کد خبر: ۱۳۷۶
۱۹ شهريور ۱۴۰۰ - ۰۰:۰۰

نرگس واعظی رویای طلای المپیک ۲۰۲۴ را دارد؛ تمرین که می‌کنم زمین می‌لرزد

نرگس واعظی بیست ساله ساکن محله امیر المؤمنین (ع) است. او ۲ مدال طلای جهانی، چندین مدال کشوری و کلی مدال‌های رنگارنگ دیگر دارد. کسی که از ابتدا تا امروز در دو میدان مبارزه کرده است. میدان مسابقات تکواندو و میدان زندگی. در هر دو پیروز است و مدال طلای خود را با عملی کردن شعار «من می‌توانم» بر گردن آویخته است.

حساب بچه‌های پایین شهر فرق می‌کند. ممکن است خیلی‌ها این حرف را نپذیرند و هزار جور علت بیاورند، اما حقیقت این است که اکثر قریب به اتفاق آن‌ها مسیرشان برای کسب موفقیت بسیار ناهموار است. می‌خواهند سری توی سر‌ها دربیاورند، اما اول باید اعتماد به نفسشان را احیا کنند. حمایت که جای خود، انرژی بسیار زیادی را صرف این می‌کنند تا دیگران باور کنند آن‌ها موفق خواهند شد. نرگس واعظی بیست ساله است. ساکن محله امیر المؤمنین (ع) است.

۲۰ سال، سن زیادی نیست، اما او ۲ مدال طلای جهانی، چندین مدال کشوری و کلی مدال‌های رنگارنگ دیگر دارد. کسی که از ابتدا تا امروز در دو میدان مبارزه کرده است. میدان مسابقات تکواندو و میدان زندگی. در هر دو پیروز است و مدال طلای خود را با عملی کردن شعار «من می‌توانم» بر گردن آویخته است.

 

به صرف استکانی چای سبز

اول از همه بگویم که به من اطلاعات غلط داده بودند و تصور می‌کردم با یک علاقه‌مند کاراته مصاحبه دارم که موفقیتی هم کسب کرده است و اصلا تصور نمی‌کردم با دارنده مدال طلای جهانی در تکواندو گفتگو دارم. جمعه شب در ساعت نامناسبی میهمان خانه‌شان می‌شوم. نرگس در را باز می‌کند و به طبقه دوم راهنمایی می‌شوم. هنوز صحبت زیادی رد و بدل نشده است که مادرش با قوری و ۳ استکان وارد می‌شود. چای سبز دم کرده و بی‌تعارف برایم می‌ریزد.

نرگس واعظی متولد ۲۲ اسفند ۱۳۷۹ در خانواده‌ای هفت نفره است. پر انرژی و بسیار بی‌آلایش شروع به صحبت می‌کند. می‌گوید: «ما ۵ خواهر و برادر هستیم و من فرزند اول خانواده هستم. در حال تحصیل رشته مامایی در دانشگاه آزاد هستم، البته فعلا. می‌گویم فعلا، چون می‌خواهم ترم آینده به پرستاری تغییر رشته بدهم. اصالتا اهل افغانستان هستم. پدرم آقای محمد حسن واعظی ۷ ساله بودند که از محل "لعل سرجنگل" جایی بین کابل و هرات، به ایران مهاجرت کردند و در ایران با مادرم خانم لیلا احمدی آشنا شدند و ازدواج کردند؛ ما فرزندان همگی در ایران به دنیا آمده و بزرگ شدیم.»

از پدر و مادرش می‌پرسم، می‌گوید: «پدر در جامعة المصطفی تحصیل کرد و بعد از آن هر سال به مدت ۳ ماه برای تبلیغ به افغانستان برمی‌گردد. از سال ۹۰ به بعد ایشان جزو مبلغان هستند و به روستای محل تولدش بازمی‌گردد. او به همراه دوستانشان در زادگاهشان مسجدی بنا کردند. پدرم نماینده دفتر آیت ا... موحدی نجفی در افغاستان بودند و امسال مسئول دفتر آیت ا. در مشهد شدند. علاقه به ورزش را از پدرم به ارث بردم، قبلا کوهنوردی می‌کرد و در حال حاضر هم هرگاه بیکار باشد با دوستانش فوتبال بازی می‌کند.»

