قدیمیهای محله امام هادی (ع) هر وقت از مقابل صندوق قرضالحسنه شهید گذری رد میشوند به یاد روزهای اول انقلاب میافتند و جمع ۵ نفرهای که اگر کارهای ستادی آنها برای پیگیری امورات محله نبود، امروز همچنان بین ادارات مختلف شهری و روستایی پاسکاری میشدند و خودشان هم نمیدانستند که مرغ هستند یا شترمرغ! از آن ۵ نفر یکیشان شهید غلامحسین گذری بود که برای مردم بحرآباد، حکم شهید بهشتی را داشت و همان سالهای اول جنگ به دیدار معشوق شتافت و دیگری حاج محمدتقی خاوری که سالها بعد فوت شد.
حالا فقط سه نفرشان زنده هستند: حاجی آشفته، حاج علی زارع، حاج غلامرضا شریعتی. حاجی آشفته که امضای او پای اساسنامه خیلی از اماکن عمومی محله هست، از همان ابتدا رئیس هیئت مدیره صندوق بود. برای شنیدن صحبتهای او درباره ماجرای تشکیل صندوق و خیلی جاهای دیگر مثل خیریه و درمانگاه و ... به سراغش رفتم. این گفتگو را در ادامه دنبال کنید.
ظهر یکی از روزهای درخشان اردیبهشت است. از آن روزهای بهاری که خورشید برای رسیدن به داغی تابستان عجله دارد. از آن روزها که نیم ساعت اگر در خودرو بیکولر بشینی، بخار داغی که از روی داشبورد بلند میشود، نفست را بند میآورد. خودروها خیابان باریک، اما دو طرفه امام هادی را قبضه کردهاند. دو طرف راسته خیابان، یکی در میان، دوبله پارک کردهاند به طوری که در آن واحد فقط یک خودرو و آن هم به زحمت میتواند رد شود. پیادهروها شلوغ و پرازدحام است. زندگی در این سمت شهر بیشتر از هر وقت دیگری جریان دارد. تک و توک آدمهایی که ماسک چرکی به صورت زدهاند، تنها نشانههایی هستند که به یادت میآورند کرونا هنوز نرفته است.
آدرسی که از صندوق قرضالحسنه شهید گذری دادهاند، نبش امام هادی (ع) ۴ است. پیدا کردنش راحت است. ساختمانی دو طبقه با چند پله سیمانی و بعد یک در شیشهای. البته از آن درهای چارچوب آهنی که دکانهای قدیمی داشتند و دو لَتش روی هم میآمد و باید دستگیرهاش را میچرخاندی تا در با سر و صدای زیادی باز شود. از همانها که دکاندارها وقتی میخواستند تعطیل کنند، نردههای حفاظ را از کنار دیوار بلند میکردند و داخل ریل آهنی روی در کار میگذاشتند. تابلوی به نسبت بزرگ قدیمی و رنگ و رو رفتهای بالای در نصب شده که علاوه بر عنوان «صندوق قرضالحسنه شهید گذری»، سال تأسیس و شماره ثبتش را هم میتوان روی آن خواند. قرار گفتوگویم با مردی است که میگویند همه اهل محل حرفش را میخوانند: محمدرضا آشفته که البته این روزها فامیلیاش را عوض کرده و آریانیفر نام گرفته است.
او جزو هسته پنج نفره اولیهای است که محله امام هادی (ع) را آباد کردند. از آن ۵ نفر دو نفرشان خیلی زود به دیار باقی رفتند (شهید گذری و حاج محمدتقی خاوری) و ۳ نفر دیگر یعنی حاجی آشفته، حاج علی زارع، حاج غلامرضا شریعتی، گروه را گسترده کردند و شدند ۲۰ نفر. کار این گروه پیگیری همه نیازهایی بود که مردم در بحبوحه انقلاب و بعد از آن در سالهای جنگ داشتند. اقداماتی مانند تشکیل کمیته گشت شبانه و بسیج ۲۰ میلیونی، تشکیل پایگاههای اعزام نیرو به جبههها، خیابانکشی و الحاق روستای بحرآباد به شهر، ساخت و تعمیر مساجد، ساخت درمانگاه، ساخت خیریه و تشکیل صندوق قرضالحسنه برای گرهگشایی از مشکلات مردم همه از سوی این گروه انجام شد.
