در ابتدای خیابان رسالت منطقه3 یا بهتر بگوییم محله خیرآباد فروشگاههایی است که لاستیکهای فرسوده را به انواع سطل، تشت، دلو و دیگر اقلامی تبدیل میکنند که دوباره در چرخه استفاده میشود. این محصولات بازار مصرف خانگی ندارند، اما برای کارهای مختلفی مانند جمعآوری محصولات باغی و امور بنایی لازم است. از زاویهای دیگر هم میتوان به ماجرا نگاه کرد. به همت این شغل، از تبدیل شدن لاستیکهای فرسوده به زبالهای رهاشده در طبیعت جلوگیری میشود. ماجرا البته بسی بزرگتر است و همین لاستیکهای فرسوده چرخه اقتصادی و معیشتی خانوادههای متعددی را میچرخاند. چه آنانی که تولیدکننده هستند و چه افرادی که از محصول ساخته شده بهره میبرند. در حاشیه این شغل آپاراتیها و حتی زبالهگردهایی که لاستیک کهنه جمعآوری میکنند هم به نوایی میرسند. همه اینها در پی توجه به عنصری مستهلک است که میتوانست بیاهمیت دیده شود و از خیر آن گذشت، اما و صد اما که این گونه نشد و چرخه بازیافت به بهترین شکلش در اینجا عمل میکند. در ادامه گفتوگوی ما را با «امیر آذر» که از جمله تولیدکنندگان و فروشندگان این رده شغلی است، با هم میخوانیم.
او دههشصتی است و از سال ۸۰ در کارگاه و مغازهای واقع در چهارراه سیلو در محدوده خیابان رسالت کار میکند. پسران استاد آذر کارشان را سالهاست ادامه میدهند و خریدوفروش لاستیک فرسوده و ساخت سطلهای لاستیکی و دیگر دست سازههایی از این جنس را پی میگیرند.
این شغل مانند بسیاری از شغلهای دیگر سابقهای نامعلوم دارد. شاید بهترین حدسی که بتوان زد این باشد که پیشینه آن توأم بوده با ورود اولین لاستیک به ایران و فرسودهشدنش پس از چند سال کار. مردمان اهل قناعت آن سالها لابد دیدهاند که لاستیک جنسی محکم دارد و حالا که دیگر به درد «تایرِ اُتُل بودن» شازدهها نمیخورد، میتواند نقشی در زندگی مردم پاییندست داشته باشد!
کسانی دیگر هم ادعا دارند که اولین کارگاه را در تولید لاستیکهای فرسوده داشتهاند. یکی از آنها میگوید ما این فن را در افغانستان آموختهایم و در سالهای قبل از ۱۳۸۰ در محدوده شهرک شهید رجایی و شهید باهنر راه انداختهایم. شاید سابقه این شغل در آن محدوده به آن سال برمیگردد، اما در محدوده منطقه ۳ و خیابان رسالت این کسب پیشینهای طولانیتر دارد.
آذر، پیشینه شغلش را به فعالیتهای پدرش در شهری دیگر مربوط میداند و میگوید: پدرمان اصالت قوچانی داشت و آنجا در کارگاه کفاشی کار میکرد. بعد از آمدن به مشهد در جایی به نام «باغ رضوان» که امروزه دیگر نشانی از آن بر جای نمانده کارگاه کفاشی راه انداخته و همزمان به شغل سطلسازی از لاستیک هم میپرداخته است. او بعدها به منطقه سی متری طلاب نقل مکان کرده است و کار را در مغازهای اجارهای ادامه میدهد. او سپس به همین مغازه که امروزه فرزندانش جای او را سبز نگاه داشتهاند، میآید و کار را ادامه میدهد. این شغل سابقهای بیش از ۶۰ سال در خانواده ما دارد. سالها بعد از اینکه پدرم به این کار وارد شده بود، برادر بزرگترم –عزیزا... -هم این کار را آغاز کرد (سال ۱۳۵۲). آن زمان این محدوده به نام «وصال یا شاهآباد» معروف بود و حالا سالهاست که نام رسالت را بر خود دارد. میگویند آن زمان حتی این محدوده آسفالت نبود و شامل چند کوچه و خیابان خاکی میشد. برادرم مغازه –کارگاهی را اجاره میکند و بعد با پدرم شریک میشود؛ و هر دو با هم کار را جلو میبرند. کارشان میگیرد و حتی محصولاتشان را به شهرستانهای اطراف صادر میکنند.