درباره مادرش می‌گوید: «مادرم وقتی دیپلم را تمام می‌کند، در دوره تربیت معلم که از طریق سازمان امور تحصیلی مهاجران برگزار می‌شده، شرکت می‌کند و بعد از دانش‌آموختگی با همکاری امور تحصیلی مهاجران، مدرسه خودگردانی تأسیس کردند به نام فاطمة الزهرا (س). آن مدرسه برای مهاجرانی بود که مدرک نداشتند. ۶ سال در این مدرسه معلم بودند و قبل از ازدواج در یکی از کلاس‌های آموزش خیاطی شرکت کرد و اکنون هم خیاطی می‌کنند.»

علاقه به ورزش را از پدرم به ارث بردم، قبلا کوهنوردی می‌کرد و در حال حاضر هم هرگاه بیکار باشد با دوستانش فوتبال بازی می‌کند

 

نبایدمشکلات مالی جلوی موفقیت‌هایم را بگیرد

صحبتش که تمام می‌شود درباره آشنایی او با تکواندو می‌پرسم، می‌گوید: «تابستان سال ۹۵ بود که به صورت خیلی اتفاقی با رشته تکواندو آشنا شدم. داستان آشنایی من با این ورزش این‌طور بود که مسجدی بود به نام مسجد ابوالفضلی که سر «بازار شلوغه» قرار داشت و الان در حال بازسازی آن هستند. یکی از دوستانم به من گفت در این مسجد کلاس ورزشی برگزار می‌شود و رایگان هم هست. تا قبل از آن درک درستی از ورزش و به‌ویژه ورزش حرفه‌ای نداشتم. با تعریف و تمجید‌های زیادی که از کلاس و مربی آن می‌شد راضی شدم و برای اینکه دوستم آنجا تنها نباشد در این کلاس ثبت‌نام کردم. جلسه اول باهم بودیم، ولی بعدش دیگر دوستم نیامد و من به تنهایی ادامه دادم. مربی من سرکار خانم رقیه شیری بود. او برای تشویق بچه‌ها یک ماه کلاس‌های رایگان برگزار کرد.

یادم هست که ۶۰ نفر در یک کلاس کوچک تمرین می‌کردیم و از آن ۶۰ نفر فقط من این ورزش را ادامه دادم. بعد از یک سال از مسجد به باشگاه امید نقل مکان کردیم. آن یک ماه کلاس رایگان که تمام شد، مربی قبول کرد که به این رشته ادامه دهم و برای پرداخت شهریه خیلی با من راه می‌آمد، می‌گفت در این رشته استعداد دارم و حیف است که مشکلات مالی جلوی موفقیت‌هایم را بگیرد.»

 

از پول کار خیاطی هوگو خریدم‌

می‌پرسم که استعداد و کمک‌های مربی تنها علت ادامه ورزش تکواندو بود؟ چرا بقیه در مسیر قهرمانی نیفتادند؟ می‌گوید: «به نظر خودم بعد از لطف خدا، کمک‌های مربی و داشتن استعداد و پشتکار، صد در صد در موفقیت تأثیر دارد. روز‌هایی هستند که برخی از ارشد‌های باشگاه از من می‌خواهند فنی را به آن‌ها یاد بدهم، اما بعد از ده دقیقه خسته می‌شوند و می‌خواهند که مربی تکنیک را عوض کند.»