***
ساعت از ۱۳:۳۰ ظهر گذشته است. ساعت کار صندوق تمام شده، اما آن ۳ نفر به همراه ۲ حسابدار صندوق به انتظار ماندهاند. آشفته، رئیس هیئت مدیره، است. مردی ۶۶ ساله، چهارشانه و با قیافهای جدی. اهالی محله به ویژه قدیمیها از او با احترام یاد میکنند. در همه اساسنامههای مکانهای عمومی امضای او هست، اما بیشتر از همه او را با نام صندوق میشناسند. صندوقی که اهالی آن را از خودشان میدانند. همه حداقل یک دور از آن وام گرفتهاند و آبرویشان را خریدهاند؛ چه پیرزنی که جز یارانه درآمد دیگری ندارد، چه مرد عیالواری که برای شیرینیخوران دخترش دستش خالی بوده است. کسی یادش نمیآید که هیچ موقع مبلغ ناچیز وام به چشمش آمده باشد. هرچه بوده برکت داشته و کار راهانداز بود.
آقای آشفته همانطور که ماسک به صورت زده است من را دعوت به نشستن میکند. بعد از چند دقیقه ماسکش را برمیدارد. نگاهش از پیشخوان روبهرویش که دو کارمند حسابداری پشت آن مشغول حساب و کتابهای بعد از ساعت کاری هستند به در ورودی بسته میچرخد که گاهی بعضی اهالی با حساب اینکه صندوق باز است دستگیره آن را میچرخانند و او با ایما و اشاره به حسابدارها میگوید که بهشان بگویند فردا بیایند. خودش هم در همین محله به دنیا آمده و بزرگ شده و تا ۲ سال پیش همینجا ساکن بوده است.
با خنده میگوید: «البته هنوز خانهام را نفروختهام که من را بیرون نکنند!» پدرش کشاورز بود و در روستای قهقهه زندگی میکرد. این روستا الان شده است محله شهید غلامی در توس ۹۱. بزرگ آن منطقه بود. سنش که بالاتر رفت به بحرآباد آمد و در اینجا ساکن شد. در همین منطقه هم کشاورزی میکرد. آدم زحمتکشی بود، اما غیر از آن مداحی میکرد و شعر هم میگفت. دیوان شعر هفت جلدی نوشته بود که جلد ششمش را تازگی فرزندانش به چاپ رساندهاند. شعرهایی در مدح و ثنای ائمه. عاشق و شوریده اهل بیت بود. برای همین هم «آشفته» نام گرفته بود: «آشفته تخلص پدرم بود. در زمان قدیم کسانی که نوحه میخواندند، مدح ائمه را میگفتند و در ایام محرم و صفر در شور محرمی غرق میشدند و دیگر متوجه چیزی نبودند، فامیلهایی مانند شوریده و شیدا و آشفته داشتند.»
محمدحسین آشفته در جوانی پیرو پدرش کشاورزی میکرد. بعد، چون به عمران و معماری علاقه داشت به ساخت و ساز کشیده شد و شد معمار تجربی. حالا سالهاست که در حوزه انبوهسازی فعالیت میکند. مدتی هم نماینده امام جمعه در ساخت مسکن ارزان قیمت بود و در همان دوره شهرکهایی با نظارت عالی امام جمعه و پیگیریهای او در محلاتی مانند بلال حبشی در سمزقند، طالقانی در سیلوی گندم و در محمدآباد ساخته شد؛ به روایت خودش «نزدیک به ۵ هزار واحد کارگاهی و مسکن ارزان قیمت.» او در دوره شوراهای محلی سابق نماینده مردم محله بوده است. در همان دوره بود که امام هادی به مناطق شهری الحاق شد. از او میخواهم ماجرا را تعریف کند.