در این هنر-صنعت از لاستیکهای فرسوده که بعضاً در کنار خیابان رها شده است؛ چندین گونه محصول متفاوت به وجود میآید. ظاهراً شرکتهای بزرگ که واحد نقلیه دارند هم گوشی دستشان آمده است و اگر تا دیروز لاستیکهای فرسودهشان را در زبالهدانی رها میکردند امروزه به فکر برگزاری مزایده افتادهاند.
آذر میگوید فرقی نمیکند که لاستیکی بزرگ که کامیونی کنار جاده تعویض کرده یا لاستیک ماشینهای سواری کوچک که احتمالاً آپاراتی محل کنار سطل زباله گذارده باشد همه به درد ما میخورد. بعضی مواقع هم افراد سیار لاستیکهایی که این گوشه و آن گوشه شهر رها شده است، جمعآوری میکنند و برایمان میآورند و ما هم از آنها خریداری میکنیم. هم بهصرفه ماست و هم چرخه زندگی آنها میگردد. وانتهای دورهگرد هم هستند که هر روزه به آپاراتیها سر میزنند و لاستیکهای دورریزشان را جمعآوری میکنند و برایمان میآورند.
شاید تصور شود که لاستیکهای مستعمل سر از کارگاههایی مانند کارگاه پسران حاجی آذر درمیآورند، اما نه! مصاحبهشونده میگوید: همه لاستیکها به کار ما نمیآید. برخی از لاستیکها دوباره رویه میخورد و به چرخه استفاده برمیگردد. حالا که همه چیز گران شده است، برخی ترجیح میدهند بیایند و برای کار راهاندازی هم که شده از لاستیک مستعمل استفاده کنند. البته معمولاً چنین لاستیکی برای ابزار چرخدار در رشته کشاورزی (تراکتور و منبع آب) استفاده میشود. کسانی بودهاند که حتی یک سال از چنین لاستیکهایی برای اتومبیلشان به جای لاستیک نو استفاده کردهاند و دعاگو هم بودهاند! ایمنی داشتن و نداشتنش پای خودشان!
او میگوید: پایینترین رده که دیگر به درد هیچ کاری نمیخورد و به فرسوده و ضایعاتی معروف است به کارگاه ما وارد میشود و به دست سازههایی متفاوت تبدیل میشود.
همانطوری که من و شما، سیب یا پرتقال را پوست میگیریم آذر هم میگوید: ما لاستیکهای فرسوده را پوست میکنیم. انواع مواد داخل لاستیک به درد کارهای مختلف میخورد. همین سطلهای بنایی که به آنها سطلهای جیری یا لاستیکی هم میگویند و در بنایی و ساختمانسازی کاربرد دارد؛ محصول کارگاههایی مثل کارگاه ماست. شاید برایتان جالب باشد که ساختمانی ۴ طبقه با قیمت میلیاردی با همین سطلهای لاستیکی که حدود ۱۵ هزار تومان میارزد بالا میرود و تا آخر کار سطل آخ هم نمیگوید!
او ادامه میدهد: تشت جیری هم از دست سازههای ماست. این تشتها برای آبدهی و بعضاً خوراکدهی دام استفاده میشود. دامدارهای زیادی به ما میگویند که هر جنس دیگری دوام ندارد. بالأخره استفاده نهایی را گوسفند و گاو از این تشتها (در اصطلاح تغار) هم میبرند و آنها هم که اهل مراعات انسانی نیستند! میزنند و پاره میکنند، اما عمر تشتهای جیری از همه موارد مشابه در کار دامداری بیشتر است و گاهی ۱۵ سال استفاده میشود. در مناطق حاشیهای شهر و روستاهایی هنوز هم دیده میشود که بعضی خورجینهایی روی موتور و حتی دوچرخه خود میگذارند و از آن برای حملونقل اسباب کار استفاده میکنند. عدهای سراغ خورجینهای نخی میروند و عدهای که اسباب کارشان خشنتر (ابزار بنایی، لولهکشی، پوستفروشها) است ترجیح میدهند از خورجینهای لاستیکی بهره ببرند.