تعدادی استوانه پلاستیکی نشانم می‌دهد که نخ دوک‌ها را دورشان می‌پیچند، می‌گوید: «روز‌هایی که نمی‌توانستم به باشگاه بروم، باشگاه را به خانه آورده بودم و با این دوک‌ها برای خودم مانع درست می‌کردم، آدمک تمرینی را هم خودم درست کردم.» با فوم آدمکی درست کرده و آن‌قدر به این آدمک نگون‌بخت ضربه زده بودم که سر از تنش جدا شد. می‌گوید: «قبلا این آدمک کلاه به سر و هوگو (ضربه‌گیر تکواندو) به تن کرده را به ستون اوپن آشپزخانه می‌بستم و تمرین می‌کردم، هر چند در حال حاضر هم گاهی به عنوان حریف تمرینی من ظاهر می‌شود. برای سرعت پا با پارچه نردبان چابکی درست کرده ام و با آن هم تمرین می‌کنم. میت (ضربه‌گیر تمرینی که فردی در دست می‌گیرد و ورزشکار به آن ضربه می‌زند) نداشتم و باید تهیه می‌کردم، پول نداشتم و آن را هم خودم به وسیله چوب و فیبر درست کردم.»

می‌پرسم پس لباس تکواندو چی؟ می‌گوید: «لباس تکواندو یکی از دوستانم را یک شبه قرض گرفتم و مادرم الگوی آن را کشید و باهم دوختیم. کلاه و ضربه‌گیر (هوگو) را هم همان ماه اول که ورزش را شروع کردم خریدم، یک ماه برای کمک به یکی از آشنایان در خیاطی‌اش کار کردم و مُزدش را برای خرید هوگو هزینه کردم.»

به نظر خودم بعد از لطف خدا، کمک‌های مربی و داشتن استعداد و پشتکار، صد در صد در موفقیت تأثیر دارد

 

یک روز کامل با قوت تخم‌مرغ آب‌پز

ازتلاش و کوششی که داشته سر ذوق آمده‌ام، می‌گوید: «در این راه سختی خیلی زیادی کشیدم. در دوره دبیرستان به مدرسه خیامی می‌رفتم، شیفت ثابت ظهر بود و از خانه خیلی دور بود. مربی ام به هیچ وجه اجازه غیبت از کلاس و تمرین تکواندو را به من نمی‌داد و هرچه می‌گفتم که راهم دور است و باید مدرسه بروم راضی نمی‌شد. کلاس تکواندو ساعت ده و نیم صبح بود و باید نه و نیم از خانه بیرون می‌رفتم. وقتی به مادرم می‌گفتم ناهار چیست و مادرم می‌گفت کدام ناهاری ساعت ۹ صبح حاضر است؟ به سرعت حرکت می‌کردم سمت باشگاه و بعد از تمرین لباس‌هایم را جمع می‌کردم و به سمت مدرسه می‌دویدم و سر راه یک تخم مرغ می‌خریدم. با دقت آن را به مدرسه می‌رساندم و مواظب بودم تا در بین راه نشکند. با بچه‌های آشپزخانه هنرستان دوست بودم و از آن‌ها می‌خواستم تا زنگ تفریح تخم مرغم را آب‌پز کنند. البته برخی اوقات هم مادرم از شب قبل برایم غذا کنار می‌گذاشت. بعد از مدرسه مستقیم به اجبار خانواده کلاس زبان هم شرکت می‌کردم و نزدیک ساعت ۸ به خانه می‌رسیدم.»

 

کوتی از مدال‌های رنگارنگ

مدت کمی است که تکواندو را شروع کرده، ولی گوشه پذیرایی خانه‌شان میزی چوبی است و روی آن کوتی از مدال‌های رنگارنگ است. خیلی تعجب می‌کنم و خنده‌ام می‌گیرد. از تصور اینکه اگر مدال‌های نرگس نصیب و قسمت دیگری بود، درون قاب‌ها و زینت‌بخش دکور خانه بود، اما مدال‌های زیاد او اینجا روی میز ریخته و بندهایشان به هم گره خورده است. از مسیر قهرمانی‌اش می‌پرسم، می‌گوید: «با میل خودم و نظر مربی از کمربند آبی به بعد در مسابقات حاضر شدم.

