است؟!(میخندد). به جامعهای که کاملا مصرفگرا بوده، دنیا یک باره میگوید:« هیچی بهت نمیدهم.» خب بسازیم! در توانمندی ما اصلا تردید نداشته باشید. تمام مشکلاتی که ما برای اقتصاد مقاومتی داریم، از سوی دولتمردان ماست. به جرئت میتوانم بگویم 40 یا 50 نفر از تولیدکنندههایی که من میشناختم، در این سه، چهار سال اخیر، از ایران رفتند.
مگر یک تولیدکننده، از ایران که میرود قرار است برود در اروپا زرگری بزند؟! یا صراف میخواهد بشود؟! یکی از دوستانم میگفت: «من فلان فناوری را برای ایرانخودرو بردم. یک سال طول کشید که به من اجازه بدهند بروم بگویم چی ساختهام! دستگاه را گذاشتم عقب وانت و بردم ایران خودرو. گفتند: چیز خوبی است، به سلامت!» در حالیکه فقط یک مقاله درباره طرحش به انگلیس فرستاد، بلافاصله از ایران رفت.
مردم یاعلی را گفتهاند، دولت عقب است. وگرنه نسخه اقتصاد مقاومتی، نسخه درجه یکی است. بحثمان اصلا سیاسی نیست، اشتباه نشود. در چین من این نسخه را دیدهام. حداقل 30 کارخانه چین را رفتهام. با دختر و پسری که آنجا کار میکردهاند، صحبت کردهام. شعارشان این بود: «از من نمیخرید، از همشهری من بخرید. از همشهری من نمیخرید، از ایالت ما بخرید. از ایالت ما نمیخرید از جمهوری خلق چین بخرید!»
بله. برای تنظیم قراردادی به یکی از شهرهای چین رفته بودم. در جلسه آخر، فرماندار آنجا هم آمد و قرارداد را امضا کرد. به مترجم گفتم «چرا فرماندار آمده؟!» گفت: «برای اینکه گواهی کند مسئولیت این قرارداد را دولت میپذیرد.» بعد من به سفارت خودمان رفته بودم و گفتم: «من پروژهای در فلانجا دارم، شما یک استعلام بگیرید و من را معرفی کنید.» گفتند: «نه، این خارج از چارچوب ماست.» خب ما آن طرف یتیم هستیم.
برای انجام پروژهای در عراق به ساندویچ پنل نیاز داشتم. در ترکیه به من ساندویچ پنل پیشنهاد دادند که خیلی ارزانتر از ساندویچ پنلهای مشهد یا تهران درمیآمد و باعث میشد سود خیلی خوبی داشته باشم ولی من از ایران ساندویچ پنل بردم. اگر محصول ترکیه را میبردم، هم کارخانه ترکیه سود میکرد و هم من، ولی 200 کارگر فلان کارخانه ایرانیمان بیکار میماندند.
برای مجموعهای میخواستم پروژهای را کار کنم، بزرگواری در تهران، به من گفت: «فلان درصد میگیرم که فلان جا بهت پروژه معرفی کنم....» صبر کنید من نباید اینها را بگویم دارد ضبط میشود...! (میخندد). خب در این جامعه میخواهید از اقتصاد مقاومتی صحبت کنید؟ باید یک دگراندیشی اتفاق بیفتد که ما را به آن غایتی برساند که در نقشه راهمان دیدهایم و گرنه اصلا نمیشود.
اقتصاد مقاومتی برای فرهنگ شدن پلیس میخواهد. یک جایی پلیس داریم که اگر کمربند نبندیم، جریمهمان میکند، یک جایی پلیس داریم که اگر تجاری ندهیم پلمب میکند، ولی هیچجا پلیسی نداریم که بگوید: «اگر دانشی را در ایران داریم، خیلی اشتباه میکنید که آن دانش را از خارج میآورید! » کو پلیس ما در این حوزه؟ 15 سال پیش، بستن کمربند ایمنی، سوسول بازی بود.
یک خانواده ایرانی منتفع شود یا یک خانواده هندی، هیچ فرقی نمیکند؟!
ولی الان من ندیدهام کسی در ماشین بنشیند و کمربند نبندد؛ چون ناگهان جریمهها ده برابر شد. کدام یک از آقایان را جریمه کردند به دلیل اینکه فلان کالایی که در ایران تولید میشد را وارد کرده است؟ پیستون پیکان را در سال 75 تحت عنوان پیستون سمپاش وارد ایران کردند. مدیرعامل کارخانه اتکال خودرو که در آن زمان با 150 نیرو این قطعه و قطعات دیگر را تولید میکرد، الان دارد با کامیون بارکشی میکند. آقایان پولهای میلیاردی را از قِبَل واردات به جیب بزنند، بعد زیر سایه اقتصاد مقاومتی بایستند؟
ما نباید اینقدر واحد تولیدی تعطیل شده میداشتیم؟ یک فشار به لوازم خانگی آوردند، 30 درصد افزایش تولید داشتیم. برند خوب کم نداریم. دولتمان حامی نیست وگرنه همین بچهها بلند میشوند میروند ایتالیا از فکرشان استفاده میشود. در یکی از کشورهای حاشیه خلیج فارس پروژهای را دنبال میکردم و قرار بود تولیدمان را در آنجا راه بیندازیم.
گفتم بهتر است قراردادمان را برویم در سفارت ایران در آن کشور بنویسیم. با طرف خارجی سر هزینه نیروهایم به مشکل برخوردیم. سفیر به من گفت: «مشکل تو سر نیروهایتان است، خب نیروهایت را نیاور. اینجا نیروهای هندی و بنگالی زیادند، ارزانتر هم درمیآید.» با هم بحث کردیم، دست آخر بهش گفتم: «شما سفیر مایید یا سفیر هندیها؟!» ناراحت شد.
گفت «تو تفکرات دوران نادرشاه افشار را داری. تفکراتت به روز نیست. ما در یک دهکده جهانی زندگی میکنیم، این باشد یا آن، چه فرقی میکند؟» گفتم: «یک خانواده ایرانی منتفع شود یا یک خانواده هندی، هیچ فرقی نمیکند؟!» خب این نگاه اقتصاد مقاومتی است؟! این نگاه سفیر بود؟
چیزی که مقام معظم رهبری دارند میگویند، فقط خطاب به ما نیست. یک اشتباهی این وسط پیش آمده که آقایان فکر میکنند این را دارند به ما میگویند. به همه دارند میگویند. در چین، فرماندار یک شهر میآید پشت قرارداد را امضا میکند و میگوید: نقش ما مانند بولدوزری است که نشستهایم پشت رل آن و مسیر بازرگانان و تولیدکنندهها را صاف میکنیم. شما راحت به آنها اعتماد کنید و اینجا... . به دوستانم میگفتم: همین بولدوزر این طرف هم هست، بچههای ما هم نشستهاند پشت رل، منتها اشتباهی دارند روی ما میآیند و این طرف را صاف میکنند! (میخندد).
اگر خدا بخواهد همین خیرگی را ادامه میدهیم. با 12 کشور سابقه همکاری داریم که بیشترشان در آسیا هستند اما تلاش میکنیم به معنای واقعی بینالمللی شویم.