بهسراغ لباسفروشی میرویم که صاحبش خودش را رضا و39ساله معرفی میکند میگوید: تاکنون خون اهدا نکردهام. هنگامی که علت را میپرسیم کمی فکر میکند و میگوید: راستش تا به حال به این موضوع که باید خون اهدا کنم فکر نکردم. آنقدر هستند افرادی که خون اهدا کنند دیگر به من نمیرسد. ما صبح تا شب در مغازه هستیم و وقت آزاد نداریم که بتوانیم برای اهدای خون اقدام کنیم. اگر فرصتی پیش بیاید به طور حتم میروم. هنگامی که به او میگوییم پایگاه اهدای خون نزدیک مغازهاش هست، با تعجب میگوید: تصور میکردم که بخش اداری سازمان انتقال خون اینجا باشد وگرنه حتما سری به آنجا میزدم.
فاطمه فضلی، خانم مسجدیِ محله شریعتی، همه دخترهای بیبضاعت محله را دخترهای خودش میداند و در این مسیر پی خیلی از تنگنظریها را به تنش مالیده است. او از سال 86 که با تهیه یک سیسمونی ساده به دنیای زندگی محرومان وارد شد، بیشتر از قبل به این باور رسید که در کار خیر حاجت هیچ استخارهای نیست!
حوا قلی زاده و همسرش کشاورز بودند و همه آنچه اندوخته بودند و داشتند، به سبب تلاش سختشان روی زمین کشاورزی بود. آنها همه اسباب خوشبختشدن را داشتند؛ از مال دنیا تا اعتبار نزد خلق خدا، تنها چیزی که کمبودش گاهی احساس میشد، فرزندی بود که بتواند میراثدار این نعمتها باشد.
روزهای زندگی این زوج یکی پس از دیگری گذشت و به روال همه قصهها به خط پایان رسید، بیآنکه هیچکدام برای ارثی که گذاشته بودند، وصیت کنند و در این بین یک خانه و چندمغازه میماند با کلی وسیله و همه اینها که حدود 3میلیاردتومان قیمت دارد، به تنهاخواهر و بازمانده خانوادگیشان، فاطمه قلیزاده، میرسد.
او تا مدتها لباس سیاه سوگ خواهر را به تن داشت و نمیتوانست این مصیبت را باور کند و وقتی اعلام کردند که همه ثروت میلیاردی خواهرش به او میرسد، فقط یک تصمیم گرفت؛ وقف اموال برای مسجد صاحبالزمان(عج). همین و تمام.
قصه از یک روز معمولی در یک کلاس درس شروع میشود؛ وقتی یکی از دانشآموزان کلاس راجع به خودکشی میپرسد. معلم از پرسش دانشآموز غافلگیر میشود و سعی میکند علت را بفهمد.
وجیهه اسدی خیاط محله بلال نزدیک به 20سال است که به کار و آموزش هنر خیاطی میپردازد. او دورههای آموزشی از سطح ساده تا دوخت حرفهای را برای هنرجویانش برگزار میکند. تفاوت این آموزشگاه با دیگر موارد مشابه در این است که بخش زیادی از شاگردانش بانوانی هستند که از کمیته امداد به او معرفی میشوند و هدف اینکار هم توانمندسازی این افراد برای زندگیای بهتر است بهطوری که خودشان بدون نیاز به کمکهای جبرانی کمیته امداد یا دیگر نهادهای خیریه دولتی و خصوصی بتوانند امرارمعاش کنند.
کمتر کسی است در کوچه «خداشناس» محله طبرسی که نشانی «نانوایی دایییحیی» را بلد نباشد. این نانوایی قدمتی دارد به قد پا گرفتن خانهها و بناهای در دل زمینهای کشاورزی و زمینهای برهوت در بیش از 3دهه. شهرت این نانوایی نه بهواسطه قدیمی و اولین بودنش است، که به سبب کار خیّری است که به اندازه عمر نانوایی دایی قدمت دارد؛ نذر نان. اگرچه 11سالی میشود حاجیحیی به رحمت خدا رفته است، همان نیت و کار خیر دیروز او شده است باقیاتالصالحات امروزش. حاجحسنِ داماد و آقا مجتبایِ پسر، سکانداران امروز نانوایی هستند تا ضمن رساندن نان به دست هممحلیها، ادامه دهنده راه پدر باشند.
مهری خانم طالبی و آقا مختار قربانی 20سال صبح به صبح رخت و لباس به تن میکنند و در سپنددانی (که در اصل قوطی سوهان فلزی رنگ و رو رفتهای است) زغال آتش میکنند آن را در سینی میگذارند و منتظر اهل محل مینشینند. برایشان فرقی نمیکند رهگذر بچه باشد یا پیرمرد. راننده اتوبوس یا خودرو گذری یا ونهای سرویس ادارات. آنها را به کناری میکشانند، مشتی سپند بر زغال گداخته میریزند و دور سرشان یا مقابل خودرویشان میگردانند و صلوات میفرستند و با دعا برای سلامتیشان آنها را بدرقه میکنند.