در ۳ سال گذشته، مسابقات زیادی در سطح منطقه ای، ناحیه‌ای، استانی و بین باشگاهی شرکت کردم و در این مدت تنها در یک مسابقه مقام نیاوردم. اولین مسابقه‌ای که شرکت کردم در وزن یک (منفی ۴۶ کیلوگرم) مسابقات هیئت تکواندو مشهد بود که در سالن آقا مصطفی خمینی برگزار شد و من مدال طلا کسب کردم. از بین مدال‌ها، آن‌ها که ارزش بسیار زیادی برایم داشت ۲ مدال طلای جهانی ام بود. یکی از این مدال‌ها را همین چند ماه پیش و در دوران کرونا کسب کردم.

مسابقات به صورت آنلاین برگزار می‌شد و به این صورت بود که از طرف برگزارکنندگان مسابقات حرکتی به ما گفته می‌شد و ما باید این حرکت را انجام می‌دادیم و برای آنان می‌فرستادیم و بعد از یک هفته نتایج را به ما می‌گفتند و من هم از پایه میکروفن پدرم که برای روضه و سخنرانی استفاده می‌کند به عنوان نگهدارنده گوشی استفاده کردم و فیلم گرفتم و فرستادم. بعد از یک هفته بود که اعلام کردند که در مسابقات منطقه نفر اول شده اید و به مرحله استانی راه پیدا کردید، در مرحله استانی هم نفر اول شدم و به مرحله کشوری رسیدم و گفتند که در مسابقات کشوری هم نفر اول شدم و مرحله بعد جهانی بود. در مرحله جهانی حریفان قدر و قدرتمندی از سراسر دنیا داشتم. ۲۲ کشور در این مسابقات شرکت کرده بودند.

حریفانی از کشور‌های ترکیه، افغانستان، آمریکا و ... و من به نمایندگی از کشور ایران با اختلاف بسیار کم نفر اول مسابقات شدم و مدال طلا را کسب کردم. مسابقه به این نحو بود که دو حرکت به ما معرفی کردند و کسی که در یک زمان بیست ثانیه‌ای بیشترین ضربه را به سر می‌زد برنده مسابقه بود. حرکت دیگر این که باید به صورت چرخشی به صورت ضربه می‌زدیم، در هر دو حرکت نفر اول شدم و دو مقام طلای جهانی را کسب کردم. تمام فیلم‌ها را در خانه و همین‌جا گرفتم.»

من به نمایندگی از کشور ایران با اختلاف بسیار کم نفر اول مسابقات شدم و مدال طلا را کسب کردم

 

۷۰ ضربه مُشت در چند ثانیه!

پیش از این دوبار در مسابقات کشوری مهاجران هم شرکت کرده است. می‌گوید: «در سال ۹۸ به عنوان تنها نماینده از باشگاه امید و به همراه ۹ نفر از باشگاه کانون تکواندو مهاجران در مسابقات کشوری مهاجران شرکت کردیم. مسابقات ابتدا در سمنان، تهران و بعد هم خود مشهد برگزار شد که در آنجا هم مقام کسب کردم و اصلا تمام ۱۰ نفر از شهر مشهد مقام کسب کردیم. بعد از چند روز مدیر کل امور اتباع و مهاجران خراسان رضوی جناب آقای احمدی ما را دعوت و از ما تقدیر و تشکر کردند که بسیار لذت‌بخش بود. مسابقات کشوری امسال هم بعد ماه رمضان به صورت مجازی برگزار شد.