تشکیلات شهرداری را مجاب کردم که اگر میخواهید واقعا خدمت کنید یک نقطه هم اینجاست
او میگوید: «در دوران تصدیگری آقای حسینی مهر تا دوره آقای عصاران به عنوان یک نفر از ۵ نفر معتمدان شهر مشهد حضور داشتم که احکام آن را آقای ناطق نوری صادر کرده بودند. یک نفر از ما در قائم مقامی حضور داشت؛ که ما خودمان آن یک نفر را انتخاب میکردیم. با توجه به اعتباری که مردم اینجا به من داده بودند تشکیلات شهرداری را مجاب کردم که اگر میخواهید واقعا خدمت کنید یک نقطه هم اینجاست، چون من واقعا از خود این مردم بودم و درد مردم و کمبودها را حس میکردم. اینجا نه در طرح جامع و نه در طرح تفصیلی نبود.
آنقدر فعالیت کردیم که موفق شدیم این بخش را به مشهد بچسبانیم و آنقدر رفتیم و آمدیم که کوچه به کوچه این خیابان آسفالت شد. با زحمت و هزینه بسیار زیاد خیابان امام هادی (ع) را که از دو طرف بنبست بود باز کردیم؛ از یک طرف محدود به یک زمین وقفی بود و از سمت دیگر به زمینی که مالک شخصی داشت. مردم در اینجا کاملا به شیوه روستایی زندگی میکردند. به هر خانهای که میرفتید میدیدید حداقل یکی دو تا گوسفند یا گاو دارند؛ بنابراین منطقه وضعیت خوبی از نظر بهداشتی نداشت. برنامهریزی کردیم و برای مالکان زمین گرفتیم و خواهش کردیم احشامشان را بیرون ببرند. آن حالت روستایی را کمکم عوض کردیم. حدود سال ۶۲ بود. بعد آن شوراها برچیده شد و قرار شد شوراهای جدید تأسیس شود.»
علاقه دارد که ماجرا را از قبلتر تعریف کند. یعنی از همان روزهای بحبوجه انقلاب که تحولات بزرگی به خواست مردم داشت، اتفاق میافتاد و در این اوضاع و احوال فضا برای سوءاستفاده سودجوها باز شده بود. چنین وضعیتی ایجاب میکرد که مردم خودشان به داد خودشان برسند و گرفتاریهایشان را رفع و رجوع کنند. خیر و متعهد و مؤمن و انقلابی هم که این منطقه کم نداشت. همین آدمها بودند که تشکیل بسیج شورای محلی و گشت شبانه کمیته برای تأمین امنیت منطقه دادند. این افراد توزیع مواد غذایی و سوختی را نیز با کمک مساجد و جوانهای مؤمن و متعهد انجام میدادند. یعنی همان گروه پنج نفره که بعد شدند ۲۰ نفر. سردستهشان، اما که بود؟ شهید گذری یا محمدحسین آشفته؟ آشفته خیلی تمایل ندارد که به این سؤال جواب روشنی بدهد: «دهها نفر از بچههای حزباللهی با هم کار میکردند که من هم یکی از آن افراد بودم.
مسئله این بود که این منطقه با توجه به فاصلهای که از مرکز شهر دارد نیازهایی به مراتب بیشتر از جاهای دیگر داشت. ما نه امکانات رفاهی داشتیم نه آب و برق و نه وسایل حمل و نقل عمومی. همه اینها ایجاب میکرد کسانی پیگیر این مشکلات باشند. ما از خود این مردم بودیم و فقط میخواستیم کار مردم راه بیفتد. خیلی از انقلاب نگذشته بود که جنگ ناخواستهای به ما تحمیل شد. اوضاع اقتصادی مردم این منطقه ضعیف بود و به ویژه در دوران جنگ بدتر هم شده بود. در این دوره باز همین گروه بودند که ورود کردند و به بسیج عمومی پرداختند. دهها چهره برجسته از این مجموعه به جبههها شتافتند و شهید شدند.
