
مِهر معلمی احمد ثقفی برای یک شاگرد اوتیسمی
پنجسال است که احمد ثقفی، معلم و مشاور آموزشی ساکن محله امامخمینی (ره) بازنشسته شده است. اما کافی است تقویم به اول مهر برسد تا دوباره دلش به روزهای گذشته پر بکشد؛ روزهایی که در کلاسهای کوچک روستا یا در اتاقهای ساده مشاوره، زندگیاش را با بچهها قسمت میکرد.
ثقفی ۲۵سال از دوران خدمتش را در روستاها و شهرستان قائن گذرانده است. او ابتدا با مدرک دانشسرا وارد آموزشوپرورش شد و بعد تحصیلاتش را تا کارشناسی مدیریت آموزشی و کارشناسیارشد روانشناسی ادامه داد. همین عطش یادگیری بود که او را از یک معلم ابتدایی به مشاوری تبدیل کرد که کودکان زیادی با اختلالات مختلف، زیر پروبالش آرام گرفتند. از میان همه سالهای کار، خاطرهای دارد که آن را از یاد نمیبرد.
نخستین دیدار با پسربچهای متفاوت
روزی پسربچهای دهساله به همراه مادرش به مرکز مشاوره آموزش و پرورش قائن مراجعه کرده بود. آن روز ثقفی با دقت کودک را نگاه کرد؛ تجربهاش در همان نگاه اول به او گفت این بچه دچار بیماری اوتیسم است.
هنگامیکه مدیر مرکز، ثقفی را صدا کرد تا با او مشورت کند، از صحبتهای مدیر فهمید حدسش درست است. خودش تعریف میکند: مدیر مرکز از من پرسید آیا پروندهاش را قبول میکنی؟ راستش چندپرونده سخت دیگر داشتم، اما دلم نیامد نه بگویم. پذیرفتم و آن روز، مسیر تازهای در زندگی من و آن کودک شروع شد.
روزهای اول، دشوار بود. بچه نه ارتباط برقرار میکرد و نه آرام مینشست. ثقفی توضیح میدهد: کودکان با این اختلال، بیش از هرچیز به صبر نیاز دارند. باید با حوصله، لحظهبهلحظه کنارش بود تا کمکم به دنیای ما نزدیک شوند.
نشانههای امید
یک ماه از شروع جلسات گذشته بود که احمدآقای ثقفی، تغییر کودک را احساس میکرد؛ «یادم است مادرش آمد و گفت پسرم اصرار دارد درسهایش را هم پیش شما بخواند. برای من همین حرف نشانهای بود که یخ بین ما درحال آبشدن است.»
فقط درباره وضعیت این کودک توضیح دادم و روشهایی گفتم که چطور میتواند به او کمک کند
بخشی از وظیفه احمد آقا این بود که برای بررسی وضعیت دانشآموز به مدرسه او هم سر بزند. او روزی بیخبر به کلاس دانشآموزش رفت؛ «بچهای که تحت پوششم بود از دیدن من ذوق کرده بود، اما تعجبم از همکلاسیهایش بود. وقتی متوجه شدند کی هستم ذوق آنها بسیار بیشتر بود.»
ثقفی برای اینکه بفهمد چه خبر است از دانشآموزش خواست که برای چنددقیقه کلاس را ترک کند و او با همکلاسیهایش صحبت کند؛ «همکلاسیهای این دانشآموز مدام تشکر میکردند و میگفتند او آرامتر شده است و تلاش میکند با بقیه ارتباط بگیرد و دوست شود.»
گفتوگویی که نگاه یک معلم را عوض کرد
بعداز کلاس معلم دانشآموز، احمدآقای ثقفی را به گفتوگویی کوتاه دعوت کرد. او یادش هست که در دفتر مدرسه، صحبتشان از حالت رسمی خارج و کمی صمیمیتر شد.
تقفی برایمان تعریف میکند: از قبل شنیده بودم این معلم خیلی سختگیر است و چندان ارتباط گرمی با شاگردانش ندارد. من فقط درباره وضعیت این کودک توضیح دادم و روشهایی گفتم که چطور میتواند به او کمک کند. نگاهش پر از تردید بود، اما میدانستم حرفهایم به دلش نشسته است.
مدتی بعد، همکاران ثقفی خبر آوردند که آن معلم تغییر کرده است و نهتنها با آن کودک بلکه با همه شاگردانش مهربانتر و صبورانهتر برخورد میکند. این خبر برای ثقفی شادیبخش بود؛ چون میدید تغییر فقط در یک کودک خلاصه نشده، بلکه در فضای کل کلاس به وجود آمده است.
* این گزارش سهشنبه ۸ مهرماه ۱۴۰۴ در شماره ۶۳۰ شهرآرامحله منطقه ۷ و ۸ چاپ شده است.