این مسابقات سختی خاص خودش را داشت و دلیلش هم این بود که این مسابقات به صورت مجازی برگزار می‌شد و هر چند روز یک حرکت را از ما می‌خواستند. مثلا طناب‌زنی، مشت‌زنی، ضربات مختلف مثل ضربه چرخشی و ... و در یک ساعت مشخص باید فیلم‌ها را ارسال می‌کردیم. این مسابقات حدود ۴۰ روز طول کشید و به این دلیل که در طول ماه مبارک بود فقط شب‌ها تمرین می‌کردم. کسی را نداشتم که برایم میت بگیرد و خواهر کوچکم که فقط ۱۲ سال داشت باید این کار را انجام می‌داد. خیلی سخت بود، چون خنده ام می‌گرفت و چندین بار باید این حرکات را انجام می‌دادم. شاید روزی ۴۰ بار فیلم می‌گرفتیم و خراب می‌شد و در آخرین لحظات مجبور می‌شدیم بدترین دفعه حرکت را هول هولکی ارسال کنیم. روز آخر مسابقات بود و باید آخرین حرکت را انجام می‌دادم و تا آن زمان نفر سوم بودم. باید مشت می‌زدم، در ۳۰ یا ۶۰ ثانیه، خوب به خاطر ندارم که زمانش چقدر بود، همه کسانی که فیلم ارسال کرده بودند ۲۰ مشت زده بودند و من ۷۰ مشت، با همان حرکت جهش خیلی خوبی داشتم و مقام دوم را کسب کردم.»

 

تمرین که می‌کنم زلزله می‌آید

از او می‌پرسم کدام مدال‌ها برایت بیشتر ارزش را دارد. می‌گوید: «مدال‌های با ارزشم بعد از جهانی و کشوری؛ لیگ انفرادی بود که یکی دو سال پیش طی ۴۰ روز، هر هفته یا دوهفته یک بار برگزار شد. شرکت‌کنندگان از کل استان خراسان بودند و در وزن خودم نفر اول استان شدم. مشکل اینجاست که در تمام باشگاه‌هایی که تا به حال برای تمرین رفته ام، کسی نبود که لازم باشد آن را به سختی شکست بدهم. در باشگاه‌های مختلف حریف تمرینی ندارم و بچه‌ها حاضر نمی‌شوند با من تمرین کنند.» می‌پرسم در تکواندو می‌خواهی به کجا برسی؟ می‌گوید: «قصد دارم به طلای المپیک برسم و تا ۲۰۲۴ راهی طولانی در پیش دارم.

برای عضویت در تیم ملی افغانستان به حمایت نیاز دارم و این راه هزینه‌های بسیار زیادی دارد که راه را سخت ترمی کند. تا به حال چندین بار تلاش کردم، اما با موانعی عجیب روبه‌رو شده ام که موفق نشدم، البته گاهی با وجود اینکه تمام شرایط شرکت در مسابقات انتخابی تیم ملی افغانستان را داشتم؛ باز افرادی به مسابقات اعزام شدند که من خیلی راحت در تمرینات و مسابقات آن‌ها را شکست می‌دادم. بار‌ها پیش آمده که به من خبر نداده اند و بعد‌ها متوجه شده ام که دیگر دیر بود، البته استدلال دوستان من این است که خوب دیده نشده ام، اما امیدوار هستم بالاخره یک روز تلاش‌هایم نتیجه دهد. مطمئنم که اگر خدا یاری کند و شرایط درست شود، طلای المپیک ۲۰۲۴ را خواهم گرفت و این اطمینان را از تمرین‌های سختی که انجام می‌دهم به دست آوردم.

کسانی که سختی کشیده اند پشتکار دارند و اراده قوی و تلاش مضاعف دارند. زمان‌هایی بوده که لحظه رفتن پدر و مادرم از خانه را انتظار می‌کشیدم و به محض رفتن آن‌ها تمرین را شروع کردم، اگر پدر و مادرم خانه باشند مانع می‌شوند؛ می‌گویند دیوار‌ها و ساختمان به قدری نازک است که کل ساختمان می‌لرزد و همسایه‌ها گناه دارند. مثلا برخی اوقات که میهمان داشتیم و طبقه پایین نشسته بودند اگر تمرین می‌کردم فکر می‌کردند زلزله آمده است.»