«مشک آب» هم از دیگر سازههای این رشته کاری است. مصاحبهشونده توضیح میدهد: از جنس دولایی که درون لاستیکهاست ما مشک آب میسازیم. این مشکها به درد جایی میخورد که آب به شکل لولهکشی وجود ندارد؛ مثلاً وقتی چوپانها بهجایی میروند که آب بهداشتی نیست از همین مشکهای لاستیکی بهره میبرند و آب مورد نیازشان را تأمین میکنند.
«واشرهای لاستیکی» هم از ساختههای این صنف است. او میگوید: یکی از همصنفهای ما برای واشرهایی که اتاق ماشین نیاز دارد از این لاستیکهای فرسوده استفاده و واشرهای مناسبی تهیه میکند.
لاستیکهای ضایعاتی، دارای عنصری است که تابهحال برایم ناشناخته بود و بهاصطلاح «منجی دور» یا «کفنی داخل لاستیک» است. آذر در این بخش توضیح میدهد: لاستیکهایی که سوراخ میشود را بعضاً میتوان با استفاده از همین منجی دور دوباره احیا کرد و هزینهای دوباره برای خرید لاستیک نو نپرداخت.
اینجاست که متوجه میشوم کسی که گفته «لاستیک ضایعاتی طلاست» راست گفته چرا که هر تکه از آن به درد کارهای متفاوت میخورد و میتواند برای صاحبش در حکم طلا باشد.
بعد از مرحله خرید که به شیوههای مختلفی انجام میشود، نوبت تفکیک لاستیکها میرسد. آنهایی که از همه خرابتر است و حتی به درد منبع آب یا چرخ تراکتور نمیخورد سهم کارگاه سطلدوزی میشود. آذر میگوید: شخصی که در اصطلاح حالا لاستیک بازکن و قدیمترها لاستیک پوستکُن نامیده میشد اگر در فصل سرد سال باشیم اول لاستیکها را داغ میکند چراکه لاستیک سرد بسیار سفت است و در عمل به سختی پوستکنده میشود البته در فصل گرم این مشکل را نداریم. هر لاستیک پوستکن میتواند هر روزه ۴ لاستیک را پوست کند. لاستیکهای کامیون برخلاف آنچه گفته میشود که ۱۶ لایه هست، اما در عمل ۸ لایه بیشتر ندارد. هر لایه را پوست میکنند. هر لایه به کاری میآید. اقلام داخل لاستیک تفکیک میشود؛ مثلاً طوقهها به کارگاههای جاروبافی فرستاده میشود که دور دسته جاروها بسته میشود. بقیه پوستها برای سطلسازی استفاده میشود و دورریز کارگاه ما هم برای کفپوش سازی در پارکها استفاده میشود.
او مثال میزند: همانطوری که هیچ قسمت از گاو یا گوسفند دور ریخته نمیشود و در کاربردهای مختلفی استفاده میشود در رشته ما هم همین حکم برقرار است و حتی ضایعات لاستیکهای ضایعاتی هم به کار برده میشود. خوشحالم که آشغال درست نمیکنیم و از آشغال چیزی درست میکنیم که به درد زندگی میخورد.
