ساناز مرادبخش، یکی از مدرسان سفال و سرامیک مصلی تاریخی مشهد است. ساخت کتیبهای برای سر در خانه تاریخی و مصلی با قدمت ۴۰۰ ساله افتخاری برای اوست.
هادی ایزی، هنرمند ما در محله احمدآباد که یکی از سرگرمیهای دوره راهنمایی و دبستانش خاکبازی بوده، هنوز هم عاشقانه به گل نقش میدهد.
استاد «محمدعلی فضلینژاد» را به نام پدر سفالگری خراسان می شناسند که هنوز هم با دستان پیر و لرزانش با گل زندگی میکند و نگذاشته است چراغ این هنر خاموش شود.
زهرا منفرد هنرمند ۲۵ ساله محله حجاب است که رشته دبیرستانی و دانشگاهی او گرافیک بوده است. او اکنون استاد سفالکاری است و در خانهشان کارگاه کوچکی برای خود راه اندازی کرده است.
کار سفال با تمام آرامشی که هنگام کار به آدم میدهد، استرسها و اضطرابهای خودش را هم دارد، کوچکترین اتفاق میتواند یک اثر هنری را نابود کند، از ضربهای کوچک که باعث خرد شدن سفال میشود تا نوسان برق دستگاه کوره که ممکن است دما را بالا و پایین ببرد و در کسری از ثانیه سفالها را بشکند و تمام! در چنین مواقعی شما هم باید صبر و تحمل و طاقت پذیرفتن شکست را داشته باشید تا در موقع خرابشدن اثر هنری، عصبانی نشوید و از نو شروع به کار کنید.
برای بی بی اعظم حسینی این حس زیبا از همان دوران کودکی شروع شد؛ وقتی خاک باغچه کوچک خانه با دستانش در زلال آب در هم می تابید و ظرف های خاله بازی اش را می ساخت و زیر نور خورشید آن ها را خشک می کرد. بزرگ ترین عشقش سفالگری بود.
سال ها از آن زمان می گذرد و بی بی اعظم از کودکی اش فاصله گرفته است. او ساکن محله شهیدقربانی و کدبانویی تمام عیار است و از هر انگشتش یک هنر می ریزد، اما سفال و عشق به آن حرف اول را می زند.
5سالی میشود که مریم روی ویلچر مینشیند اما این چرخهای دایرهای هیچوقت او را ناامید نکرده و نهتنها مانع شور و نشاطش نشده است، بلکه او را در تحمل سختیها و تلاش برای رسیدن به پلههای بالاتر راسختر کردهاست. در این مدت نه خودش ناامید شده و نه خانوادهاش. بعد از شروع بیماری تا سهسال هر روز صبح فیزیوتراپی میرود و عصرها هم در باشگاه ورزش میکند. بعد از سه سال که کمی احساس بهبودی میکند، درس و مشق و مدرسه را از سرمیگیرد و درحال حاضر هم دانشجوی سال آخر رشته گرافیک است.