بزرگ‌ترین آرزویم خدمت به مردم افغانستان است. دوست دارم برگردم به کشورم و به آن‌ها خدمت کنم

 

بزرگ‌ترین آرزویم خدمت به مردم افغانستان است

تعجب می‌کنم که چرا خانواده‌اش مخالف بودند، آن هم وقتی که شاهد استعداد و پشتکار و موفقیت‌های دخترشان هستند. نرگس می‌گوید: «خانواده ام خیلی با ورزش کردنم مخالف بودند. نمی‌خواستند که از تحصیل کردن بیفتم. بیشترین تأکید و تشویقشان به درس و تحصیل مربوط می‌شد، ولی من از اینکه تنها در یک بُعد از زندگی به موفقیت برسم راضی نبودم و دوست داشتم که در تمام جنبه‌های زندگی با هم رشد کنم. به همین دلیل فقط در سال‌هایی که برنامه ورزشم بسیار فشرده شده بود شاگرد ممتاز نبودم، ولی در بقیه سال‌ها همیشه نفر اول کلاس بودم. الان هم با اینکه رشته پزشکی را دوست داشتم، ولی موفق نشدم و به همین دلیل مامایی و سال بعد پرستاری می‌خوانم.»

درباره آینده می‌پرسم که هدف بزرگ‌ترش چیست؟ می‌خواهد کجای دنیا بایستد؟ می‌گوید: «بزرگ‌ترین آرزویم خدمت به مردم افغانستان است. دوست دارم برگردم به کشورم و به آن‌ها خدمت کنم. زمانی که همراه پدرم برای مسافرت به افغانستان رفتم، وضعیت کابل را بسیار بی‌ثبات و ناامن دیدم. در همان مسافرت وقتی با اتوبوس از کابل به سمت هرات حرکت کردیم در بین راه میان نیرو‌های دولتی و طالبان درگیری ایجاد شد و اتوبوس ما دقیقا در مرکز این درگیری بود. نزدیک به نیم ساعت زیر آتش بودیم. اتوبوس جلویی ما را منفجر کردند. جوانان، پیرمرد‌ها و پیرزن‌ها کف اتوبوس دراز کشیده بودند و شهادتین می‌خواندند. این تجربه هر روز در کشور من تکرار می‌شود و از این ناامنی در عذابم. همه در عذابند. راه‌حل آن هم به دست یک نفر یا دو نفر نیست. تمام شدن این مصیبت‌های هرروزه به اتحاد کل مردم افغانستان نیاز دارد. مردم ایران اتحاد دارند و امنیت و این بسیار ارزش دارد. برادرم در کابل است، با هر انفجاری دل ما می‌لرزد و همیشه بعد انفجار و انتحاری زنگ می‌زند و ما را از سلامت خود با خبر می‌کند.»

به او می‌گویم که به ماندن در ایران فکر نکردی؟ می‌گوید: «ماندن در ایران برای ما خوب نیست، زیرا تبعیض زیاد است، البته گاهی به ماندن در ایران فکر می‌کنم، اما اگر این همه تبعیض وجود نداشت خیلی راحت می‌توانستم این موضوع را بپذیرم. گاهی نیز به زندگی در اروپا فکر می‌کنم و اینکه در آن کشور‌ها فرصت رشد زیادی در زمینه ورزش دارم.»

 

مهاجر سختی کشیده است

روز دیگر برای گفتگو با مربی دلسوزش به باشگاه‌شان می‌روم. هنوز کلاس خانم‌ها شروع نشده و فرصتی برای حرف زدن داریم. رقیه شیری متولد سال ۱۳۵۷ در تهران است. از سال ۱۳۷۲ تکواندو را شروع کرده و از سال ۱۳۸۱ تاکنون مربی و داور تکواندو است. خونگرم و خوش بیان است. می‌گوید: «از همان سال اولی که تکواندو را شروع کردم استادم خانم فاطمه درحی، رئیس هیئت تکواندو مشهد، من را به مربیگری تشویق می‌کرد، معتقد بودند که تسلط خوبی روی کلاس دارم.