ما از خود این مردم بودیم و فقط میخواستیم کار مردم راه بیفتد
در این بحبوحه یکی از نیازهای منطقه ایجاد صندوق قرضالحسنه بود به ویژه برای کمک آبرومندانه به افرادی که توان کار و فعالیت نداشتند. ابتدا تعاونی تشکیل دادیم. جلوتر که آمدیم گفتیم کار را رسمیتر کنیم و صندوق قرضالحسنه را تأسیس کردیم. همینطور ساخت خیریه الزهرا، تأسیس درمانگاه، نوسازی مسجد صاحبالزمان، ساخت مساجد پنجتن و امام هادی (ع)، ساخت زینبیه و حسینیه و تشکیل انجمن اسلامی به وسیله همین بچهها بود. سال ۶۵ صندوق تأسیس شد، ولی بنیان آن از سال ۵۹ گذاشته شده بود. تأسیس رسمی صندوق همزمان شد با شهادت یکی از اعضای مؤسس آن یعنی شهید غلامحسین گذری. زمانی که میخواستیم نام صندوق را ثبت کنیم پیشنهاد شد که به یاد این شهید نامگذاری شود.»
***
در بین صحبتهایش چند نفری میآیند صورتشان را به شیشه نزدیک میکنند و دستگیره در را میچرخانند و میخواهند داخل شوند. آشفته هر بار بلند میشود و با آنها حال و احوال گرمی میکند. بعد با لحنی حاکی از قدرشناسی میگوید:«اینجا مردم خوب و مؤمنی دارد. در حاشیه شهرها هنوز اصالت وجود دارد. در همه جا اشکالاتی هست، ولی از این مردم بهتر نداریم، چون خودشان دوای درد خودشان هستند. مردم نوعدوستی هستند. گرفتاریهای همدیگر را رفع میکنند. اگر مسئولان به آن توجه کنند بهتر از این میشود کار کرد. این مردم توجهشان به نظام زیاد است. مردم نمکشناسی هستند.»
او میگوید که نوع برخورد مجموعه صندوق با مردم به گونهای است که مردم آنها را بدهکار خود میدانند: «اصلا اجازه ندادیم که نگاه از بالا به مردم و تحقیرآمیز در این صندوق شکل بگیرد. مردم اینجا را از خودشان میدانند. اگر خودتان صبح بیایید میبینید. خیلی از این بابت خوشحالیم. کسانی هم که دستشان به دهنشان میرسد میآیند کمک میکنند. با وجود اینکه در این خیابان چندین شعبه بانک وجود دارد، اهالی پول اضافهشان را به این قرضالحسنه میسپارند. این رویه حسنه است. هم از طرف صندوق و هم از طرف مردم که این اعتماد برایشان ایجاد شده است.» سؤالی که توی ذهنم میچرخد این است که چرا این صندوق هم مانند دیگر صندوقهای قرضالحسنه به دنبال کارهای سرمایهگذاری برای گسترش صندوق نرفت تا بتواند وامهای دندانگیرتری به مردم بدهد که آنها به یک زخم زندگیشان بزنند. این سؤال را از آقای آشفته میپرسم.
اصلا نخواستیم که دنبال آن برویم. صندوق ۱۰۰ درصد حالت مردمی دارد و به دلیل کلمه قرضالحسنه ایجاد شده است. از این پول حق اینکه معامله و زد و بند کنیم، نداریم. کاری که خیلی از قرضالحسنهها انجام میدهند و دیدیم که چه مشکلاتی هم به وجود آوردند. بیشتر بدبینیهایی که به نظام ایجاد شد، نشأت گرفته از همان اتفاقهاست. پول مردم را گرفتند خودرو و زمین خریدند. اعتقاد ما این است که وام کم باشد، ولی سالم باشد. با همان مقداری که برایمان مقدور است وام میدهیم. حساب و کتابمان مرتب است. پاک کار میکنیم و مردم هم راضیاند.