تولیدکنندگان رشته سطلسازی در مشهد محدود هستند و به علت درآمد کم و زحمت زیاد چندان در بین نسل جوان رغبتی به آن دیده نمیشود. آذر میگوید: اینکار، کاری قدیمی است و روحیهای قناعتگرانه میخواهد و نسل امروزی چندان با این مفاهیم آشنا و همراه نیستند. واقعیت ایناست که تعدادی استادکار قدیمی در این رشته بودهاند که امروزه دیگر در میان ما نیستند و تعداد محدودتری در این رشته تلاش میکنند. اگر کسی بهتازگی در این کار وارد شده باشد فرزندان همان افرادی است که در این رشته کار میکردند و کسی خارج از دایره سطلسازها به این کار وارد نمیشود. چند همصنفی در چند جای مشهد میشناسم که کماکان در این رشته مشغول هستند. یکی «حاجآقایی» است که در پنجراه کار میکند. هرچند الآن بازنشسته شده است، اما فرزندانش مشغول به کار در همان کارگاه هستند. ما هم که در طلاب مشغول به کاریم و ۱۷ سال بعد از فوت پدرمان هنوز در این رشته هستیم. فرد دیگری هم در مهدیآباد ساختمان به این کار میپردازد. آنهایی که من در مشهد میشناسم در این سه مکان هستند. البته فروشندههای بیشتری نسبت به تولیدکنندگان وجود دارند. افزون بر خود ما که هم سازنده و هم فروشنده هستیم، ابزارفروشها هم رغبت پیدا کرده و نمونههای کار ما را عرضه میکنند. نسل نو دوست دارند «پیتزافروشی» راهبیندازند یا «گیمنت» داشته باشند و ندیدهام فردی جوان به سراغ ما و امثال ما بیاید و بخواهد سطلسازی بیاموزد. حتی شاید فرزندان خودمان هم رغبت نداشته باشند به این کار بهظاهر ساده و قدیمی بپردازند، اما اگر از مزایای آن مطلع باشند رغبتها هم بیشتر میشود. مشاغل قدیمی معمولاً سخت هستند. کار ما با لاستیکهای فرسوده همراه است و بههرحال با شیئی کهنه و بعضاً آلوده مواجه است. همین است که کسی رغبتی به آن ندارد؛ اما باید توجه داشت هر کاری سختی خودش را دارد و گل سرخ هم از میان خاک و خار به وجود میآید!
به نظر میرسد هر شغلی که در آن پلاستیک به کار میرود به نحوی آثار منفی برای محیط زیست دارد، اما اگر این استفاده بهصورت بازیافت باشد چه؟ واضح است که این کار دیگر خیانت که نه بلکه خدمتی است به محیط زیست چراکه از استفاده بیشتر مواد پلاستیکی نو جلوگیری میکند و باعث میشود مقدار دورریز مواد پلاستیکی کهنه به طبیعت هم کاهش یابد.
آذر میگوید: ما خدمتکار طبیعت هستیم. واقعیت این است اگر ما از لاستیکهای فرسوده که کنار خیابان و بیابان رها میشود استفاده نکنیم و هویتی جدید به آن ندهیم اتفاقی ناگوار میافتد! کمترین کاری که ممکن است انجام شود این است که لاستیک فرسوده را بسوزانند. حجم دود و آلودگیای را که در این حالت به محیط زیست وارد میشود، تصور کنید! در مواردی هم اگر لاستیک را نسوزانند، به زبالهای ماندگار در طبیعت تبدیل میشود. صحنه رقتانگیز کنار رودخانهها را حتماً دیدهاید. در میان زبالهها همیشه تایرها و لاستیکهای رها شده شدید بدشکلی میکند. ما همین موجودات بدشکل را به کار میگیریم و از زشت شدن محیط زیست جلوگیری میکنیم.
بههرحال اگر قرار باشد کارگاههای تولیدی در هر رشته در کنار خیابان مشغول به کار شوند یا باعث سروصدای خارج از عرف باشند، به مزاحم عموم تبدیل میشوند. این نکته را با مصاحبهشونده در میان میگذارم. او میگوید: شاید تنها بخش چکشکاری در رشته ما کمی باعث صدا شود. ما مراعات دیگر کسبه و همسایهها را میکنیم. معمولاً بخش چکشکاری را نه در اول صبح یا عصرگاه که زمان استراحت است بلکه در حوالی ظهر که همه بیدارند و مشغول فعالیت هستند انجام میدهیم. اول صبح را اختصاص به برشکاری میدهیم که کاری بیصداست و از ۱۰ صبح به بعد که دست به چکش میبریم.
تولید سطل در کارگاهی مانند آنچه پسران مرحوم آذر به آن میپردازند، مهارت میخواهد که پس از چندی کار به دست میآید. توانمندی با زور هم شرط است و در کنار مهارت میتواند باعث تولید بیشتر شود.
از امیر آذر میپرسم هر کارگر آزموده روزی چند سطل میتواند بسازد؟ او میگوید: میتوان بهصورت روزانه یعنی از ۶ صبح تا ۶ شب، ۳۰ عدد سطل لاستیکی بنایی یا ۱۲ سطل چاهکنی تولید کرد. البته میزان تولید تابستانی با زمستانی متفاوت است. چراکه در وضعیت سرد لاستیک سختتر برش میخورد و مقدمات کار طولانیتر میشود.