ارادت بسیار زیادی به ایشان داشتم و دارم و به همین دلیل مدت ۱۰ سال را در کنارش بودم. بعد از آن به صورت مستقل مربیگری را شروع کردم و اولین کلاسم در همین گلشهر بود. الان مدت ۸ سال می‌شود که ثابت در همین محله هستم. زیاد به فکر شهریه گرفتن از بچه‌ها نبودم، بچه‌های اینجا خیلی به حامی نیاز داشتند. یکی از دلایل ماندگاری من در گلشهر این است که بچه‌های مهاجر اینجا خیلی سختی کشیده اند. وقتی کلاس می‌آیند به باقی افراد باشگاه نگاه نمی‌کنند خودشان به طور فشرده شروع به تمرین می‌کنند.

انگیزه دارند و من مربی از این نوع تمرین و تلاش و پشتکار آن‌ها لذت می‌برم. چرا باید بروم جایی که باید نیمی از وقت کلاس را صرف ناز کشیدن شاگرد برای تمرین کردن کنم. بچه بی‌حال انرژی مربی را می‌گیرد. من اینجا شاگرد نه ساله دارم که به محض ورود نرمش را شروع می‌کند. کاملا مشخص است که این ورزشکار سختکوش است و همین هم مربی را سرذوق می‌آورد، البته در قسمت‌های مرفه‌نشین هم بچه‌های قهرمان زیاد داشته‌ایم، ولی این قسمت از شهر مشکلات بسیار زیادی برای شرکت در مسابقات دارند، زیرا در برخی جا‌ها این ورزش برای آنان هزینه بردار خواهد بود.»

درباره نرگس می‌پرسم، می‌گوید: «۵ سال پیش در زیرزمین مسجد ابوالفضلی (ع) کلاس کوچکی برگزار کردیم و از بین شاگردان تنها نرگس ثابت ماند و ادامه داد. او با وجود تمام مشکلاتش انگیزه زیادی دارد. مثل نرگس کم است، تازه ۶ ماه بود که ورزش را شروع کرده بود، ساعت ۴ و نیم صبح برای تمرین به همراه دوستش به بوستان بانوان ارم می‌رفت و روی میله‌های آلاچیق ضربه می‌زد و تمرین می‌کرد.

نرگس الان دان دو است و تمریناتی را می‌داند که دان پنج هم نمی‌د اند، من مرتب باید به شاگردانم تأکید کنم که تمرین کنند، اما نرگس نیازی ندارد. آینده بسیار روشنی برای نرگس می‌بینم فقط از نظر مالی برای او کمی نگرانم. پسر‌های ورزشکار گلشهر برای پیشرفت خود به مشکل مالی برخورد نمی‌کنند، زیرا کار می‌کنند، اما دختران گلشهر نه. خواهشی که ما داریم این است که در تیم ملی افغانستان به افراد جدید بها بدهند و چند نفر را ثابت نگه ندارند. ما هم قبول داریم که کسی که ۱۵ سال سابقه دارد ارجحیت دارد، اما آن کسی هم که ۵ سال سابقه دارد این حق را دارد که در مسابقات انتخابی شرکت کند. چه اشکال دارد کسی که مشکلات مالی دارد از طرف کسانی که امکانش را دارند حمایت شوند؟ چرا نباید شاگردی که در مسابقات شرکت می‌کند و با مشکلات مالی برخوردار است مانند بقیه شاگردان از حمایت مربی برخوردار باشد؟»

کلمات کلیدی
ارسال نظر
نظرات بینندگان
ناشناس
|
-
|
۰۰:۰۰ - ۱۴۰۰/۰۶/۱۹
1
0
من تکواندو کار هستم و نرگس واعظی ارشد من هست
ناشناس
|
-
|
۰۰:۰۰ - ۱۴۰۰/۰۶/۱۹
1
0
خوبه
آوا و نمــــــای شهر
03:44