وقتی به مردم بگویی توان ما همین است آنها هم بر همین اساس متقاضی میشوند. ما با اجاره زیرزمین و اتاقهای بالا و دو مغازه حقوق مدیرعامل و دو حسابدار خود را پرداخت میکنیم. سیاستگذاری که داشتیم این بود که ماندگار باشیم و آب باریکهای اگر هست قطع نشود و مردم بتوانند از آن استفاده کنند. امروز جامعه ما به تعاونیها نیاز دارد. به شرط اینکه نظارت باشد، ولی دخالت نباشد. اگر اجازه بدهند که تعاونیها در مسیر قانونی و صحیح خودشان حرکت کنند، خیلی میتوانند کار انجام دهند. واگذاری کار مردم به مردم، گزارهای است که امتحان خودش را در این ۳۰، ۴۰ سال پس داده است. قبلش هم همین بوده است. تاریخ میگوید هرگاه کار به دست مردم و با نظارت عالی بوده، کار درست انجام شده است.
ما کار بستهای داریم انجام میدهیم. خیلی تنش و واکنش نداشتیم. بعضی حرکتها که در بعضی تعاونیها و قرضالحسنهها اتفاق افتاد، ما از ابتدا جلویش را گرفتیم. ما هم میتوانستیم اینجا تومان به تومان سود ببریم. حداقل اینکه چهار تا خودرو و چند قطعه زمین بخریم و بفروشیم. حتی مغازهدار داشتیم که آمده به ما پیشنهاد کرده است که اگر ۱۰۰ میلیون تومان به من بدهید حاضرم ۱۲۰ میلیون تومان به شما برگردانم، ولی ما اینها را کاذب میدانیم. شرعی هم نمیدانیم. قرضالحسنه مشخص است و آیات متعددی دارد. فلسفه ویژه خودش را دارد. الان هم اگر مسیردهی و چارچوب درستی برای مؤسسات اعتباری ایجاد شود و بر آن پافشاری کنند، از طرفی نهادهای نظارتی بر کار آنها نظارت کنند و دخالتهایشان را کنار بگذارند فکر میکنم کار به مسیر درست خودش میافتد و نتیجه خوبی میدهد. نه تنها در این کار بلکه در کارهای دیگر هم اگر به این صورت باشد و حالت رقابتی پیدا کند، اتفاقات خوبی میافتد.
بله. ولی ما قاعده کلیای داشتیم که باید دقیق با نیت سپردهگذار و براساس چارت اسلامی قرضالحسنه حرکت کنیم. استحکام فکری را که برای اینجا داشتیم، هیچ پیشنهاد وسوسه کنندهای نتوانست متزلزل کند. در همان بحبوحهای که داد و هوار درباره تعاونیها و مؤسسههای مالی و اعتباری درآمده بود، رونق اینجا حتی بهتر از گذشته بود. این به نوع عمل و کار برمیگردد. ما به مردم اینجا نشان داده بودیم، مردم کار را دیده بودند. چیزی که الان در جامعه ما باید به آن توجه شود همین عمل است. اگر عملت درست باشد، اعتماد ایجاد میشود و کار نمیشکند. اگر هم مشکلی پیش بیاید همه به شما کمک میکنند. پیرمردی داریم که به محض اینکه حقوقش را از بانک میگیرد میآورد به صندوق واریز میکند و بعد براساس نیازش برداشت میکند. همین را میتواند به بانکها بسپارد، ولی اعتقادی به بانک ندارد.
بله بودند. مثلا سازمان اقتصاد اسلامی آمادگی داشت که ما را تحت پوشش بگیرد، ولی من، چون خودم از ابتدا در مجموعههای مختلف مسئولیتهای مختلفی داشتم علاقه نداشتم و میگفتم اگر بخواهیم به این مجموعهها ورود کنیم، با تفکرات آنها اهدافمان گم میشود. ما اینطوری خودمان را به مردم معرفی کردهایم که صد در صد قرضالحسنهایم. این اعتماد را ایجاد کردهایم و اجازه دهید که به همان شکل سنتی اینجا را اداره کنیم. ما سختیهایش را تحمل کردیم. سرمایهای جمع کردیم که شد این ساختمان. دو مغازه کنارش را هم گرفتیم. الان کرایه اینها را میگیریم و کارکنان ما تأمین هستند. پس هیچ دلیلی ندارد که بخواهیم آنچه را که به مردم متعهد شدیم عوض کنیم.