او به بخش پوست کندن لاستیک هم اشاره میکند و میگوید: در این بخش که قسمت مقدماتی کار است هم هر کارگر نهایت ۴ لاستیک میتواند پوست کند و اجزایش را برای مرحله تولید آماده کند.
کمتر نوبتی است که به سراغ صنف یا شغلی بروم و فعالان رشته و شغل از درآمد پایین گله نداشته باشند. این سوژه هم جدا از دیگر موارد نیست، مصاحبهشونده میگوید: گرانی برخی ابزارآلات و ملزومات کار به ما فشار میآورد؛ مثلاً در دورهای یک بسته میخ را ۴ هزار تومان میخریدیم و در همان زمان یک سطل لاستیکی هم ۴ هزار تومان به فروش میرفت. حالا مجبوریم همان بسته میخ را به مبلغ ۲۵ هزار تومان بخریم، اما قیمت سطل نهایت ۱۵ هزار تومان شده است. واضح است درآمد کارمان پایین آمده است. محصول و کار ما چندان ارج و قربی ندارد. به هرحال کار ما هم نوعی هنر-صنعت است، اما در مقایسه با دیگر کارها بهرغم اینکه محصولی با طول عمر بالا تولید میکنیم کسی به آن توجه ندارد و قیمت محصولمان افزایش چندانی نداشته درحالیکه دیگر رشتههای هنری-صنعتی با تورم موجود همراه شده و توانستهاند حتی به حاشیه سود بیشتری نسبت به سابق برسند.
یکی از دغدغههایی که هر شغل سنتی دارد ادامه آن در نسل بعدی است. این موضوع را با آذر مطرح میکنم. او میگوید: افق پیشرو برای رشته ما چندان روشن نیست. کسی جدید وارد این رشته نمیشود و اگر فرزندان همین افرادی که در رشته سطلسازی فعال هستند به این کار روی خوش نشان ندهند دیگر باید عطای سطلهای لاستیکی را به لقایش بخشید و احتمالاً باید چنین سطلهایی را در موزههای فرهنگ کهن پیدا کرد! درآمد پایین و سختی کار هم مضاف بر مطلب است و رغبتی برای ادامه این شغل که البته در کارهای روزمره روستایی و حاشیهای شهر و حتی بخش بنایی که در همهجا استفاده میشود، فایده دارد دیده نمیشود.
آذر درباره بیمه شدن در این شغل میگوید: شغل سطلسازی از مشاغل ناشناخته در سیستم اداره بیمه است و میگویند اگر میخواهید بیمه شوید باید ماهانه هفتصد هزار تومان واریز کنید. درحالیکه قالیبافی و نمدمالی با اینکه شغل سنتی است مشمول بیمه و کمک دولتی است. چرا ما را بهعنوان کاری رسمی نمیپذیرند؟ امیدواریم همین مصاحبه بتواند چراغی روشن کند و ما را هم ببینند. نسل قبلی با بیمه آشنا نبود و تا آخر عمر باید کار میکرد، اما نسل امروزی باید بیمه داشته باشد تا پس از سالهای میانسالی تأمین داشته باشد. متأسفانه کار ما را جدی نمیدانند!
مخاطبان کارگاه آذر متفاوت هستند. مصاحبهشونده میگوید: برخی از رانندگان شهری که توانایی خرید لاستیک نو ندارند به ما مراجعه میکنند و از لاستیکهای بازسازیشده بهره میبرند. کشاورزان هم زیاد به سراغ ما آمده و برای لاستیک ادوات کشاورزی به ما مراجعه میکنند. آنها سطلهای مختلفی هم سفارش میدهند. باغدارها هم از مشتریان ما هستند و سطلهایی برای جمعآوری میوه از ما میخرند. ابزارفروشها هم که بهنوعی واسطه بین ما و کارهای بنایی هستند از جمله مشتریان عمده شغل ما هستند.
آذر به لزوم بیمه برای کارگران و فعالان این رشته اشاره میکند و میگوید به علت سختی کار به بیمه نیاز داریم. لطفاً ما را هم داخل قانون بدانند و کمک دولتی برای بیمه دریافت کنیم. جالب است که از اتحادیه لاستیک مجوز کسب داریم، اما اداره بیمه به ما میگوید شغل شما در فهرست نیست و آزاد محسوب میشود و سهم بیمهاش برایمان سنگین است. مسئولان به ما توجه داشته باشند.