اگر مشهدی باشید و فقط کمی به انواع و اقسام انگشتر و سنگهای مختلف علاقهمند باشید، حتما با مرکز انگشترفروشهای این شهر آشنایی دارید. انبوه بازار انگشترفروشان در بازار رضا (ع) و اطراف حرم را میگویم. یک بازار شلوغ پلوغ، پر از برق انگشترهای توی ویترین و فروشندههایی که با شور و اشتیاق درباره خواص مختلف سنگهای آن حرف میزنند و آنها را به مشتری معرفی میکنند.
اما همیشه استثناهایی هم وجود دارد، مثل انگشترفروش قدیمی سن و سالدار محله باقدمت چهنو که به دور از شلوغی و هیاهوی این بازار در دل کوچهپسکوچهای آن هم در مغازهای کوچک و قدیمی کنار مسجد شجره به اندازه کف دست دانه دانه انگشترهایش را با دقت و حوصله میسازد. مغازهاش نه ویترینی دارد و نه هیچ رد و نشانی از یک انگشترفروشی. معتقد است شیوه ساخت سنتی انگشتر هنوز مرسوم است و طالب خاص خودش را دارد.
حالا جوانها با این همه امکانات امروز و عادتکردن به پشت میزنشینی یا بهسراغ اینکار نمیآیند یا اگر بیایند میخواهند همان روز اول انگشتر بسازند
رضا عسگری آنقدرها تمایلی به صحبت ندارد، ترجیح میدهد تا ابد کنج مغازه کوچکش بنشیند و در سکوت و آرامش میان انگشترهایش غرق شود. تا کلاس سوم راهنمایی بیشتر درس نمیخواند و میرود پی علاقهاش و در یک انگشترسازی زیر نظر استادی زبردست انگشترسازی را فرامیگیرد.
میگوید اینکار مراحل مختلفی دارد مثل ریختهگری، جوشکاری و... که یک انگشترساز باید با تمام آنها آشنایی داشته باشد. خودش بعد از یکی دو سال نگاهکردن به دست استاد و مهارتآموزی تازه اولین انگشترش را میسازد.
میگوید: «حالا جوانها با این همه امکانات امروز و عادتکردن به پشت میزنشینی یا بهسراغ اینکار نمیآیند یا اگر بیایند میخواهند همان روز اول انگشتر بسازند. اینطور که نمیشود! اساس اینکار صبر و حوصله است.»
خلاصه او اینکار را دنبال میکند و پس از گذراندن دوره سربازی مغازه انگشترسازی خودش را راه میاندازد و به طور جدی وارد این شغل میشود. حالا سالهاست که در همین مغازه کوچک کار را دنبال میکند و کارکشته اینکار محسوب میشود. میگوید قبل ترها که جوانتر بود میتوانست با دستهایش روزی ۱۰، ۱۵ انگشتر بسازد، اما حالا که چشمهایش هم ضعیفتر شده است روزی سه یا چهارتا بیشتر نمیسازد.
به انگشتر ظریف توی دستش نگاه میکنم و بعد به ابزار سخت توی مغازه، به کنده بزرگی که نشان ضربات چکش روی آن دیده میشود. آقای عسگری توضیح میدهد که این وسیله سندان نام دارد و با آن قالب انگشترها را صاف میکند. کلی از اینجور ابزارهای عجیب و غریب در همین مغازه کوچک پیدا میشود و او همه را توضیح میدهد.
جوانترها بیشتر یاقوت میپسندند و مسنها عقیق. خانمها و بهویژه خانمهای پا به سن گذاشته هم عاشق فیروزه نیشابور هستند
از او میخواهم که از مشتریهایش بگوید. میگوید: «حالا پس از گذشت این همه سال یکپا روانشناس شدهام برای خودم. مشتری تا پایش را از در مغازه بگذارد داخل میتوانم حدس بزنم که سلیقهاش چیست و چهجور سنگی را میپسندد. بهطور کل جوانترها به دنبال انگشترهای پرکار و پرخط و نشان هستند. سن و سالدارها هم سادهپسند هستند. سنگها هم همینطور. جوانترها بیشتر یاقوت میپسندند و مسنها عقیق. خانمها و بهویژه خانمهای پا به سن گذاشته هم عاشق فیروزه نیشابور هستند.»
اما درکل حالا پس از گذشت سالها مشتریهای او را افرادی ویژه تشکیل میدهند. مشتریهای دائمی و چندین و چندساله که کارشان را به دست هیچ کسی جز او نمیسپارند.
از او درباره درآمد کار میپرسم، اما او بیش از هر چیزی در پی آرامش اینکار است نه درآمد، شغل انگشترفروشی را شغلی میداند که باید به آن علاقه داشته باشی تا بتوانی ساعتها پشت میز بنشینی و از چشم و دست و تمام وجودت مایه بگذاری و طرحهای ظریف را با دست روی سطح نقره بهجا بگذاری.
او که حالا ۴۰ سال تجربه اینکار را دارد دلیل ماندنش در کار را فقط علاقهاش میداند و از تمام دنیا آرامش همین گوشه را میخواهد. اینکه اینجا بنشیند و به دور از هیاهوی آدمها ساعتها پشت میز بنشیند و روی نقرهها طرح بیندازد. نگین سوار کند و کار دلش را در دست مشتری ببیند.