پیرزنی داریم که یارانهاش را از بانک میکشد بیرون و میآید اینجا میگذارد و میگوید اینجا ثواب دارد. اگر من دست به آن کارها بزنم، این اعتماد از بین میرود. من ارزش یارانه این پیرزن را با ارزش میلیونها تومان از کسی که بخواهد بیاید اینجا بازی درست کند و ما بهش دست به سینه سلام کنیم، عوض نمیکنم. بارها به همه گفتهام؛ به ۲۰ نفری که ۴۰ سال عمرمان را دور هم گذراندهایم. اگر مدیران شفاف عمل کنند شاید مردم بیشتر اعتماد کنند و پشت سرشان با کنایه حرف نزنند.
پیرزنی داریم که یارانهاش را از بانک میکشد بیرون و میآید در صندوق میگذارد و میگوید اینجا ثواب دارد
من، چون معمار تجربی هستم این را میدانم که اگر روی فونداسیون ضعیف چند طبقه بالا بیاورم ساختمان فرو میریزد. تفکرات عجیب و غریبی که الان وجود دارد نشئت گرفته از هواخواهیها و بلندمرتبهخواهیهاست. ما یک چارچوبی را قبول داریم که براساس دینمان است. آقای آشفته خیلی محکم و جدی این کلمات را ادا میکند و میگوید: «مردم این را از ما قبول کردهاند و دیدهاند که در این سالها ما همان مسیر را داریم میرویم و تغییرش معنا ندارد.»
او میگوید: «خیلی از اعضای خودمان هم بودند که این پیشنهادها را میدادند. ولی ما به خاطر حد و اندازهای که برای صندوق قائل بودیم مراقبت کردیم که این خطها در آن نفوذ نکنند و با نیت مردم که به ما اعتماد پیدا کرده بودند، تضاد پیدا نکند.»
***
یکی از افرادی که در داخل خود صندوق در ابتدا به سرمایهگذاری و گسترش تمایل داشتند؛ علی اصغر تشکری راد است. او جزو همان گروه بیست نفره است که به کمک هم و به صورت ستادی امورات محله را پیگیری میکردند. او بازرس صندوق است و از ابتدای گفتگو در کنار ما حضور دارد. کوچک اندام با موهای جو گندمی انبوه و نامرتب و صدایی تقریبا نامفهوم که گاهی باید از او بخواهم جملاتش را دوباره تکرار کند. بازنشسته سپاه است و از زمانی که زمینهای بحرآباد همه کشاورزی بودند تا همین الان ساکن این منطقه بوده است.
او و آقای آشفته گاهی نظرهای متفاوتی با هم داشتهاند، اما همیشه رفیق هم بودهاند: «آشنایی ما از مسجد شروع شد و انشاءا... به مسجد هم ختم میشود. موقع انقلاب و در تظاهراتهایی که میرفتیم بیشتر با هم آشنا شدیم. انقلاب که به ثمر رسید، تشکیل ارتش ۲۰ میلیونی بسیج باعث شد بچهها بیشتر دور هم جمع شوند. پایگاه اولیهمان؛ مسجد صاحبالزمان (عج) در منزل حاجی عابدینی بود که زیر زمینش اسلحه خانه بود و در طبقه بالا هم بچهها امورات محله را سازماندهی میکردند. منطقه را تقسیم کرده بودیم و هر منطقه مسئولیتش با یک نفر بود. مثلا اتوبوس نبود یا گاز و آب و برق نبود، اینقدر بچهها رفتند و آمدند تا موفق شدند این امکانات را برای محله بگیرند. اینجا جزو شهر نبود. میرفتیم میگفتند: شما مرغ هستید. باز میگفتند: نه شما شترمرغ هستید! میگفتیم: ما روستاییم به ما امکانات روستایی بدهید، نمیدادند. میگفتند: شما جزو شهر هستید. میرفتیم میگفتیم: ما جزو شهریم، امکانات شهری به ما بدهید؛ میگفتند: نه شما جزو روستا هستید.
میرفتیم میگفتند: شما مرغ هستید. باز میگفتند: نه شما شترمرغ هستید! میگفتیم: ما روستاییم به ما امکانات روستایی بدهید، نمیدادند. میگفتند: شما جزو شهر هستید
او درباره پیشنهادهایی که برای گسترش صندوق در نظر داشتهاست، میگوید: «یکی از پیشنهادها این بود که بیاییم مثل صندوقهای دیگر چک چند ماهه بیشتر از مبلغ وام بگیریم یا اینکه وامهای درصدهای بالا بدهیم مثل جعاله. ولی حاج آقای آشفته میگفت این صندوق به عنوان قرضالحسنه واگذار شده، میخواهیم تا وقتی هستیم همینطور سنتی عمل کنیم. یا میگفتیم از بانکها سرمایه بگیریم. بعضی پیشنهادها خوب بودند، ولی دردسرشان هم زیاد بود. از بیرون هم پیشنهاد میشد مثلا از دیگر صندوقها، که بیایید با ما یکی شوید. من خودم خیلی از صندوقهای قرضالحسنه شهر را میروم و مینشینم با آنها صحبت میکنم که چه کار میکنید؟ وقتی در عمقش میروی میبینی نه، کارهای دیگری هم میکنند. ما به اندازه توانمان اول باید آبروی خودمان را حفظ کنیم. باید پا را به اندازه گلیم خودمان دراز کنیم. وام که میدهیم باید از پسش بربیاییم.»
او گلایههایی هم دارد که اصرار دارد آنها را بنویسم تا به گوش مسئولان برسد. میگوید مالیاتی که برایشان بریدهاند عادلانه نیست و در نهایت موجب میشود صندوقهای قرضالحسنه این چنینی که تک شعبه هستند و از مساجد شروع شدهاند و دارند گره از کار مردم باز میکنند، جمع کنند: «ما وام قرضالحسنه میدهیم، ولی سرمایه آنچنانی نداریم. پول مردم را میگیریم و به خودشان برمیگردانیم. ۳ کارمند داریم که باید حقوق آنها را طبق مصوبه دولت پرداخت کنیم. درآمد خاصی که نداریم به جز کارمزد وامی که میدهیم و اجاره مستغلاتمان. ساختمان هم قدیمی و فرسوده است.
کارشناسان شهرداری اجاره مغازه ما را دو میلیون تومان در نظر گرفتهاند. کفشدوزی که اینجا را اجاره کرده است مگر چقدر درآمد دارد که بخواهد به ما دو میلیون اجاره بدهد؟ مالیات براساس نرخنامهای که شهرداری از اجارهها به آنها میدهد برای ما مالیات تعیین میکنند نه اجاره نامهای که ما داریم. بر همین اساس برای ما ۱۳ میلیون تومان مالیات برای سال ۹۶ بریدهاند. اعتراض کردیم ۳ میلیون کم کردند. بند این نیستند که این قرضالحسنه کارگشای مردم است.
این مردم اگر وضعیت خوبی داشتند که اینجا ساکن نمیشدند. میرفتند آن طرف جاده. با یک میلیون تومان امروز تا سر پیچ امام هادی نمیتوانید بروید، چیزی نمیشود. ولی بیایید ببینید برای همین یک میلیون تومان چقدر توی صفاند. با این مالیاتها باعث میشوند که این صندوق جمع شود. صندوق یا باید کارمندهای خود را کم کند یا باید کمکم مستغلات خود را بفروشند و هزینه کارکنانشان را تأمین کنند. به گوش مسئولان برسانید که دست از این مالیاتها برای این صندوقها بردارند.»